بچهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمی توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیه کند، موفق نشد.
در همین لحظه، بچه ها کارور را دیدند که با قدم های استوار به طرف تپه های بازی دراز می رود. تیمم کرد و روی یکی از تپه ها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست هایش را بالای سرش برد و چشم هایش را بست. نمی دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچه ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور🕊🌹
https://eitaa.com/BandeParvaz