eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
6.4هزار ویدیو
30 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_شصت ✍غصه ها و روضه ها و اشک های گودال کرب و بلای امام زمان(عج)
✍💔دلتنگ چهره ای هستم که در آغوش خاک خفته و برای دیدنش باید به خوابهایم التماس کنم😭 ✍برسام با شیرین زبانی اش دل هر سنگی را آب میکرد چه برسد به من مادر بااحساس که لب تر میکرد جانم برایش میرفت!دستان گرم وکوچکش را گرفتم ودر آغوش کشيدمش؛لبخندشيرينش به شکّر طعنه میزد!در همان آغوش غرق بودم که صدای زنگ خانه مرا ترساند!نگاهی انداختم ازپشت پنجره؛درست زمانی که نیاز داشتم به دلگرمی اش،آمد!امیر من آمده بود باچندشاخه گل رز آتشین لبخند به لب دستش راتکان داد و پریدم توی حیاط ومیان آغوش مهربانش غرق شدم!گویی اقیانوسی ژرف و زیبا بود و عمیق وآرام میتوانستی در آنجاغرق شوی!میان اقیانوس آرامش؛هوا بارانی شده بود!دلم گریه می خواست!او میدانست که اوضاع خوب نیست! _اومدم یه موضوعی روباهات مطرح کنم،بعد اگر موافقین عملیش کنم! _چی شده داداشم؟ _میخوام باربد رو ببرم کمپ _کمپ!؟؟ولي اونجاخطرناکه،من شنیدم خیلیا اونجا از دست میرن؛نمیدونم چیزای خوبی نشنیدم، اگه فکر میکنی کارسازه وخطرنداره؛بسم الله!🤝 او این اطمینان رابه من داد که اتفاقی نمی افتد و نگرانی من بخاطر دلتنگی و عشق و علاقه است!به او واحساس مسئولیتی که ميکرد؛افتخارکردم و اجازه دادم که تصمیم گیری کند!مامان راضیه را صدا کردم و گفتم که مسئله ی مهمی را باید با اودرميان بگذارم!مامان راضیه برای امیر من (برادرشيربه شیر من)احترام زیادی قائل بود ولی او هم مثل من استرس و اضطراب داشت!روبه امیر کرد وگفت:من تمام زندگیم؛باربده و اگر خدای نکرده چیزی پیش بیاد نه خودمو میبخشم نه شمارو!من میترسم وگرنه خیلی وقت پیش دست به کار میشدم داداش! _مادر!به خدا توکل کنيد ان شاءالله صحیح و سالم میره و مياد وخودشم از این وضع راحت میشه هم شما به آرامش ميرسين! چقدر خوب می فهمیدم که مامان راضیه به این دلگرمی نیاز داشت و با اینکه سیاوش بارها پیشنهاد کمپ داده بود؛ولی راضی نشده بود و اجازه ی تکرار این موضوع را نداده بود! روبه برادرم کرد وگفت:هروقت خواستین اقدام کنید بگین که حساب و کتاب کنیم و ببریمش! اشک از چشمان هرسه ی ماسرازيرشد من دیگر هق هق میزدم ونميدانستم برای کدام درد بگریم ویا ازهمدردي برادرم چطور خوشحال باشم! و این دلواپسی ها ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