پیام ارسالی یکی از بزرگواران کانال مون در سالروز شهادت شهید نوید صفری 🌹
حقیقتا شهدا باب الحوائجند👌
الحمدلله
که حاجت روا شدین و چه توفیقی بالاتر از زیارت کربلای امام حسین(ع)
ان شاءالله رزق مکررتون باشه 🤲
لینک ناشناس مون برای دریافت پیام های شما عزیزان 👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#حتما_ببینید
به امید این روز....😔
مسافرین محترم تا دقایقی دیگر هواپیما در فرودگاه #غزه ، فرود خواهد آمد.✈️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اومد پیشمونُ گفت :
چرا بیکار نشستید؟!
گفتیم: حاجی بیکار نیستیم که!
داریم نگهبانی میدیم
گفت: ذکر بگید با زبان تون
اینجوری ثواب بیشتری داره 😇
#حاج_قاسم 💟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#مادران_شهدا🌿
از مادر شهید بهشتی در یک مصاحبه شنیدم که میگفت:
من در طول مدت بارداری فرزندم سید محمد ٩ بار قرآن رو ختم کردم.
ایشون میگفت موقع شیر دادن به فرزندم نیز قرآن میخواندم و تا قرآن خوندنم قطع میشد، پسرم دیگه شیر نمیخورد...
📚منبع: کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، صفحه۴٣
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هفتاد_نهم همه ی وسایل را تنهایی جمع کردم روز آخر مامان راضیه و
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد
✍رنجور وخسته وپرآشوب درمیان هیاهوی زمان،دست وپا ميزدم!چندین زن و چندین دختربچه ،با عشوه های خص خودشان،همسر بیچاره ام را محاصره کرده بودند واوراباقلاب شهوات حیوانی شان به تور می انداختند و آخر طوماری از گناه نصیب باربد من می کردند وچندصباحي بعداز خوشگذرانی ازهم سيرميشدندوهرکس میرفت پی کارخودش!اما از اصابت گلوله های گناه و ترکش های بعد آن به قلبهایی مثل من،چطور ساده و راحت راهی تقدیر پیش رو ميشدند؟ این خانه شاید جای تلنگری شده بودباتمام بديهايش و ظواهر فریبنده اش! پسر صاحب خانه فکرمی کرد میتواند با من هم چنین رفتارناشايستي داشته باشد!ولي نمی دانست من،گردنش را میزنم و روي سینه اش میگذارم! اول از همه شماره ی مرا از گوشی مادرش برداشت و شروع کرد به پيامک زدن!وقتی باربد میرفت شروع میکرد وتاموقع آمدنش پایان میداد!مسلما این همه گستاخی جواب میخواست اما باید کار طوری پیش میرفتم که من این وسط گناهکارشناخته نشوم و بجای گوش مالی او،من گوشمالی نشوم! وای اگر باربد مي فهميد اوراحتما می کشت! درابتدای امر نمی دانستم که چه شخصی پشت این قضیه شوم است اما یک روز که اتفاقی برای خرید بانگار رفته بودم زن صاحب خانه رادیدم وباما راهی شد و گفت که هرچه زنگ میزند به پسرش نمی گیرد حتما شارژندارم با گوشی تو امتحان کنم!من هم گفتم بله بفرمائید!
شماره را خواند و من را حیران کرد خشکم زده بود نمی دانستم باید چه کنم ولی سکوت کردم و خدا رسوايش کرده بود حالا باید چه ميکردم؟سریع پاسخ داد وزهي خیال باطل فکر کرد منم!اما مادرش بود!در مورد من چه فکر کرده بود! من باید درس خوبی به او میدادم ولی چطورش را باید بافکر و نقشه حسابی پیش می بردم!بالاخره تصمیم گرفتم به باربد بگويم و هرچه شد باداباد! بهتر از این بود که این پسر جسوربي شعور به من وحريمم جسارت کند!شب تلخی بود همسرم آنقدر به هم ریخته بود که میخواست اورابکشد!چقدرخودم را زدم و گریه کردم تا بلکه فکربهتري کند!صبح شد بیرون خانه با گوشی من منتظر پيامک او ماند تاپيامک آمد جواب داد گفت که من یک کوچه پایین تر منتظر تو هستم بیا باهم حرف بزنیم!این پیام ظاهری از طرف من بود ولی در اصل با دستان لرزان وغيرتي شده ی باربد تایپ شده بود!اوبه دام افتاد و باربد ازپشت سرش از راه رسید و پيامک رانشانش داد و توضیح خواست اوتاآمد فرارکند باربد یقه اش را گرفت و تا حد مرگ اوراکتک زد وتهديدش کرد که این کار رابامادرش خواهد کرد!چه حال وروز بدی بود جدا از حال بد باربد؛طعنه ها و کنایه هایش آزارم میداد و آش نخورده و دهان سوخته حکایت من شده بود!ولی ته دلم خوشحال بودم حق این پسر بی ادب را کف دستش گذاشته ام! باربد تصمیم گرفت تاسرماه خانه را خالی کند وانقدرهمه چیز سریع پیش رفت که نگو نپرس !باهم رفتیم دنبال خانه وبالاخره یک خانه خوب پیداکردیم بایک صاحب خانه ی خوب که زن موجه وباکمالات وسخت گیری بود!
و این ماجرا ها ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
دلــم را با نگاهـے آب ڪردے
خیال آشفتہ و بےتاب ڪردے
چہ شبهایے ڪہ با رؤیـاے وصلٺ
دو چشمِ خستہام را خواب ڪردے😭
شبتون حسینی♥️🌙
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
ای دادرس مظلومان😔
فراق توست سرآغاز درد بی درمان
که جز ظهور ندارد دوا، امام زمان !
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
دعا برای استقامت و پیروزی مردم غزه
را فراموش نکنیم 🙏🏻
بخوانیم همه با هم ۵ مرتبه 🤲
🔹 اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ 🔹
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولای من✨
بی تو دلتنگ تَرین شاعر دلها شده اَم
وَ اسیر غمُ وتنهاییُ و رویا شُده اَم
اَهلِ شَهر چه دانَند ز اندوه و فراغ
بی تو آوار ترین شَهرَک دُنیا شُده اَم
صبحتون مهدوی💚🌤
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشیدخاڪبوس حرمخانہےشماسٺ
اےصاحباجازهےخورشیدالسلام
امروزهمبہر رخصتتان میڪشمنفس
اےعشقبےنهایتوجاویدالسلام
صبح اول هفته تون حسینی♥️💫
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌷🕊
مادر شهید شفیعی خودش با فقر و تنگدستی روزگار را سپری و علی را هم با فقر بزرگ کرده بود. از کار در کورههای آجرپزی تا کارگری همه را تجربه کرد تا لقمه نانی به سفرهی همیشه خالی علی بنشاند و علی را با غیرت و مومن تربیت کرد طوری که در نوجوانی همراه انقلاب و در جنگ یار حاج قاسم شد.
از جبهه به مادر پیغام داد تو هم بیا جبهه، اینجا هم میتوانی خدمت کنی.
سکینه پاک ذات عباسی سالهای جنگ را به خدمت در پشت جبهه گذراند تا اینکه علی به عنوان فرمانده محور در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید و مادر را برای همیشه تنها گذاشت.
سردار حاج قاسم سلیمانی تا زمانی که شهید نشده بود، همیشه حضوری یا تلفنی احوال مادر شهید شفیعی را میپرسید؛
مادرشهیدهر زمان درباره سردار سلیمانی
صحبت می کرد، او را به اسم کوچک نام می برد چراکه حاج قاسم جای فرزندش بود.
@BandeParvaz
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم😔
🔻امروز ۲۰ آبان ماه سالروز شهادت
🥀شهید مدافع حرم «حاج حبیب بدوی»
🥀شهید مدافع حرم «احمد عطایی»
شادی روح همه شهدا ، به خصوص شهدای امروز صلوات ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
معمار میلیاردری که شهید مدافع حرم شد🧐
#شهیـد_حبیب_بدوی❤️
✍🏻حاج حبیب بدوی جزو کسانی بود که دنیا به صورت تمام عیار به او رو کرد و همه چیز داشت ولی او خیلی به دنیا میدان نداد.
