رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که...
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#هشتم_آبان
#روز_بسیجدانشآموزی
#بنات_الشهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@Banat_al_shohada🕊🪴
من به جبهه میروم و امید آن را دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند،حتی اگر شهید شدم،چون من هدف خود و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#هشتم_آبان
#روز_بسیجدانشآموزی
#بنات_الشهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@Banat_al_shohada🕊🪴
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند کاریکاتوری شهید محمد حسین فهمیده
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#هشتم_آبان
#روز_بسیجدانشآموزی
#بنات_الشهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@Banat_al_shohada🕊🪴
«اندکی خاطره»
اين اواخري كه ميديدمش، درجبههها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانههاي گروهي ميرسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او ميگفتم برويم فوتبال بازي كنيم. ميگفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم ميديدم مثل مرغ پر كنده ای ميماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد.
يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه ميآمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم.
در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر ميكردم لباسهاي مسابقهاش داخل ساك است!
درجواب گفت: من نميآيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نميآيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي ميخواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم. گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوهاي بود كه با هم خورديم.
بعد من گفتم: چطور ميخواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟
گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم. آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه.
گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبالم و مرا برگردانند.
خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار ميكرد برگشته بود و من را نگاه ميكرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش ميكردم.بعد از چند روز جلو خانهشان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه ميگويد و دوان دوان دور شدم.
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#هشتم_آبان
#روز_بسیجدانشآموزی
#بنات_الشهدا
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@Banat_al_shohada🕊🪴