💫#خاطرات_شهید
🌱همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
🌱گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
🌷شهیدرضاپورخسروانی 🌷
🌷یاد امام و شهدا باصلوات🌷
#خاطرات_شهید
به خوابم اومد؛ تا دیدمش شروع کردم سؤال کردن؛
گفتم: کجایی
گفت: در محضر سید الشهدا
یه کم ساکت شد
گفت: جز شهادت هیچی به دردم نخورد.
پرسیدم: نماز شب ؟
گفت: برای رضای خدا نبود...
میدونی فقط چیزی پذیرفته میشه که فقط و فقط برای رضای خدا باشه
گفتم: هیئت رفتن هات؟
گفت: کامل برای رضای خدا نبود.
دیگه نگذاشت چیزی بپرسم، خودش ادامه داد که:
شهادت من رو برد بالا
اگه شهید نمیشدم، دست خالی بودم
خیلی کار دارم، اگه میمردم بدبخت میشدم
نفس کشیدن هم باید برای رضای خدا باشه
به سختی صحبت میکرد، انگار اجازہ صحبت کردن نداشت . دوبارہ تأکید کرد:
جز شهادتم هیچی به دردم نخورد، اعمال دیگم برای دل خودم بود
آخرش هم گفت:
خیلی زود دیر میشه
بهش گفتم حسین جان سفارش منم بکن.
خندید؛ هیچی نگفت ؛رفت.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_حسین_محرابی
#سالروز_شهادت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
https://eitaa.com/BandeParvaz
#خاطرات_شهید
روز تشییع جنازه قرار شد پیکر مطهر شهید را اول ببریم منزل پدرش و بعد داخل شهر تشییع کنیم. وقتی آمبولانس جلوی در ایستاد، جمعیت تابوت را روی دست گرفتند و بردند داخل منزل پدرش.
جمعیت گریه و شیون میکردند. بعد از چند دقیقه پدر شوهرم با صدای بلند فریاد کشید و همه را ساکت کرد. بعد خطاب به تابوت شهید کرد و گفت: فرهاد من از تو راضی هستم خدا هم از تو راضی باشد برو به امان خدا اما فقط محمدت را فراموش نکن و به او سر بزن!
بعد از مراسم تدفین و نزدیک غروب محمد داخل ماشین خواب بود. هرچه نوازشش میکردیم چشمش را باز میکرد و باز هم میخوابید. بعد از ساعتی از خواب بیدار شد. میگفت بابا اومد پیشم، منو بوسید و برام اسباب بازی خرید، پلیس شده بود و تفنگ داشت، باهاش هاپوها رو میکشت….
فرهاد به قولش وفا کرده و آمده بود. یکی از همرزمانش میگفت روز آخر در عملیات به من گفت امروز میخواهم اینها (دشمن) را مثل سگ بکشم.
#شهید_فرهاد_خوشهبر
https://eitaa.com/BandeParvaz
#خاطرات_شهید
●عاشق حضرت زهرا (س) بود.
روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند.
یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم.
حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.
اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم.
●میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه.
خط خوبی هم داشت.
همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت.
وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷
#یا_فاطمة_اغیثینی
https://eitaa.com/BandeParvaz
#خاطرات_شهید📚
پدرش براش بارانی خریده بود. اما علی نمی پوشید. هر کاری کردم نپوشید.
می گفت: این پسر بیچاره نداره، منم نمی پوشم..
پسر همسایه مون رو می گفت. پدرش رفتگر بود و نداشت برای بچه هاش بارانی بخره. علی هم نمی پوشید.
#اللهمعجللولیکالفرج♡
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🌷
هدیه به شهید والا مقام صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/BandeParvaz
#خاطرات_شهید
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم .
ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !!
آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها میگفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله میکند.
ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت:
مگه توی کربلا امام حسین(ع) محاصره نشده بود؟
چرا اذان گفت و درست درجلوی دشمن نماز خواند!
ما برای همین اذان و نماز با دشمن میجنگیم...
#شهیدابراهیم_هادی
https://eitaa.com/BandeParvaz
#خاطرات_شهید
#شهید_جواد_تیموری
#سالروز_شهادت
●روزی که اومدن خواستگاری گفت که نظامیه من خودم از خدا همسر نظامی خواسته بودم و همیشه دلم میخواست که همسرم نظامی باشه با شغلش مشکلی نداشتم ولی با سوریه رفتن و پیگیری شدیدش کمی مشکل داشتم.میدونستم که اول و آخرش شهید میشه ولی عاشق بودم دلم نمیخواست به این زودی بره حتی بعد عقد بهم گفت:"بانو جان..!؟
●باید برم سوریه بیتاب شدم...گریه کردم و نذاشتم که بره ولی مطمئن بودم و میدونستم که یه روزی واسه دفاع میره اطمینانم وقتی بیشتر میشد که اشکاشو تو سوگ مدافعان حرم میدیدم اشکهای مردی که ندیده بودم جز برای ائمه علیهمالسلام جاری شه عروسیمون فصل سردی بود اسفند ۹۲ فردای عروسی واسه ماه عسل رفتیم مشهد و خودمونو سپرد دست امام رضاعلیهالسلام روزای خوبی بود کنار حوضها میشِستیم و خیره میشدیم
●به ضریح مبارک میدونم که تو همون نگاها هم شهادت میخواست بعد زیارت تو هوای سرد و یخبندون اسفندماه میرفتیم بستنیفروشی و بستنی قیفی میخوردیم و میگفتیم و از ته دل میخندیدیم..تو کارای خونه هم کمک حالم بود و هیچ وقت اخم و داد و بیدادشو ندیدم درست مثه یه گل ازم حمایت میکرد عشقمون شهره ی خاص و عام بود الآن که صبر زینبی دارم شک ندارم که خدای بزرگ و امام حسین علیهالسلام خودشون کمکم کردن تا تحمل کنم...
✍راوی: همسر شهید
📎 پ ن: شهید حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۹۶
#شهید_امنیت
🔹خدا هم اورا دوست دارد 🔹
#خاطرات_شهید
همسر شهید نقل میکنند: از خصوصیات و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بودکه خدا هم اورا دوست دارد،💛اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند همگی گویای این حقیقت بود.
🔘همیشه میگفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم، برای دنیا و آخرتم کافی است....✨🌺
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#خاطرات_شهید
" پیش بینی شهید اندرزگو"
●چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟
سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد.
دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است.
●از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید.»
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟
سید پاسخ داد خیر، من آنروز نیستم.
✍️روای: همسر بزرگوار شهید سید علی اندرزگو
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz