#عاشقانه_شهدا
دوࢪان نامزدۍ پنجشنبه ڪه از مدࢪسه مےآمدم، دست به ڪاࢪ مےشدم؛ تا منصوࢪ بࢪسد خانه ࢪا بࢪق مےانداختم. حیاط ࢪا آب و جاࢪو مےڪࢪدم و چشم به دࢪ مےماند تا او بࢪسد👀
غذا ࢪا مادࢪم مےگذاشت. یڪ باࢪ ڪه منصوࢪ آمد، مادࢪم نبود. دلم مےخواست یڪ چیز جدید و جالب بࢪایش بپزم😇
همین دیࢪوز از ࢪادیو طࢪز تهیه یڪ سوپ ࢪا شـنیده بودم. همان ࢪا پختم. مزهۍ سوپ به نظࢪم عجیب بود🤔
فقط آب بود و بࢪنج و سبزۍ.
هࢪچـه فڪ ڪࢪدم، نفهمیدم چه ڪم دارد☹️
بعد ڪه مادࢪم آمد و غذا ࢪا توۍ قابلمه دید، گفـت: حمیده، چـࢪا توۍ این غذا گوشت نریختی؟😳
این ڪه هیچے نداࢪه! منصوࢪ چیزۍ بهت نگفت؟
منصوࢪ نه تنها چیزۍ بهم نگفته بود، بلڪه با اشتها خوࢪده بود و ڪلے هم تعࢪیف ڪࢪده بود!😅🤭
همسر#شهید_منصور_ستاری
https://eitaa.com/BandeParvaz
#سیره_شهدا💕
همسر شهيد ستاری می گفت یکبار با عصبانیت رفتم بالای سر منصور تا نمازش تمام شد ،
گفتم منصور جان ، مگه جا قحطیه که می آی می ایستی وسط بچه ها نماز؟
خُب برو یه اتاق دیگه که من مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
تسبیحش رو برداشتو همانطور که میچرخاندش گفت: این کار فلسفه داره.
من جلو اینها نماز می خوانم که از همین حالا با نماز خوندن آشنا بشن.
مُهر دست بگیرن و لمس کنن
اگه برم داخل اتاق دیگه و اینها نماز خوندنم رو نبینن ، چطور بعداً بگم بیایین نماز بخونین!؟
قرآن هم که میخواند، همینطور بود ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می خواند
همه دورش جمع می شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط می خواندم
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود.
می گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم ...
#درس_بگیریم
#شهید_منصور_ستاری
🥀🕊@BandeParvaz
.