eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
23 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد_دوم ✍ شاید از خاصیت غیبت این بود که باید او را کم کم فرام
✍یکسالی بود که ماشین خارجی ما ديگرقطعاتش پيدانميشدوتعميرکاري پيدانميشدکه از سیستم آن سر دربیاورد برای همین مسعود موتورش را پایین آوردتاتعميرش کند اما نتوانست و مجبور شدیم ماشین را در جای امنی بغل تعمیرگاه که یک پارکینگ خصوصی و مطمئن بود ،بگذاریم و بی خیالش شويم..حالا دیگر بی ماشینی هم به مشکلات مان اضافه شده بود..با پاي پیاده و دو بچه سخت بود دنبال خانه گشتن برای همین،بچه ها را پیش مامان نوشین يامامان راضیه می گذاشتیم و من دور تر از بنگاه می ایستادم وبعد از اینکه باربد به تنهایی میرفت وبا آدرس می آمد باهم می رفتیم از ملک بازدید ميکرديم!خيلي گشتیم تا بالاخره یک خانه ی بزرگ پیداکردیم که همه چیزش عالی بود به جز اینکه انباری وحياط نداشت،اما چون کمدديواري بزرگ و خانه ی بزرگی بود وخیلی تمیز وخوش نقشه قبول کردیم ايراد دیگری هم داشت! پایین خانه مغازه بود وبهرخيابان اصلی شهر بود وسروصدا زياد بود!صاحبخانه وسایل را که دید خرپشته ای راکه در پشت بام بود به ما داد تا خرده ریز زیاد انباری مان راداخلش بگذاریم!بالای مغازه دوطبقه بود که چهار واحدداشت جمعا ولي بامتراژ بالا که حدود ۱۲۰متري میشد!اتاق خواب بزرگی داشت که حدود ۳۰متري میشد ولی اتاق خواب دیگر کوچک تر بود وآنرا به برسام دادیم!تخت خودمان و تخت امیر سام را داخل اتاق خودمان چیدیم و کتابخانه هاراداخل اتاق خودمان گذاشتیم! همه چیز راحت و عالی چیده شد و با کمک اطرافیان وکارگرها زود تمام شد البته خورده ریزها کلی وقت می خواست که باید در وقت خواب امیر سام سروسامان میدادم! این ملک کاملا شخصی بود وبرای یک حاجی پولداری بود که روستایی بود ولی با وجود فرزندان زيادش تقسیم ملک کرده بود.پنج دهنه مغازه وچهار واحد خانه رابه ۴پسرش داده بود و باقی املاکش در جاهای ديگرشهربود!ملک پایین ما متعلق به پسريکي مانده به آخر بود که خانه مجردی ابوالفضل بود او مجرد بود ولی به گمانم یک ازدواج نا موفق داشت وتنهازندگي ميکرد!تنهاکه چه عرض کنم با جمع رفقا و ....پسر بزرگ اقامحمود صاحب خانه ی ما بود که تهران زندگی میکرد و کاری به کار ما نداشت و اجاره اش رابه برادرهایش میدادیم و ارتباطی با اونداشتيم!اماپسر دوم که از قضا هم،امیر راميشناخت وهم باربد را چندسالی ازمابزرگتربود وقصابي دودهنه ی بزرگی داشت!قصابی او معروف بود و همیشه شلوغ و در رفت وآمدبود،چندنفری هم زیر دستش کارمیکردند که خواهرزاده ها و برادر زاده هایش بودند!اينهارا گفتم که بتوانید مابقی داستان رابتوانيد خوب درک کنید.مسعود که چندسالی فکر میکنم از ماکوچکترياهم سن وسالمان بود،دودهنه مغازه لوکس اسپرتي داشت و پایین خانه همیشه صدای باند ماشین مي آمد ومحل رفت و آمد ماشین بازتابند!یک مغازه هم مال ابوالفضل بود که اجاره داده بود و یک زیرزمین بزرگ که سالن زیبایی زنانه بود!بازی جام جهانی سال ۹۴مابه این خانه آمدیم،سروصدای ماشینها اذيتمان میکرد ولی ازیک ساعت به بعد سکوت کامل همه جارافراميگرفت!حالا باید برای رفتن برسام به مدرسه سرویس می گرفتیم چون از مرکز شهر به شمال شهر رفته بودیم!دورتادور خانه پنجره داشت و نور گیرش حرف نداشت و خانه غرق نور بود!یکی دو ماهی گذشت،روزی سیاوش تماس گرفت و گفت که بايکي از دوستان مهندسش تماس گرفته و نیروی کار لازم دارند وميخواهد معرفی کند من و باربد کلی ذوق کردیم وباربدبراي مصاحبه رفت وقرارشد با آن مهندس دیدار داشته باشد به همین خاطر سیاوش کلی سفارش کرد و تأکید کرد که حواسش را جمع کند و رفیق بازی وسيگارکشيدن و...را مراعات کند تا از شرایط خوب شرکت بهره مند شود!باربد با سفارش مهندس و پذیرش در مصاحبه،راهی کارشدو دیگر از خوشحالی توی پوست خودمان نميگنجيديم! هنوز هم تنهایی حق خروج از منزل نداشتم وخريدها را باربد يا مامان راضیه انجام می دادند و هروقت لازم میدید باهم می رفتیم و باهم برميگشتيم!ضمنا نباید سربلندميکردم و نگاه به اطراف میکردم وگرنه باربد حسابی عصبانی میشد و کارم تمام بود!این شرایط حضور من در این محیط بود و خودم هم موافق این رفتار بودم چون جو آنجا پر بود از پسرها و مردها که باید از کنارشان می گذشتیم غیرت داشتن برای یک مرد خیلی لازم و خوب است به نظرم زنها هم غيرتمندند و خودشان پایبند این اصول وقواعدند!👌 ادامه دارد... ❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