eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
🤲اللهم اجعل عواقب امورناخیرا التماس دعای فرج وشهادت ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌https://eitaa.com/BandeParvaz
ڪلام‌شهید ✍🏻شهیدهادے‌ذلفقاری:↯ سعےڪنیدسڪوت‌شما بیشترازحرف‌زدنتان‌باشد https://eitaa.com/BandeParvaz
💥زیر پيراهن های آبی سه شهید خلبان💥 🌷علی اکبر شیرودی یک روز تعطیل، از پایگاه هوانیروز کرمانشاه به جمعه بازار شهر رفت. وسایلی را که می خواست، خرید. در هنگام بازگشت، به بساط یک پیرمرد خنزر پنزری رسید. پیرمرد در حال جمع آوری بساط محقرش بود. لباس های باقی مانده بساطش را در کارتونی بسته بندی می کرد...😊 🌷علی اکبر که آدم شوخ و بانشاطی بود، به سرش زد خریدی از پیرمرد بکند. پیرمرد دوباره لباس هایش را روی زمین پهن کرد. در میان لباس ها، چشم شیرودی به یک زیر پیراهن آبی افتاد. آن را برداشت و پولش را پرداخت کرد. ناگهان پیرمرد گفت:🍁 آقا! من دو تا دیگه از این زیرپیراهنی های آبی دارم، نمی خواهی؟ علی اکبر هم گفت: اگر ارزان حساب کنی، می خواهم! 🌷آن روز علی اکبر سه تا زیر پیراهن آبی را هم در سبد خریدش گذاشت و به خانه آمد. یکی از آنها را برای خود برداشت و دو تاى دیگر را هم به احمد و حمیدرضا سهیلیان هدیه داد و داستان خرید آنها را هم برای دوستانش تعریف کرد. احمد به شوخی گفت: مال ارزان قیمت را بستی به ریش ما!😃😍😊 🌷ولی هیچ کدام از آن سه نفر نمی دانستند که آن سه زیر پیراهن آبی شهادت هر سه را تجربه می کنند. حمیدرضا در منطقه کوره موش با زیرپیراهن آبی به شهادت رسید، احمد در تنگه ی بینا میمک و علی اکبر هم در ارتفاعات بازی دراز در هنگام شهادت آن زیر پیراهن های آبی را به تن داشتند. کتاب زندگی به سبک شهدا ناصر کاوه راوى: خانم فاطمه سیلاخوری، مادر بزرگوار خلبان شهیداحمدکشوری https://eitaa.com/BandeParvaz
سیدمرتضی رضاقدیری، بی‌‌سیم‌چی پس از ۳۹سال برگشت. همو که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های حاج همت برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدن دارن به‌ بچه‌ها تیرخلاص میزنن سلام مارو به امام برسون بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم... https://eitaa.com/BandeParvaz
استاد شجاعی ✉️ ✍ قهرمان‌ها در مسیر یاری امام، آنانند که... https://eitaa.com/BandeParvaz
شهید مدافع حرم -سید میلاد مصطفوی راوی : همرزم شهید به سید گفتم : وصیتی نداری ؛ نمازی ؛ روزه ای؟ « گفت : من حتی یک روز نماز قضا ندارم؛ خیالم راحت است۰ مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرده است۰» ! یکبار حرف بسیار عجیبی به ما زد که هنوز هم باورش برای ما مشکل است ؛ سید گفت: «محمد رضا من پانزده سال است که نماز صبحم قضا نشده است» در ذهنم حساب کردم؛ سید ۲۹سالش بود؛ یعنی هیچ نماز فضایی نداشت؟! برایم عجیب بود این حرف سید ! یعنی هیچ نماز فضایی نداشت! ما هرشب ساعتها پای تماشای فیلم و سریال و فوتبال ۰۰۰ می‌نشینیم ؛ حتی گاهی تا دیر وقت در هیئت ها می موندیم بدون آنکه به قضا شدن نماز صبح خودمان توجه کنیم ! بعد ادعای پیروی از راه و رسم شهدا هم داریم 😔 شادی روح این شهید بزرگوار وشهدای مدافع حرم صلوات ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz
دخترش زار زار گریه میکرد...💔 ازش پرسیدن چی میخوای ؟! گفت : میخوام صورت پدرمو بوس کنم 😔💔 جیغ و دادش دل همه را کباب کرده بود 🥀 یکی رفت و به سرباز روی سر تابوت گفت : خب بگذارید صورت پدرش را ببیند دخترش است چه می‌شود مگر !!؟😔 سرباز اشکش جاری شد 💔 گفت : آخ که من برایش بمیرم پدرش سر ندارد 😭 شهید‌جواد‌الله‌کرمی..:) https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۱ - سفر به طَمَع شهادت 🔺چرا حاج قاسم آرزو کرد مانند عمادمغنیه به شهادت برسد...؟ https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۲ - در معیت علما 🔺در آخرین دیدار بین سردارسلیمانی و آیت‌الله نوری همدانی چه گذشت...؟! https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۳ - جمهوری سلیمانی! 🔺حکایت سربازان جمهوری سلیمانی! https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۴ - سرباز قاسم سلیمانی حاج قاسم دوست داشت با چه نامی در تاریخ بماند...؟!☝️ https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۵ - وقت چیدن میوه وقتی که باغبون، میوه رسیده رو چیده بود...🕊 https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۶ - به خدا سلیمانی ام! ماجرای حاج قاسم و راننده تاکسی... https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۷ - یادگاری 🔺حاج قاسم از چه چیزی توی زندگی درد می‌کشید...؟ https://eitaa.com/BandeParvaz
وصیت تکان دهنده ی سعید زقاقی به مادرش✍ «مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن … زمان تشیع و تدفینم گریه نکن … زمان خواندنوصیت نامه ام گریه نکن … 👈 فقط زمانی گریه کن که مردان ما را فراموش می کنند و زنان ما عفت را …😔 وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت، مادرم گریه کن که اسلام در خطر است ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz
شهدا ، شاهد بر باطن و حقیقت عالمند وهم آنانند که بر دیگران حیات می بخشند شهدا ، شاهد بر باطن و حقیقت عالمند وهم آنانند که بر دیگران حیات می بخشند ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz
🌹 شهید قاسم سلیمانی ✍️خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک‌تر است و از شمشیر برنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پا‌ها در حَرَمت پا گذارده‌ام و دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آن‌ها را برهنه دواندم و این پا‌ها را در سنگر‌های طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آن‌ها را ببخشی. ✅ قسمتی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی هدیه به روح مطهر شهید ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz
🏴۱۲دیماه سالروز ارتحال جانگداز استاد علّامه گرامی‌باد . 🥀 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/BandeParvaz
پدرصورت‌پسرش‌رابوسید: تاکی‌میخوای‌بری‌جبهه؟! پسرباخنده‌گفت:قول‌میدم‌دفعه‌ی‌آخرم‌باشه پدر:قول‌دادیا!!! وپسرسرقولش‌جان‌داد...🥀 https://eitaa.com/BandeParvaz
دومین سالگرد شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی💔 https://eitaa.com/BandeParvaz
اسطوره فقط تویی..❤️❤️❤️ شهادتت مبارک سردار دلها🌹🌹 https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏برای حاج قاسم عزیز ما همه یک حمد و سه قل هوالله بخوونید..🌱 https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی ● قسمت ۱۰ - پدرِ فرزندان 🔺چرا بین دخترش با دیگران فرق گذاشت؟! https://eitaa.com/BandeParvaz
🌷شهید محمد حسین یوسف اللهی🌷 شهیدی که حاج قاسم دوست داشت کنار او دفن شود🌷 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz
┄═❁๑๑🌸๑๑❁═┄ 🌷 ۴ داستان از شهید حسین‌یوسف الهی 🔶شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود. 🔹همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط ۲۵ دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن ۲۵ دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا می دانست!؟ ☘☘☘ 🔷مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! ☘☘☘ 🔷برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. از کرمان ساعت۱۰:۰۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا می دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و را گفت! ☘☘☘ 🔷همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ۴۱ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! یوسف اللهی ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/BandeParvaz