__ جنگ سوریه و جسارت به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها که راه افتاد کار و زندگیاش را رها کرد و چسبید به جنگ و جبهه؛ درآمد قابل توجه و کسب و کار پر رونقی هم داشت، اما شهید حبیب بدوی خیلی ساده از همه دلخوشیهای دنیا دل کند و رفت تا به آرزویش یعنی شهادت برسد و در نهایت ۲۰ آبان ۱۳۹۶ در البوکمال سوریه به یاران شهیدش پیوست.🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلام بر او که می گفت:
کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد!آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت (ع) و همه این ها به هم وصل است.✨
🖇بر سردر خانه نوشته بود:
هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان..😇
شهید احمد عطایی🌷
#سالگرد_شهادت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهید بدنیا آمده بود...🥺
مشخصات روی کفن یک نوزاد تازه به دنیا آمده:
هنوز برایش شناسنامه صادر نکرده اند اما گواهی فوتش صادر شده است..!
#غزه_مظلوم🇵🇸
#فلسطین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
شهید بدنیا آمده بود...🥺 مشخصات روی کفن یک نوزاد تازه به دنیا آمده: هنوز برایش شناسنامه صادر نکرده
تعداد شهدا که به 500 رسیده بود، فکر میکردم دیگر کار تمام است. صبر خدا تمام میشود. نشد...
بیمارستان را که زدند تا صبح راه رفتم و گریه کردم. مردم در میدان ها و اماکن مذهبی همان نیمه شب جمع شدند و باهم گریه کردند و شعار دادند
فکر کردیم ته خط است. صبر خدا تمام میشود...
نشد.
سید حسن که آمد پشت تریبون و صحبت کرد دیدم دودوتا چارتای حکیمان با ما فرق دارد. افق دید و تحلیل و تاکتیک متفاوت تر از کم صبری و ساده اندیشی ماست...
حالا چند روز است دارند روز و شب بیمارستان میزنند و تعداد پانصد تا و هزارتا شهید الان یازده هزار تاست...
شاید صبح که این مطلب را میخوانید خیلی بیشتر باشد.
من دیگر کلمات جدیدی ندارم که شعر جدیدی بگویم.
تصاویر و فیلم ها می آیند و وایرال میشوند و دو روز بعد جای خود را به جدیدترین فاجعه ها میدهند.
گورهای عریض و طویل، از پدربزرگ تا نبیره را دسته جمعی در آغوش میگیرند و زمین غزه، بی پناهی کودکانش را فریاد میزند.
اما دردناک ترین تصویر منم!
من!
خود من که در خانه ای گرم، در حالیکه به مبل لم داده ام و میوه در دهانم میگذارم، تصویر کودکی را دانلود میکنم که همین امروز صبح وقتی یکباره آدم های اطرافش تکه تکه شده اند، پریشان و هراسان و غمگین فریاد میزند.فریاد میزند. فریاد میزند... و صدایش به هیچکس نمیرسد.
من فیلم را میبینم
میوه را نجویده قورت میدهم.
زانوهایم را جمع میکنم
توی خودم مچاله میشوم.
و برای هزارمین بار گریه میکنم.
من هرچه گریه میکنم بال در نمی آورم
و هرچه گریه میکنم مرزها به رویم باز نمیشوند.
و هرچه گریه میکنم دعایی از من مستجاب نمیشود.
دردناک ترین تصویر اینست که این فاجعه ها هرروز و هرثانیه جلوی چشم ما اتفاق می افتد و تلوزیون ما جدیدترین و تازه ترین اخبار را بصورت زنده نشان میدهد و ما این طرف قاب تلوزیون زنده میمانیم!
و شمار کشتگان را به روز میکنیم
و تاریخ لابد در مورد ما اینطور روایت میکند:
"هزاران بچه، هرروز درباریکه ای کوچک، تکه تکه میشدند و میلیاردها انسان، آن ها را از طریق گوشی های موبایل، تماشا میکردند.
ولی هیچکس
نجاتشان نداد...."
خدایا میشود مرا از معاصر بودن با این تاریخ، کنار بگذاری؟
یا به من بال دهی؟....😭😔😔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همسرش میگوید:
روزهای اول از دستش عصبانی بودم که شهید شده از بس که دوستش داشتم. اما حالا که اخبار سوریه و جهان اسلام را می بینم به منصور افتخار می کنم به بانوان عزیز جامعه عرض می کنم که منصور من در سوریه زخمی شد و داعشیان کافر پیکر مطهرش را زنده زنده سوزاندند.
