باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_بیست_دوم ✍میان کتاب فروشي داشتم قدم میزدم که ناگهان عکس روی ج
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_بیست_سوم
✍ آن چیزی که انسان را نورانی
میکند محبت به امام حسین
تنها نیست ؛ دوست داشتنی
که به ادب و ایثار نرسد هیچ
خاصیتی ندارد، راه اصلیرشد
قرار گرفتن محبت کنار ادب
است .. ادب در چشم ؛
بخاطر عباس مراقب
چشمهایش است ؛
ادب در گوش ؛ ادب در
نیت ها و .. برای امام حسین علیه السلام
باید در راه امام حسین علیه السلام با ادب
شد ..
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
چگونه بود که راهی شدم ،نمیدانم!درست وقتی که" بسم الله الرحمن الرحیم" گفتم و چادرم راسرکردم یاد حرف آیت الله...افتادم که برادرتان از چیزهایی خبر دارد که شمارا به تبعیت ازسيره ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)دعوت کرده!دلم قرص شدولبخندي زدم وگفتم:يازهرا!يادبچه های عملیات افتادم!وقت رفتن به دل خطر چه زیبا نام خانم راصداميزدندوفريادبرمي آوردند!جنگ تمام شده بود امامیان من "خانم قرتی" با" من شهدایی"،جنگ سخت ونرمی درگرفته بود ولی رمزعمليات یا فاطمه الزهرا(سلام الله علیها)بود!خب،معلوم است که با این رمز پیروز میدان نبرد بودم!عقل واحساس باهم در ستيزبودند و عشق چیز دیگری حکم کرده بود!انگار مادر مرا راهی کرده بود ودستي روی دلم کشیده بود،چون دیگر برایم اهمیتی نداشت که دیگران مرا چگونه قضاوت خواهندکرد!از درکه بیرون آمدم از همسایه ها واهل کسبه تا دوست و آشنایان محله وخیابان یکی یکی نگاه حیرت و گاهی پوزخند،نثارم میکردند و راستش را بخواهید خیلی خوشم می آمد اگر کسی حرصش در می آمدوآنقدر از اول بسم الله گفتنم،رو گرفتم و سعی کردم معمولی نباشدهرچه سفت وسخت تر،مورد علاقه حضرت بيشتر!آي مردم سرزمین نور!من قدرتی شگرف برای روبرو شدن باهرچيزي پیداکرده بودم،من آنقدر در زدم که باواسطه در به رویم بازشد الحمدلله!لبخندرضايت همسرم بعدرضاي خدا،چقدر لذت بخش بود!او باتمام قوا ایستاده بود،هم او که اعتیاد عجیبی داشت و تمام پروسه های سخت ونفسگیر ترک مواد،در اوبه شکل معجزه واروحيرت آوری طی شد،من نمیدانم امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف چه قدرتی به همسرم داد که اواينگونه مثل معلولی که پای حرکت نداشته،برخیزد و راه برود!هیچ کس نداند،البته که روزهای سختی بود دردپاهايش راباماساژودم نوشهاي گیاهی،یکسری داروها تسکین میدادیم اما تا نگاه ویژه يخداواهل بیتش نبود،هیچ کدام راه گشا نبود! من که میدانم او درخلوتهايش چقدر دست به دامن ارباب بی کفن شده بود وپای دخترنازدانه اش که میان می آمد،همسرم پای روضه جان ميدادو این برکات واسعه وعظیم دلدادگی ونوکري بود!خب!مگرميشود که ماه رمضان های آدم برود،من و بچه هاقرآن سرمیگرفتیم وباربدخواب بود به بچه ها کلام الله قرآن را میدادم و خودم یک قرآن برسر اوميگذاشتم و یک قرآن بالای سرخودميبردم وشبهاي قدرمان را اینگونه بااوکه در خواب شبانه و غفلت روزمرگی بود،شریک ميشدم!خدارقم زد همانی که خواستيم! من برای همسرم که خواب بود،قرآن به سرش میگرفتم وبه نیابت از او،العفو ميگفتم! همه ي خاطرات گذشته جلوی چشمم قطار میشد ومن،مسافرخوش بختی بودم که حالا قراربود راهی یک سفر عظیم و شگفت انگیز شوم!چقدر این شهدا دلم را آرام کردند!یادم هست که بعد تحولم اولین شهیدی راکه زیارت کردم وبيتاب دیدارش بودم،مدافع حرم زکریا شیری بود که عین مرغ پرکنده درخانه از تلویزیون دنبالش میکردم که چه موقع میرسد ومن میتوانم ایشان را زیارت کنم؟از آن به بعد هرشهيدي که آوردند سعی کردم به اندازه ی تمام سالهایی که غفلت کردم،جبران کردم و بارها ملاقات خصوصی شان روزی ام شد و این رابطه ها قطعا از یک منبع واحدشکل میگیرد و آن منبع نورانی حضرت زهرا سلام الله علیها ست ومن غرق این پندارم که چرا خانه ی ما نور نداشت!
تقاضا مندم نماز لیله الدفن شهید سيد رضی موسوی ابن حسین را قرائت بفرماييد!
چشمتان پرنور✨😭🕊
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
.