eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_دوازدهم با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی م
💛||• °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمی‌خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیایید خواستگاری ام😐 راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..!😅 وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری . باز قبول نکردم ... مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !»😕 گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» 😒 شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری . نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟! شاید هم دعاهایش ... به دلم نشسته بود😢 با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد . ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست 😂!» باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !» خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم . خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!» ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_دوازدهم نیت کردم و همه چیز را به آقاسپردم.فردای آن روز باربددربي
✍🕊🤍✍🤍🕊✍🤍🕊✍ امروز و فردا و ماه بعد و سال بعد شرط نیست اون چیزی که مهمترین مسائل رو در تلاش‌ها و حرکت ها همراه خودش داره اینه که ؛ همه چیز رو باید به خدا بسپاری..؛ چون آرامش یعنی؛ آنچه به خدا واگذار شده تضمین شده است.. عجب اوضاعی شده بود!همه چیز پیچیده ومعمايي درحال رخ دادن بود ومن باید کاری میکردم به مهناز و مادرم تاکید کردم به ابوذر بگویند حدخودش را بداند ودیگر دم از ازدواج نزند چون من نه علاقه ای به او دارم نه رضایتی برای این کار دارم با این ازدواج قطعا زندگی برادرم به خطرمی افتاد چون مادر او هم سختگيربود و قضیه کاملا روشن بودوازطرفی باید باربد را متقاعد میکردم که او هم بیخیال شود.به قول قدیمی ها:مرگ یه بار؛شیون یه بار!من بايدبرای باربد توضیح می دادم که قادر به انجام این کار نیستم..طی نامه ای به باربد نوشتم لطفا مرا ببخشید عشق شما را میبینم و برای احترام به این عشق نمیتوانم صادق نباشم و موضوعاتی هست که باید حضوری عنوان کنم!قرار ما ساعت۳گلزارشهداکنارشهيد عباس بابایی! این متن نامه ام به باربد بود اوسرساعت آنجابودومن از دور با استرس عمیق و جانی تب دار به او مينگريستم و توسلی کردم و قدم برداشتم!سر مزار طبق معمول آن ساعت خلوت بود و تا مرا دید از جابرخواست و دست بر سینه ستبروورزشکارش گذاشت و لبخندی با عشق نثار نگاه پرآشوب من کرد!بايد شروع میکردم کارجانفرسايي بود نمیدانم ازکجاشروع کردم ولی خیره به عکس آقای خلبان بودم و آنقدرشهیددلبری کرد؛که به خودم آمدم وديدم چشمهای باربدباراني شده ومن همه چيزراگفته بودم! نمیتوانم خودخواه باشم و این رازبین من وتو وخداوشهدا بايدباقي بماند و ماند..باربد گفت که مادر شما این موضوع را به من گفت و خیلی به هم ریختم راستش ولی من بااین قضیه کنار اومدم ...شرم وجودم را نه تنهاپرکرده بود که از اینهمه خجالت کمرخم کرده بودم ودیگر پای ماندن نداشتم از حماقتم از حسین و نامرديهايش حالم بد شده بود و درمقابل باربد و شهدارا که اینقدر مرد بودند؛جانشان را داده بودند برای یک تار مو!برای ناموس؛وطن!وباربد برای دل من!چقدردرمقابل ودرتضاد بودند!بازکار خدا بود و لطف امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و نظر بلندشهدا....من در آن مزار دلم را به باربد سپردم و مجنون من این همه بلندنظربود ومن چه متاعی داشتم که به او هدیه کنم؟حالم بد شد ونميتوانستم برخیزم! باربد دستش را سمت من آورد تابه کمکش بلند شوم اما من اخم ریزی کردم و به اوفهماندم که حدخودش رابداندو به قولی سریع پسرخاله نشود!وقتی سرپاشدم سرم گيج میرفت و تعادلم را از دست داده بودم شوکه بودم که مادرم چطور میداند و چرا به باربد گفته؟بعدها فهمیدم مادرم دست گذاشته روی نقطه ضعف مردانه تا از علاقه به من منصرفش کند بخاطر قولی که به مادرش داده بود!واين کار جز حمایت الهی چه میتوانست باشد که دلهاراهمسوکند؟؟ واین داستان و معجزه ها ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz
پادکست جان باز.mp3
زمان: حجم: 15.66M
🍃 عنوان کتاب: زندگینامه و خاطرات فعال فرهنگی و جانباز شهید کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ:اول، بهار 1402 👌👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz