eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
☘༻‌﷽‌༺☘ 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 آخرین پیام مرحوم حاج محمد باقریان از مبارزان دوران انقلاب که با در یک زندان بودند ، نقل می کند : قبل از اینکه را ببرند برای اعدام ، زد به میله سلول من و گفت : محمد آقا ! اگه یک روز رو دیدی، منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو و ، ما شما رو . شادی روح و 🌹 🕊 https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨ 🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان ! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم . 📚 کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر شادی روح و https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨ 🌷🕊🌹🌴🌹🕊🌷 در عملیات رمضان، بچه‌ها پشت خاکریز زمین‌گیر شده بودند . پنجاه ، شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمی‌توانستند سرشان را بالا بیاورند . با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز ، یک نفر که بغل دستم بود گفت « دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی ، سوراخ سوراخش می‌کنن .» روبه‌رو را نگاه کردم . چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک می‌شدند . فاصله‌شان هر لحظه کمتر می‌شد ، اولین تانک به سی ، چهل متریمان رسیده بود ، نفسم بند آمده بود ، احساس می‌کردیم چند دقیقه‌ دیگر اسیرمان می‌کنند . بدنم سُست شده بود ، با رنگ پریده منتظر رسیدن عراقی‌ها بودم . با نا امیدی سرم را به طرف انتهای خاکریز چرخاندم . یک مرتبه دیدم یک نفر ، سوار بر یک موتور تریل قرمز رنگ با سرعت زیاد ، گرد و خاک‌ کنان به طرف‌مان می‌آيد بود . از موتور پایین پرید و آرپی‌جی را از دست آرپی‌جی‌زن گرفت و رفت آن‌طرف خاکریز ، روبه‌روی تانک‌ها نشانه رفت ، چند ثانیه بعد گلوله آرپی‌جی روی برجک ، اولین تانک در حال حرکت نشست . تانک در دم آتش گرفت و دودش پیچید توی آسمان منطقه . بعد با فریادهای بلند به نیروها گفت که شروع کنند . بچه‌ها شروع کردند . سوار موتور شد و رفت تا بقیه جاها را سامان بدهد . راوی : شادی روح و https://eitaa.com/BandeParvaz
✨﷽✨ که از دنیای من ، تنها سهم تو شد! و من هنوز در که را از پـُر تو از تازه پـُر می کنم... با توأم ای ... ! ای کاش می توانستم دنیا را از دریچه تو ببینم... ! سلامتی و طول عمر همه 🌷 https://eitaa.com/BandeParvaz