منصور من رفت، به خاطر خط روشن ولایت فقیه و حفظ اسلام؛ از بانوان عزیز سرزمین اسلام خواهش می کنم به خاطر ادامه راه شهدا حجابشان را حفظ کنند.
هدیه کنیم ارواح مطهر همه شهدا صلوات 🌹
#شهید_منصور_مسلمی_سواری
#سالروز_شهادت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
شهید بدنیا آمده بود...🥺 مشخصات روی کفن یک نوزاد تازه به دنیا آمده: هنوز برایش شناسنامه صادر نکرده
🎥 تبریک میگم آقای ظریف
⭕️ کلیپت رو دارن کانالهای خارجی و اسراییلی با عنوان "وزیر سابق امور خارجه ایران: غزه به ایران ربطی ندارد" پخش میکنن!
خداقوت آقای ظریف😐
میشه غصه مردم ایرانو نخوری 😒
#غزه_مظلوم🇵🇸
#فلسطین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینک آخرالزمان
لندن مملو از حامیان فلسطین؛
🎬 صدهاهزار انگلیسی جنایات اسرائیل را محکوم کردند
لندن الاسلامی !
کاری ازبسیج لندن✌️😉
#غزه
#طوفان_الاقصی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔻ضعیف السلطنه گفتند: که در جنگ غزه بیطرف باشیم و...
ولی ما از کربلا یاد گرفتیم که : بیطرفان بیشرفانند...
#غرب_گرا
#سرطان_اصلاحات
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد ✍رنجور وخسته وپرآشوب درمیان هیاهوی زمان،دست وپا ميزدم!چندی
امیری دیگری وارد قلب ما شد♥️
ادامه دارد..
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_هشتاد ✍رنجور وخسته وپرآشوب درمیان هیاهوی زمان،دست وپا ميزدم!چندی
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هشتاد_یکم
✍ •لقد اخترت سماء تحتاج لعينيك لتطير،
هذه السماء لا يمكن قهرها إلا بالألم
والصحوة ومعاناة المحاولة والدراسة
والحديث وتوجيه القلوب نحو عينيك
وأنا وحدي.. نعم لا أستطيع..•
•من یک آسمانی را انتخاب کرده ام که برای
پرواز نیاز به چشمهای تو دارد ، این آسمان
فتح نمیشود جز با درد و بیداری و رنجِ تلاش
کردن و مطالعه کردن و حرف زدن و قلب ها
را به سمت چشمهایت هدایت کردن و من
تنهایی نمی توانم ..•
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 🤲💚✨
نزدیک دوسال از قطع رابطه باربد باخانواده ام ميگذشت!قطعا طاقت فرسابود تحملی از جنس سنگ می خواست!مادرم دیگر تاب نیاورد وبه مغازه ی باربد رفت!مامان راضیه رفتارخوبي نداشت و تا میتوانست گله مندشد و مادرم تلاش کرد با سکوت وخود داربودنش راهی برای آشتی بازکند وبالاخره موفق شد اما دلم می سوخت عوض طلبکارشدن ،بدهکارهم شده بود ولی کسی باید این وسط ازخودگذشتگی میکرد و راه را برای رفت وآمدمرتفع ميکرد!باچندتا هدیه و کادو به خانه ی ما آمد و کلی گریه کردیم!او دلگیر بود ولی به من افتخارميکرد که صبورم و راضی از این تقدير!خب باید بگويم پدرو مادرم دراين دوسال رنج بسيارکشيده بودند وهر از گاهی پنهانی به دیدن ما می آمدند آن هم از دور واز بالکن آپارتمان،امید کوچکی بود و دلمان گرم به همین سو سوی نوربود ولی رفتن به خانه ی پدر ودر آغوش گرفتنش،لذت دیگری داشت و دلگشايي اش فرق ميکرد!براي اینکه داستان طولاني نشود روزمرگی ها را دیگر بیان نکردم!رفتارباربد هر روز با روز دیگر فرق داشت!یک روز آفتابی یک روز بارانی ،یک صبح رعدوبرق ،یک ظهر رنگین کمانی،و فاقد ثبات!نمیدانستم الان که میرود،وقت برگشت،باید اوراخوشحال ببينم یا عصبی وبدخلق!؟طعنه های حاشیه ی دعوای خانوادگی،ماجرای پیام ها و خلاصه همه چیز دست به دست هم داده بود او بدخلق تر و من هر روز رنجورترومضطرونازک نارنجی ترازهميشه!دیگر چیزی آرامم نمی کرد جز وقتهای خاص که باربد اذیتم نمی کرد ويا برسام بزرگتر شده بود و دلداری ام میداد!موقع آمدنش هر دومثل موش میشدیم ومي ترسیدیم خیلی وقتها یاچیزی می شکست یا دست برقضا دستش بلند میشد و....برسام حالا ۶ساله شده بود و باید به پیش دبستان میرفت!همه چیز را مهیا کردیم و ثبت نامش کرديم!اوکم کم از ما خواست که برایش خواهر یا برادر بیاوریم و مدام میگفت که حس تنهایی دارد ولی باربد اصلا در فکر فرزند دیگری نبود برای من هم دور از تصور بود!اما در آن شرایط او راضی شد ومن دوباره باردار شدم!اوضاع مغازه خوب نبود و تصمیم گرفتند که مغازه را جمع کنند و باربد به شرکت برود وبه فکر بیمه و مخارج زندگی باشد..باهم رفتیم به یک مرکز درمان وترک اعتیاد و آنجا ثبت نام کردوقرارشد دیگر مصرف نکند و مشاوره بگیرد!هر روز با اتوبوس خط واحد غروب هابعدنماز بابرسام می رفتیم دور میزدیم ودوسه ساعتی حال مان خوب میشد.. این روند در نه ماه بارداری برقرار بود ولی گاهی حالات اودگرگون میشد و مرتب باکنايه وداد و فریاد ناشی از تحولات ترک مواد به من فشار می آورد وبعد از کلی ناز و نوازش و مراعات حالش خوب میشد...بالاخره دریک شرکت مشغول شد و تا سرکاربرود کرایه حدود چند ماه عقب افتاد و مجبور شدیم دقیقا سه هفته قبل از زایمان اسباب کشی کنیم ولی اين بار یک خانه نزدیک مدرسه برسام پیداکردیم که قیمتش نسبت به امکانش عالی بود!درتمام دوران بارداری تهوع و حال بد من تغییری نکرد و بجای افزایش وزن ،کمبود هم داشتم !دکترم نگران بود ولی من دلم قرص بود به فضل خدا برای همین آزمایش غربالگري را ندادم بخاطرقيمت بالایش،هرچه مامان نوشین ومامان راضیه گفتند که ما هزینه می کنیم قبول نکردیم و توکل برخداکرديم! درست زمان سونوگرافی برسام دعا کرد که خدا به او برادر بدهد تاهمبازي اش شود ولی من وبرسام وبقيه دلمان دختر میخواست سونوگرافی نشان داد که دلبندم پسر است و باربد بدجور دلش گرفت!من هم توقع نداشتم که اینگونه دلگيرشود ولی به روی دیگران نمی آورد!همان شب ،پدر مرحوم باربد،به خوابش آمد ودوپسر در خواب بودند یکی برسام و دیگری معلوم نبودکيست؟ولي زيباوشيرين بود!پدرش روبه باربد گفت:چطور دلت میاد اینو نخاي!؟ببين آدم کیف میکنه دستشوبگيره!من به این پسراافتخارميکنم!اينانسل منن!نسل منو زيادکردي پسرم خداروشکرکن!ازت ممنونم!
باربدبعد دیدن این خواب دیگر ناراحت نبود وروزشماري میکرد پسرزيبايش راببيند!دوباره مادرم سفارش مرا کردو به همان بیمارستان دولتی رفتم وخداراشکربازهم خداهوايم را داشت و همه چیز خوب پیش رفت !پسرم معروف شده بود به پسربوره ی بيمارستان!ريزنقش وسفيدپوست و لاغر...چقدر در دوران بارداری برخلاف برسام که دلم میخواست شکل پدرش باشد،حالا در نبود امیر عزیزم،دلم میخواست عین دایی اش شود ومن دیوانه را جان ببخشدوهمين طور هم شد!اوبسياربه امیرو مرام اميرشباهت دارد!...