باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_بیست_چهارم ✨✍ آن روزی که برای اولین بار باباربد به خانه ی مام
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_بیست_پنجم
میگفت مؤمن هوشمند اينگونه
خانهی قلب رو برای حضور امام
میسازد ..
یکی از راه های نورانی شدن دل
این است که در هر بحثی و هر
کاری و هر حادثه ای،کمی توقف
کنی؛به چشمان زیبای امام زمان
نگاهی از روی دوست داشتن کنی ؛
درست است که او را ندیده عاشق
شده ایم و ندیده مبتلایش شده ایم ..
اما ما نگاهِ_ابی_عبدلله را درهر اتفاق
و حادثه و بحثیمیابیم چون دلاینجا
متوجه حضور او هست ؛ متوجه گره
خوردن خیمهی دل به خیمهی دل امام
است ؛ او از امام زیاد خوانده و مطالعه
کرده ؛ روح متوجه میشود که امام زمان
در هر حادثه چه چیزی را میخواهد و همان
را میوهی عمل خود میکند .. این نقطهی
عطف نورانی شدن دل است .. گاهی سکوت
است ، گاهی حرف زدن ، گاهی لبخند و
گاهی اشک،ولی هیچ وقت اعتراض نمیکند
چون به نگاهِ_مادرانه اعتماد دارد ..
ما چه قدر از مؤمنِ امام فاصله داریم ..
✍خب با محجبه شدنم،کسانی که خیلی بعد باربد نشان دادند که کار درست و ارزنده ای کرده ام،بهار و نگار و مادرم بودند!بهار بارها به من گفت که این فرصت را غنیمت بشمارم و تلاش در حفظ این سعادت کنم او معتقد بود که من از نقطه ی صفر به صد رسیده ام واز جهش معنوی بالایی برخوردار شده ام!این لطف خدا واو بود اما من چنین هم نبودم!رمز را پیداکرده بودم وباشهدابه دل هر چیزی که میزدم گوهر نایابی میشد و موفق میشدم! همان روز تصمیم گرفتم شهدای مدافع حرم بیشتری را بشناسم،میان پستهای اينستاگرام می چرخیدم وزندگی نامه شان راحدودي میان ذهنم ذخیره میکردم،عکسهای زیادی رامي ديدم وبعدهرکدام که بیشتر مجاهدت نفسانی داشت یادداشت میکردم وخصوصیات بارزش را عنوان میکردم،شهدای مدافع حرم خانطومان را که تمام کردم،زیارت عاشورا را به نیابت ازعرفاوصلحاوشهداواهل قبورميخواندم،آن شب مخصوصا از شهدای مدافع حرم بیشتريادکردم وبعد خواندن دعای فرج که از قوانین موقع خواب خانه ی ماست،کنار تخت دخترم روی زمين،خوابم برد..باربد مشغول خواندن نمازشب بود که آمد داخل اتاق وديدکه من دارم کسی راصداميزنم اما واضح نبود،صدایم کرد وپریشان نگاهش کردم،پرسید که خوبی؟ومن فقط زیر لب اسمی راکه درون خواب شنیدم ،تکرارکردم"احمدمحمدمشلب"بعد نگاه متعجب باربد،رفتم سراغ گوشی وبدون هیچ حرفی جستجو کردم،احمدمحمدمشلب!ديدم جوان خوش چهره ی لبنانی که ثروتش را بوسید و مدافع حرم شد!چقدرچهره اش را دیده بودم ولی توجهی نکرده بودم!توی خواب مدام اسمش راتکرارميکرد ومن به اواوميگفتم آخر چرا درست نمی گویی احمدی؟ محمدي؟مش؟لب؟چي؟...او بازم تکرار ميکردوباربدنگذاشت ادامه ی خواب رابفهمم،خب روزی ام شده بود که اورابشناسم،بعداوعمادمغنيه،بعدجهادمغنيه،بعد علي....خلاصه که شناخت شهدامعطوف به وطن خودم نشد و راهی شناخت شهدای مقاومت شدم..
ادامه دارد ...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_بیست_پنجم میگفت مؤمن هوشمند اينگونه خانهی قلب رو برای حضور
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_بیست_پنجم
✍شهدا آمدند و طوری دلم را غرق خودشان کردند که کشتیهای بزرگ وکوچک ماهواره ای،با آن همه ظاهر فریبنده ی غربیها،به گل نشستندونابودشدند! من بودم ودري که به باغ بهشت بازشده بودونعمتهاي بهشتی شهدا،اوضاع طوری پیش رفت که با تمام وجود،حسشان میکردم گاهی شرایط اقتصادی پرفشاری روی من و باربد ،بود وباهرتوسل بالاخره گشایشی میشد و دلم میخواست به همه ی مردم بگويم آی مردم شهر،بیایید از مردان قهرمان این خاک،نوربگيريد و رحمت خدا را طلب کنید آنها ستاره های آسمان اند وچقدرزيباميتوانندمارابه مقصدبرسانند،راه را گم نکنیم ومحکم ترازهميشه قدم برداریم وچشم مان به ولایت فقیه باشد نکته ی مهمی که همه ی شهدا به آن اشاره کردندوپايبند این مهم بودند،تبعیت ومعيت مقام معظم رهبری بوده وهست!من چقدرتواضع حاج قاسم سلیمانی عزيزرانسبت به حضرت آقا دوست داشتم!وچقدراين رابطه دوطرفه برایم جذاب و زیبا بود!قبلا به فکر این بودم رنگ سال چیست؟چه ديزايني برای چه جشنی،چه تیپی براي تولدويلداوجشن نامزدی،عروسی،عزا،دور همی و...چقدروقتم را هدر دادم،خدامراببخشد!حالاهيچ کدام اینها برایم پشیزی ارزش ندارد،نه این که شلخته شده باشم،نه اماجایگاه نمایش خودم به عنوان یک زن شیعه را به درستی درک کرده ام و حجاب و رفتارومنشم برایم اهمیت بسیار بیشتری دارد!به جای اینکه ببینم "مری کری" چه میکند به خانواده ی آسمانی ام فکر میکنم که حضرت زهرا(سلام الله علیها)الان درحال رسیدگی به حال کدام انسان است؟ايشان حتما مرا میبینندکه وقتی از خانه بیرون می آیم از ایشان رخصت میگیرم که اجازه ميدهيد این امانت شما را سرکنم؟وقتي باد می وزد شایدبدترین حال ممکن به من دست میدهد،اگر چاره داشته باشم برمیگردم خانه واگر ضروری باشد آنقدربه امام زمان (ارواحنافداه)متوسل میشوم تاباد بند بیاید،عجیب به این موضوع حساسیت دارم و شاید باورتان نشود که باد با من مدارا میکند!بعد لبخندی از عمق وجودم که همراه با سپاس بيکراني است،نثارآقا میکنم ودردلم باايشان نجواميکنم!بادخترم راهی مدرسه میشوم واورا میبرم ومی آورم میان راه بااوبه زبان کودکانه معارفی که حتمانيازش خواهدشدرا، بازگوميکنم وفرصت خوبی پیدا میکنم که با اوتعامل داشته باشم،حالا فقط به دخترخودم،بسنده نکرده ام ودر دبستان دخترانه میان نماز و کلاسهای مختلف،به آنها چیزهای کوچک وکودکانه يادميدهم وموفق شده ام چند شهید والامقام رابه ایشان معرفی کنم و چقدر شیفتگی و تشنگی آنها به معارف و شهدا قابل لمس ومشهوداست!خداراشکرکه توفیق زندگی دوباره به من داد وهرباردعاميکنم خدایا تا کوله بارم پرنشده مرادرآغوش مهربانی ات نپذیر!به قول حاج قاسم مراپاکيزه بپذیر!وبه قول خودم مرا پرولبريز بپذیر!اصلا من ازهرطرف که میروم به شهداختم ميشود،روزی که پسرم با معدل ۱۹/۵۸کلاس نهم رابه پایان رساند،تراز هرسه رشته ی ریاضی،تجربي و انسانی را "الف"آورده بود،باربد بخاطر اینکه شرایط مالی مان سخت نشود،هزینه مدرسه غیردولتی برسام را کامل پرداخت نکرده بودحدود ۴ميليون باقی مانده بود،مسئولین مدرسه هم گفته بودندهرکس تسویه نکند،کارنامه نمیدهندوانتخاب رشته نخواهدشد،بنابراین ازخردادتاشهريور آن هم ۲۸ مین روزش مانتوانستيم پول راپرداخت کنیم،برسام تقاضا داشت دیگربه غیرانتفاعی نبودودر مدارس دولتی مشغول شودبخاطر راحتی خیال پدرش،اما باربد میخواست اوهمانجا ادامه دهد،ولی باز توجیهش کردم که اورا به مدرسه شاهد ببریم،ولی آنها به من خنديدندوگفتندکه چه خوش خيالم!البته که حق باآنهابود،برای ثبت نام درمدارس شاهدهم سهمیه لازم بودکه مانداشتيم،وهم بایدخردادماه در سامانه ثبت نام میکردیم!بنابراین دوروزه مانده به بازگشایی مدارس،غيرقابل تصوربود،پرونده را گرفتم،راهی مدرسه شاهدنزديک خانه مان شدم،عکسی از حاج قاسم وشهيدهمت اول ورودی مدرسه دلت را میبرد و نمی شد به آنها عرض ارادت نکرد،عرض ارادتی کردم و متوسل شدم،مدیر مدرسه تا پرونده غیرانتفاعی را دید،گفت که نميتواندثبت نام کندو جا براي رشته ی ریاضی نداردولی میتواند در رشته انسانی ثبت نام کند،پسرم مخالف بود وميخواست که ریاضی و فیزیک بخواند!گفتم نگران نباش تووظيفه ات را درست وبه نحو احسنت انجام داده ای باقی بامن!این شد که هرچه اصرار کردم نشد،مدیرقبول نکرد.راه افتادم رفتم اداره کل آموزش و پرورش،آنجا به خانم مسئول شاهدمنطقه خودمان توضیح دادم واواصلا زيربارنرفت،دیدم بی فایده است رفتم سراغ طلبه ای که مسئول پرورشی بود،ایشان هم هرچه به آن خانم گفتند،قبول نکرد ولی درعوض راهنمایی ام کرد که بروم اداره کل شاهد وانجابا آقای کریمی نامی مشورت کنم تابلکه مشکلم حل شود،باربد گفت خانم بی خیال شو! میبریم مدرسه معمولی همانجادرس بخوانداوکه درس خوان است خودت را اذیت نکن!اما من باید تلاشم راميکردم،پسراصلح و شایسته ومودب و اقایی مثل برسام باید به جایگاه عالی ميرسيدتابتواند خادم مملکتش