فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سلام بر او که می گفت:
رفیق ! حواست به جوونیت باشه
نکنه پات بلغزه!
قراره با این پاها
"تو گردان صاحب الزمان عج باشی"
#شهید_حمید_سیاهکالی
#سالروز_شهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هشتمین سالروز شهادتت مبارک
برادر شهیدم🕊🥀
#شهید_حمید_سیاهکالی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
آنها که از پل صراط میگذرند
قبلا از خیلی چیزها گذشته اند
باید بگذری تا بگذری...!
#شهید_حمید_سیاهکالی
#سالروزشهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#از_شهدا_بیاموزیم
🌸❤️ جشن عروسےشان مصادف با عید غدیر خم بود ...
براےاینکه گناهی ناخواسته صورت نگیره
با پیشنهاد داماد ، تصمیم گرفته بودند
که سه روز،روزه بگیرند
که مقام معظم رهبری درباره تصمیم شون می فرماید :به نظر من این را باید ثبت گردد
📚 که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد. به خدا متوسل میشوندو سه روز روزه میگیرند.
#شهید_حمید_سیاهکالی
#سالروزشهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽️پیشنهاد دانلود
وداع جانسوز دختر شهید زکریا شیری با پیکر پدر که پس از ۵ سال چشم انتظاری شان برگشته بود😭🕊️
فاطمه که به شدت وابسته به پدر بود در موقع شهادت پدر سه ساله بود🥹💔
#شهید_زکریا_شیری
#سالروز_شهادت 🕊🥀
#فرزندان_شهدا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
📕مطالعه ی * کتاب کاش برگردی*
روایت مادرانه ی شهید زکریا شیری ؛
را به علاقمندان به کتب شهدایی پیشنهاد می کنیم👌
*گزیده ای از متن کتاب کاش برگردی*
دستش را که گرفتم یخ کرده بود، پاهایش می لرزید، رو به من گفت: عزیز نمی تونم راه برم، منو بغل می کنی؟
یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم، فاصله زیادی تا خانه نبود ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت، فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک می ریخت و من مجبور بودم مثل همیشه نقش مادری را بازی کنم که قرار است سنگ صبور این خانواده باشد.
هر چه جلوتر می رفتیم فاطمه محکم تر مرا بغل می کرد، می دانستم آغوش پدر می خواهد، حال خودم هم تعریفی نداشت، غربت خودم و دختر شهید را حس می کردم و روزهای سختی که قرار است بعد از این داشته باشیم..
@BandeParvaz
32.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽ببنید👌👌👌
مستند شهید مدافع حرم
#الیاس_چگینی
#سالروزشهادت 🕊🥀
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فاطمیهازکدامینغصهبایدجانسپرد؟
دردمادر،داغحیدر،یاغریبیِحسن . .💔🥀'
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#ایام_فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
این روزها
در کنج خانه ی علی
نمیدانم چرا.....
دلم برای
گوشه گیری های
امام حسن میگیرد...
هی چشمانش را میبندد
و هی ماجرای سیلی،
اشکش را سرازیر می کند..💔
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_نود_سوم ✍سیاوش زحمت زیادی کشیده بود تا بستر آسایش و راحتی یک خا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_نود_چهارم
✍ زندگی مشقِ شبِ عشق است؛
هم باید مراقب معلمی¹ که قرار است
در طول روز مشقِ شب را به تو دیکته کند
باشی، هم بدانی هر قلمی نمیتواند طعم
مَشقِ عشق را عاشقانه به تصویر بکشد ..
¹؛ جز #نگاهِ_ابی_عبدلله هیچ معلمی
نمیتواند برای شب ها آرامش ماندگار
خلق کند ..
شرایط باربد سخت بود و غیرممکن به نظر می آمد اما باید خودم رابه دل خطر میزدم!من نمی توانستم بنشینم ببینم سایه ی سرم به خلاف بیفتد و اورا زبانم لال ،پشت میله های زندان ببینم!نزدیک نیمه شعبان المعظم بود و مامان راضیه با همکاری بهار جشن مولودی برای آقا می گرفتند وباشيريني وشربت و شکلات و آش شله زرد از مهمانهاپذيرايي ميکردند.مجلس زنانه بود و مداح خانم علاقه ی خاصی به اميرسام داشت!میگفت چیزی در وجود این بچه هست که مثل مغناطیس آدم را جذب ميکند!اوکاملا من و فرزندانم راميشناخت!اميرسام را میبرد جلوی خودش می نشاند و میگفت که باید این جلوبنشيني ودست بزنی!زن مؤمن شیرینی بود و با سلام و صلوات شروع میکرد وبه سفارش نگاروبهار حديث شريف کساء مي خواند ومن آن موقع تازه آن را فراگرفته بودم و کم کم از برکات ومعنوياتش مستفيض می شدم!شکلات هارا بانيت دست بچه هایم میدادم وميگفتم تورو خدا توی دلتان برای سلامتی پدرتان واینکه دیگر سيگارخارجي(مواد)نکشد؛دعاکنيد!بغض میکردم و مداح زرنگ میدانست حاجت خاصی دارم و بین آن همه از من خواست تا برای حاجت گرفتنم حین روضه و مولودی حضرت رقیه سلام الله علیها،یک سفره نذرکنم در منزل خودم و حاجت رواشوم! میگفت نمیدانم چه حاجتی داری ولی حتما ویژه دعاگويت هستم عزیزم!این را گفت ومن پرت شدم به میدان جنگ!جنگی که نامش مبارزه با مواد واعتياد و رفیق و بیکاری مستأجری ورذايل اخلاقی و....نمی دانستم برای کدامشان اشک بریزم فقط داشتم به شکلاتهای داخل ظرف با عشق و شور و لرز و اشک واضطرار چنگ میزدم و می پاشیدم ودر حال خودم نبودم!انگار چیزهایی ماورای باور و تصوراتم درحال رخ دادن بود ومن با تمام وجودم حسش میکردم!مداح چند شاخه گل که بهار نیت کرده بود توی گلدان گذاشته بود را،پرت میکرد سمت مهمان ها و هرکس که می گرفت گرو نگه میداشت حاجت بگیرد ویا حاجت رواميشد!یک شاخه گل سمتم آمد و خانمی زرنگی کرد ازآغوشم برداشت،نگاهش کردم داشتم فکر میکردم شاید از من بينواتر است،لبخندی زدم و گفتم :ايشالا حاجت روا شین!
زد زیر گریه و غش کرد!تابه هوش آمد و گفت که عروسش به پسرش خیانت کرده و همه چیز پسرش راباطلاق از او گرفته و خانه وماشيني که شوهرش زحمت کشیده بود را به تاراج برده و صاحب شده و حالا بایک معمای پلیسی درگيرشده بود عروسش با مرد سومی وارد رابطه شده بود و شوهر دوم به قتل رسیده بود،پلیس پسر بی گناه اورا دستگیر کرده و اتهام قاتل به او زده بودند! داشت دیوانه میشد!گفتم خدایا از تو ممنونم که ذهنم و قلبم را بزرگ کردی تا این گل ناچیز باعث نشود من مانع حاجت گرفتن بنده اش شوم ولی خوب میدانم به چشم خدا آمده بود و خدا از همانجامقدمات عاقبت بخيري من و باربد را چید! خب حالا تصور کنید یک نشانه چطور میتواند دیوانه ات کند و مست کرامت و بزرگی حضراتت کند؟؟
یکی از فامیل های باربد وارد شد و اشک می ریخت و حال عجیبی داشت!هم سن خودمان بود وهم تیپ وهم عقیده ی خودمان!گفت که آمده خواب عجيبش را برایمان تعریف کند!
خواب دیده بود بهار پشت سر چند خانم کوچک و بزرگ باچادرهاي مشکی دارد میرود و آنها وارد آپارتمانی شدند که من و باربد و بچه ها آنجا خوشحال بودیم و خانم سبزپوش کودکی به او گفت که ما به بهار خانم واهل این خانه خیلی علاقه داریم!
سبحان الله! آن خانم که خبر نداشت بهار و سیاوش با نیت خیرخواهی آپارتمان شان رابه ما داده اند و قضیه از چه قرار است!؟اما من و بهار که میدانستیم! من آنجا داشتم جان میدادم پای این نشانه!چه خواب زیبایی! من و خانواده ام لایق این عنایت نبوده ونيستيم!اما کریمان کار خودشان را بلدند و به حقارت ما کاری ندارند!چه داشتم که تقدیم نگاه مبارکشان کنم جز سیاهی درونم و کوله کوله بار گناه!
الله اکبر این همه جلال.....
الله اکبر این همه شکوه.....
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
یادم آمد موقع سجده به مهر #کربلا
فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست...🥀💔
السلام علیکِ ایتها الصدیقه الشهیده
و
صلیاللهعلیکیا مولای
یا اباعبدالله الحسین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
YEKNET.IR - roze 2 - fatemie avval 1402 - karimi.mp3
2.64M
#روضه
🌴محکم به در خوردی و محکمتر به دیوار🥀❤️🔥
🎙 #حاج_محمود_کریمی
✅ بشنوید
این روضه رزق فاطمی امشب شماست🖤
التماس دعا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
.
آقا جان بیا
که سخت است
بی تو
روضه های فاطمیه🖤🥀
🍂اللهم عجل لولیک الفرج 🍂
تعجیل در فرج مولایمان و
هدیه به ساحت خانم حضرت زهرا (س) صلوات 🌷🌷🌷🌷🌷
.
صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم
ای اولین سروده و ای شعر آخرم
صبحی که یاد تو در آن شکفته شد
گویا تلنگری زده بر صبح محشرم🌱
صبحتون مهدوی 🌺🌤
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
صبحتون حسینی♥️🌤
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
"🥀"
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی علیهم السلام
🕊نـــــــور و کـــــــــوثـر نمی فهمیم ما
🥀قــــــدر را آخـــــــــــر نمی فهمیم ما
🕊قــــــدر زهـــــرا را فقط حیـــــــدر شناخت
🥀یــاس پـــــرپـــــر را نمی فهمیم ما
.
🌷صلّی الله علیکَ یاامیرَالمومنین علی علیه السّلام...💔✋🏽
🌷صلّی الله علیکِ یا فاطمةُ الزّهرا سلامُ الله علَیها...💔✋🏽
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مادرمان تنها برای یاری ولی زمان خود ایستاد...🥀
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#شهادت_حضرت_زهرا🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
.
یک بار ولایت قضا شد
علی تنها ماند..
یکبار دیگر قضا شد ،
حسن تیرباران شد..
بار دیگر قضا شد،
حسین تکه تکه شد ..
باردیگر ...
#ولایتمان_قضا_نشود!
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#شهادت_حضرت_زهرا(س)🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz