دوستان بزرگوارم
در جریان باشید که شب گذشته دو پارت از داستان ارسال شد
و اکنون ادامه داستان ..
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_ششم ✍ساعت دو بعدازظهر بود،برخلاف روزهای دیگرکه ساعت ملاقا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_هفتم
✍ تو همان #رویایابدیِ زیبای نیازِ روحَم هستی
که جز در #رویایِنیمهشب ،روح برای تو آماده
نمیشود،صدایی در عالم همیشه برای روح ها
نامههاییخاص پر ازحرفهایدرگوشیِ روحنواز
ارسال میکنند فقط افرادی آن را در مییابند که
در نیمهشب های حضورشان بر سجادهای که
بالِملائک است،باحالذکر استغفارِ خودشان
جواب آن را پیدا میکنند و مسئولیتها را
بر همین سجاده های اشک میسازند ..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج 🤲✨💚
مامان راضیه تماس گرفت که من پشت بيمارستانم و آماده شو برو خانه،دخترت خیلی بیتابی میکند،تا غروب میمانم،شب توبيابمان! باربد دوست نداشت ومعذب بود،اما دلم پیش بچه ها بود وازطرفی رهاکردن باربد در آنجا،قلبم رابه درد می آورد،لباسم را عوض کردم واز فاطمه خواستم که حواسش به همه چيزباشد،کاش نمی رفتم و مامان راضیه اینقدر تحت فشارم نميگذاشت!رفتم وسوارتاکسي شدم،با پیام های پشت سر هم،به باربد،وجواب متقابل عاشقانه،چشمهایم را بستم تا رسیدم! خستگی مثل کوه روی شانههایم سنگینی میکرد ولی چاره ای نبود،باید قوی می بودم،اول به خانه ی خودمان رفتم،دوشی گرفتم ولباس هایم را عوض کردم تاآلودگي ياويروسي بامن منتقل نشود!سریع آماده شدم و رفتم خانه ی مامان راضیه!در زدم!درکه بازشد،دخترم تافهميد به همراه امیرسام،پریدند بغلم و گریه را شروع کردند،حق داشتندتابه حال از آنها اینقدر دور نشده بودم وفقط بودن بهارتوانسته بود دخترم را آرام کند؛چون به عمه بهارش موقع خواب علاقه داشت و بهانه کمتری ميگرفت!بعداز چند دقیقه که حسابی حالشان عوض شد،با چای نگارخستگي از تنم رفت ولی خوابم گرفته بودونفهميدم کی خوابیدم فقط صدای آنها در گوشم می پیچید ولی نای باز کردن چشمانم را نداشتم،دخترم بالاخره بیدارم کردوديدم دارد ديرميشود!خودم را لعنت کردم که چراخوابم برد ونشدکه بیشتربا بچه ها وقت بگذرانم!کلی اورا ناز و نوازش کردم وازاوخواستم بازهم قوی باشد و برایم دعاکند!وبراي ملاقات به بیمارستان بیاید!همان موقع مامان راضیه تماس گرفت که با تاکسی نياوسياوش تورا ميرساندامامن معذب بودم!به بهار گفتم تو هم بیا برویم ولی او گفت که هم باید شام درست کند،هم بچه هارانگه دارد،خواستم بپیچانم وباتاکسي بروم ولی نشد،سیاوش منتظر بود تا برساندم! مطمئن بودم باربد خوشش نمی آيدوحتما مؤاخذه ام میکند!تمام راه حرص خوردم،ازطرفی سیاوش تعارف کرد جلوبنشينم ولی من پشت نشستم واحساس کرده بود به اوبی احترامی کرده ام!تا وقتی برسیم لام تا کام کلامی بین ما ردّ وبدل نشدواوگرم رانندگی ومن پراز دل آشوبه!وراديويي که این وسط روی اعصابم بود!سیاوش اهل رادیو نبودوهميشه آهنگ گوش میکرد درست عین من و باربد،ولی خوب میدانستم که دارد حریم ها را رعایت میکند!خدا حفظش کند،ناگهان بین این همه درگیری فکری،چشمم به گل فروشی افتاد،از سیاوش خواهش کردم،بایستد تابيايم،با چه شوقی پول اندکی که داشتم را یک شاخه گل رز آبی خریدم و بیرون آمدم وحرکت کردیم!از اوتشکرکردم ودويدم سمت بیمارستان و بخش وباربد!مادربيرون آمدوکارت همراه را داد و خداحافظی کرد،با چه ذوق وشوق و لبخندی به استقبالش رفتم،ولی باقیافه ی اخموي او تمام حسم پريد!بله!من درست فکرکرده بودم،سرريع گفت چراباتاکسي نیامدی؟هرچه توضیح دادم،از عصبانیتش کم نشد!
_گل چیه تودستت؟
_برای توخريدم عشقم!
_سیاوش خرید برات نه!؟
_متوجه منظورت نشدم!این چه حرفيه؟؟
_نشستی بغل دستش واهنگ و بگو بخند!
چه داشتم می شنیدم،دلم برای سیاوش هم سوخت،او که نهایت احترام و ادب کرده بود حالا داشت قضاوت ميشد!آن لحظه از مامان راضیه دلم پر شد وای کاش به اوميگفتم نه،ولی باربد حالش اينطوربد نميشد!مادرپسرک هم اتاقی داشت از این شرایط سوء استفاده می کرد و مدام به باربد مشت مشت تنقلات تعارف میکرد واز کمپوت گیلاس خانگی اش به خورد باربد میداد!عجب اوضاع کشنده ای بود!خدایا دیگر تحمل ندارم!مراببر!دراين فکر بودم که پسرک تخت بغلی گفت:خاله؟
_جانم؟
_مامانم برام قرآن خونده ولی دردم ساکت نشده،چیه؟میشه بخونی برام؟
من که داشتم روانی میشدم،گفتم توی دلم،ای بابا!اینم وسط دعوادارد نرخ تعیین میکند!نشستم و شروع کردم به خواندن!زيرلب مدام طعنه هاوکنايه های باربد عذابم میداد،تمام نشده بود که دیدم مادرپسرک گفت بالاخره خوابید!ومن تمام که کردم فوت کردم به سمتش وديدم فاطمه خانم دهانش بازمانده!سریع به مادرپسرک گفت:دیدی پسرت آروم شدوخوابيد!حرص مادر پسرک درآمد وزيرلبي فحشي داد و اخم کردو رفت کنار تخت ولی صندلی اش را آورد سمت راست باربد ونزديکش شد!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینیم و سلام بدیم محضر ارباب عالم و ثواب زیارت از دور آخر شب را ببریم🤚♥️
توصیه کردند شیعیان ما شبی
یک مرتبه آخر شب قبل از خواب
یک سلام به سیدالشهدا عرض کنند،
هرجا هستند.این اقل چیزی است که
ما میتوانیم از توسل و زیارت ابیعبدالله بهرهمند بشویم.. ✨
•علامهمصباحیزدی•
#فاطمیه
شب تون فاطمی ..
راهتون حسینی ❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
قصد قربت_۲۰۲۳_۰۹_۳۰_۱۹_۰۶_۰۲_۶۵۲.mp3
11.82M
شبایِ هیئت میگمحسین
بهقصدِقربت میگمحسین
وعدهی ما جنتالحسیـــــن
تابهقیامتمیگمحسین...
🎙کربلاییجواد مقدم
بسیار زیبا و دلنشین
حتما بشنوید و فیض ببرید✅
التماس دعا 🙏
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
.
💚یا صاحب الزمان...
بزند شنبه بیایی و دل جمعه بسوزد آقا ..🤲 😭
🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🍃
تعجیل در فرج مولایمان
نابودی دشمنان اسلام به خصوص اسرائیل غاصب و نصرت مظلومین غزه
تلاوت می کنیم آیه ی شریفه ی امن یجیب را ..
🌹اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ 🤲
.
🤍💫
يوسفِ مصر تويى
ديده يعقوب منم
به تــو اى نور
از اين دیده كم نور
«ســـلام✋🏻»
صبحتون مهدوی💚🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچہ جاریسٺ بہ رگهاے زمان خـون شماسٺ
هرچہ لیلاسٺ در این طایفه مجنون شماسٺ
آبـرو؛ اشـڪ؛ محبـٺ؛ هـمہ را نوڪـرتـان
هر چہ ازعشق نصیبش شده مدیون شماسٺ
صبحتون حسینی❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟
شهید و همنشینش کیست مردم؟
تمام جست و جومان
حاصلش بود:
شهادت
اتفاقی
نیست
مردم..
#اولین_روزهفته تون
متبرک به نگاه شهدا❤️
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🏳 زیارت "شهـــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌷
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🕊🥀🕊
#شهید_سیدمرتضی_آوینی:
قرنهاست زمین انتظار مردانی
اینچنین را میکِشد تا بیایند
و کربلای ایران را عاشقانه بسازند
و زمینه ساز ظهور باشند
آن مردان آمدند و رفتند
فقط من و تو ماندیم
و از جریان چیزی نفهمیدیم...😔
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💫 #درمحضرشهدا 💫
آرزوی #شهادت فقط کافی نیست!
به جنگ نفسمون بریم شهید می شیم
سخته، ولی وقتی بدونی رضای خدا تواین کاره همه سختی ها برا معشوق شیرینه
قدم اول: به خدا امید داشته باش و نیت کن برای رضای خدا قراره بجنگی!
قدم دوم: عهد ببند با رفیق شهیدت، حامی بزرگی برات میشه 👌
قدم بعدی یکی از کارای که خدا دوست نداره و انجام میدی بنویس! مثلا دروغ حتی به شوخی!
هر شب قبل از خواب یه مرور کن ببین چقدر کنترل کردی
نتونستی، دوباره فردا از نو شروع کن!
خدا به تلاشت نگاه میکنه
محاله بنده اش رو تنها بذاره👌
#شهیدمحمودرضاساعتیان
#الّلهُمَّارْزُقْنٰاشَهادَتْفیسَبیلِکْ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خون مظلومان غزه مردم آزاده دنیا را بیدار میکند👌
فریاد حمایت از فلسطین در حضور وزیر امور خارجه آمریکایی که درخواست شورای امنیت برای آتشبس را وتو کرد.😏
#غزه
#نابودی_اسرائیل_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
پیرزن فلسطینی که ویدئوش در مورد اینکه سنش از اسراییل بیشتره معروف شده بود ، توسط تک تیراندازهای اسراییلی به شهادت رسید🥀
#غزه
#طوفان_الاقصی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید 👌👌
در قسمت آخر سریال یوسف پیامبر میبینیم 🔰
خداوند به وسیلهی تو (یوسف)،
حکومت یکی از صالحان را در گوشهای از زمین به نمایش گذاشت، تا زیبایی حکومت الهی را به آیندگان نشان دهد!
※ روزی، جهـــــــ🌍ـــــــــــــان یک حکومت
و منجی موعود حاکم آن خواهد بود! 🤩
#امام_زمان_عج
#به_قله_ظهور_نزدیکیم
#نابودی_اسرائیل_نزدیک_است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
♨️حتما بخوانید 👌👌👌
راه صحیح یاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸اگر میخواهید برای امام زمانتان دلسوزی کنید، اگر محبتی در قلبتان هست و میخواهید امام زمانتان را یاری کنید؛
راه صحیحش این است و منطق و عقل و فهم این را میگوید که در قدم اول، خودت را بساز و تزکیه نفس کن.
🔸خواستههای "نفس"، "اجتماع"، "عرف"، "خانواده" و "فامیلِ ما چه میگوید" را کنار بگذارید
ببینید خدا چه میفرماید.
🔸بگذارید این حجابها کنار برود. فقط خدا را ببینید،
خواستهی امام زمانتان را ببینید ولو اگر به ظاهر ضرر میکنی اشکال ندارد، تو داری رشد میکنی و بالا میروی.
🔸فقط خواست امام زمانت را در زندگی پیاده کن. این پیادهکردن خواست #امام_زمان ارواحنافداه بر اساس محبت، تو را به شهادت نزدیک میکند.
🖋حاج آقا زعفریزاده
#امام_زمان_عج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#تلنگرانه
یهروزیتمامحسابای
بانکیومجازیماخالیمیشه
تنهایهحسابباقیمیمونه
اونمحسابِماباخداست . .🌿:)
#دستخالینریرفیق!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
گرچهبرپیکرمان؛زخمزیاداستولی
ماچونخلیمکهتاسرنرود،جانندهیم💔🌿(:
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
دوستان بزرگوارم صحبت ها و نظرات تون را در ناشناس مون ارسال بفرمایید 😎 https://harfeto.timefriend
.
ارسال نظر یکی از عزیزان کانال در لینک ناشناس مون♥️
ممنونم از لطف شما که با کلمات محبت آمیزتون به ما عشق و انرژی دادین 💐
.
باند پرواز 🕊
. ارسال نظر یکی از عزیزان کانال در لینک ناشناس مون♥️ ممنونم از لطف شما که با کلمات محبت آمیزتون به
.
نمی دونم شما دوستان هم این حس را تجربه کردین و با نظرم موافقید یا نه
ولی واقعا گاهی یه پیام تشکر ساده هم ،برای آدم خییییلی ارزشمنده و چنان انگیزه و انرژی میده ..💖
در این حدودا سه سالی که در کانال شهدایی باند پرواز فعالیت داریم بارها نشانه های شهدا را دیدیم
یه موردش دریافت همین پیام ها..
یعنی هروقت بنا به دلایل و شرایط خاص خسته بودیم و ..
همون موقع یه پیامی از یه بزرگواری به دستمون می رسه و باعث میشه دوباره انرژی بگیریم و با انگیزه ی بیشتری فعالیت کنیم ..🥰
.
.
پیام این دوست مون یه زمانی به دستم رسید که واقعا مردد بودم از ارسال یک سری از مطالب و وقتی پیام شون را خوندم
واقعا اشکم جاری شد ...از اینکه باز هم در بزنگاه نشونه ای برام فرستاده شد❣
.
.
می دونید
وقتی رابطه کاملا یه رابطه ی یک طرفه باشه ..کسل کننده میشه..
کانال داری هم همین طوره ..
واقعا خادمین کانال با عشق و علاقه و صبوری مطالب را جمع آوری و دسته بندی می کنن
و وقتی بازخوردی از طرف مخاطبین دریافت می کنن خییییلی حالشون خوب میشه از اینکه مخاطب ها هستند و پیگیری می کنن مطالب را ..
.
.
خلاصه که قدردان همراهی تکتک شما خوبان هستیم 💐
باشید و بمونید در کنارمون ،که
قطعا
حتی خوندن یه مطلب در مورد شهدا و یا يک سلام سر صبح و آخر شب محضر آقا امام زمان و آقاسیدالشهدا
رزق تون بوده و نور برزخ و قیامت تون میشه ان شاءالله 🤲
خوشحال میشیم که همچنان با ما در ارتباط باشید و با ارسال نظرات و پیشنهادات تون ما را یاری کنید 🙏
.
.
لینک ناشناس کانال
برای عزیزانی که دوست دارند به صورت ناشناس پیام بفرستند👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
و اگه سوالی هست که دریافت جوابش ضروری هست می تونید به آیدی خادمین کانال که در توضیحات کانال درج شده
پیام بدین 🌹
.
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_هفتم ✍ تو همان #رویایابدیِ زیبای نیازِ روحَم هستی که جز
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_هشتم
✍ هیچکاری یک آن اتفاق نمیافتد
تغییرات یک شبِ و تحول یک
شبِ محصول یک رنج قوی از
رها شدن و بیخیال شدن از
نفس است که در هر شرایطی
متفاوت است و چه بسا حفظ
آن تحول و تغییر از خود تغییر
مهم تر باشد ..
انگار آن زن می خواست هم لج من دربیاورد،هم حرصش را خالی کند! ولی فقط خداميدانست که قرآن خواندن من وآرام گرفتن پسرش فقط برای رفع حاجت بود ولی اوفکرکردکه فخرفروشی کرده ام شاید!تازه،من آنقدر درگيرمشکلاتم بودم که چنین افکارورفتاري حتی در مخيلاتم نمی گنجید!حرکات بدنش حاکی از آن بود که میخواهد جلب توجه کند،عباس آقا که خنثی بودوباربد توجهی نداشت اما توجهش را جلب میکرد!مثلا قاشق توی کمپوت را می انداخت زمین و پشت میکرد تا برش دارد ومانتوي کوتاهش،بالا میرفت و...خب با تمام بی حجابی و کم وکاستی هیچ وقت چنین رفتارزشتي درمقابل محارم نداشتم چه برسد به ....خداهدايتشان کند،خدا آنجا هم داشت امتحانمان میکرد،هرچند که حالا میفهمم همه جا مهیاست برای امتحان خداواين ما هستیم که باید آماده باشیم و ظرفیت وجودی انسان گونه مان،پهناور باشد تا درآن تکاپوداشته باشیم!حالا من بینوا،از استرس حتی خواب هم نداشتم!این توهّم نبود!تذکرفاطمه خانم بود که بیدارم کرده بود!فاطمه که حالم را دید گفت توبخواب من مواظبم!من هم خوابیدم یعنی ديگرنميتوانستم از۲۴دوساعت نخوابم!گرم شدم که دیدم باصدای فاطمه بلند شده ام! داشت بیرون اتاق به آن زن بدوبیراه ميگفت!پريدم توی راهرودراتاق را بستم گفتم:چی شده عزیزم؟فاطمه جان؟
سکوت کردو دستم راگرفت و رفت سرپرستار راصداکرد!شروع کرد:
خانم پرستار!یا این آشغالو از این اتاق ميندازي بیرون یا برم پیش رئیس بیمارستان اول وقت؟
پرستارپرسيد:یعنی چی خانوم؟مگه چی شده؟
فاطمه دلش نمیخواست اذیت شوم و گفت : شرمنده .ه...خانوم!
این خانوم خواب بود من بیدار،فکرنميکردحواسم بهش هست،دیدم دستش و برده داره شوهراين خانوم و نوازش میکنه!منم عصبانی شدم!بهش اعتراض کردم، میگه تو کوری.. تهمت میزنی!من خودم ديدم!
چرانميگم این خانوم به شوهر من نزدیک شده..
خب!دنیا باید توقف میکرد تا نفس بکشم!داشتم خفه میشدم که پرستار به دادم رسيدوسريع با فاطمه مرا به اتاق خالی بغل بردند و سرم وصل کردند،تاباربدبيدارشود،فاطمه یه پایش اتاق مان بود و یک پا پیش من!نمیخواستم باور کنم این زن تا این حد کثیف است!تمام که شد آمدم دیدم باربد نشسته پرسید کجا بودی؟گفتم خانم پرستار داشت وضعیت شماراچک و توضیح میداد،پرستارسررسيد و شروع کرد به تعریف از من!
_خداييش این زنو نداشتی حروم میشدی آقاباربد!دارم بهش توضیح میدم وسط حرفم ول میکنه ميادبهت سر بزنه مباداچيزيت بشه!قدرشوبدون!من خودم عمرا از این مایه ها واسه همسرم بذارم،عمراااا!!!
در همین گیرودار،گوشی باربدزنگ خورد،پسرعمه و پسرخاله اش ميخواستندبيايندهمراه بمانند ومن بروم خانه! آه خدای من!دلم نمیخواست با این اوضاع پیچیده درخانه باشم و دلم اینجا!این یکی از بدترین شرایط ممکن بود وباربدبه ناچارقبول کرد،البته میخواست حالم را بگیرد بابت آمدنم با سیاوش،موقع رفتنم اخم کرده بود ومن با گریه از بیمارستان رفتم و کارت همراه را به پسرعمه ی بامرام وبااخلاقش دادم!سوارتاکسي شدم وبی توجه به سیاوش و اقوام ،انگارکه ندیده باشمشان،راهی خانه شدم!تمام راه بارانی بودم وتوی روز آفتابی و گرم تابستان،هم آتش گرفته بودم،هم سیل آمده بود،راستش دلم میخواست بروم جایی که هیچ کس مرانبيندونشناسد،تنها باشم وزاربزنم!گوشی ام زنگ خورد،نگاه کردم دیدم باربداست!پاسخ دادم:
_بله؟
_چراباسياوش نرفتی خونه؟کجارفتي؟
_بابا چرا اينکاروبامن ميکني؟مگه بخاطراومدنم با سیاوش،یه مشت تهمت بارم نکردی؟مگه اخمات بخاطر همین نبود که چرا سوار ماشینش شدم؟خب!باتاکسي دارم میرم!نزدیک خونه م!حالاچرابايدبابت کاردرستم بازخواست بشم؟
_چرا اعتراض کردی این زنه بغلي از این اتاق بره،یعنی با آبروی من بازی میکنی؟دیگه نبینمتا!
تماس را قطع کرد واجازه نداداز خودم دفاع کنم،پیام دادم توضیح دادم که کارمن نبوده!اشتباه نکن!ولی باورنکرد!به مسيرم رسيدم وپیاده شدم!دلم گرفته بود از عالم و آدم!کاش ماشین میزد وله میشدم!کاش میشد بمیرم!این روح خسته با جان له و لورده را باید ترمیم میکردم،اما چطور؟به خانه ی خودم رفتم وکليد راچرخاندم،طبق عادت همیشگی گفتم:سلام خونه!ما اومدیم!دلم برای بچه ها تنگ شدويادشان افتادم!شده بودسوت و کور و بي روح!
ادامه دارد ...
.
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد_و_هشتم ✍ هیچکاری یک آن اتفاق نمیافتد تغییرات یک شبِ و تحول
...
آهنگ غمگینی که دوست داشتم را گذاشتم و رفتم دوش بگیرم،حال خوبی نداشتم و زود بیرون آمدم،تصمیم گرفتم لباس زیبایی بپوشم ودستي به سر و رويم بکشم،اما یادم آمد باربد که نیست وبی خیال شدم!گردگيري کردم و نگاهی به يخچال انداختم و یک آبمیوه از انبوه آبميوه های ملاقاتی های باربد،برداشتم و خودم را مهمان کردم،حتی آن آبمیوه ی لعنتی هم مرا یاد روزهای بیمارستان انداخت و نشستم وسط آشپزخانه و زارزدم! به پرده ی سوخته وقاليچه ی مچاله شده چشم دوختم و همه چیز داشت عذابم میداد،پرده را کندم وقاليچه را جمع و راه افتادم،توی آسانسور داشتم یک آدم داغان می دیدم که هر لحظه بیم فروريختنش بود!من دقیقا روی گسل زلزله ی زندگی ام بودم!بایک تکان فرومی ریخت!آه کشیدم و رفتم که بيندازمشان توی آشغالها!زيرنگاه سنگین ومرموز زن همسایه بودم و نگاه کردم با اخم ریزی تا از رو برود!سریع هول شد و نگاهش رابرگرداند!از اوبعيدنبودبرودسراغ زباله ها تا خبرنگاری اش تکمیل شود!همه چيزحالم رابه هم ميزد!بايدميرفتم سراغ بچه هاتاجاني تازه بگيرم!آنها بی وقفه عشق می دادند ومن هم بینهایت عشق ورزی میکردم!رفتم،وپشت درنفس عمیقی کشیدم و هرچه بود را،پشت درگذاشتم،زنگ در رافشردم،دررابازکردندوبازهم دخترم با اشتیاق پرید توی بغلم و پسرها ازپشت سرمرادرآغوش گرفتند!خداراشکر!چه حس نابی!بالاخره خدانعمتش،گل داده بود ومن مست بوی خوش کودکانم بودم!بعد دخترم گوشی را گرفت تا به پدرش زنگ بزند،باربد جواب دادو بعد کلی نازونوازش دختر،پدری؛ گفت که گوشی رابه مامانت بده،دلم شور میزد،باصدای بلند ومغروري گفت که دیگر برای همراه من نيا!
پسراهستن دیگه!
جوابی نداشتم،منگ بودم،بازهم حس میکردم اتفاقی در شرف افتادن است!بله!سیاوش آمد و گفت که درنبود من،رفقای ناباب خرابکارش به دیدنش رفته اند و باربد سپرده من دیگه نرم همراه بمونم!
حرصم درآمده بود!این همه زحمت کشیده بودم از این فرصت استفاده کنم،ديگرسراغشان نبود،حالا تمام داشته هایم رابه يغمابرده بودند و شبیه غارت زده هابودم!به راستی چه داشتم؟مني که تمام وجودم در او خلاصه ميشد!بله!خداباهمه ی قدرتش میخواست به من بفهماند،دست بکش،اورا دراين حد نخواه!مرابخواه و بخوان وبامن باش!...گوشی را گرفتم رفتم میان اتاق خواب نگار ودر را بستم!دستم ميلرزيدودهانم خشک شده بود،قلبم داشت از دهانم بیرون می آمد،شیطان هم در گوشم وز وز میکرد که بیا!تحویل بگیر!این هم از خدمتت به شوهرت!دوباره دیگران رابه تو ترجیح داد!
جواب داد:چيه؟چرازنگ زدي؟😳
گفتم:سلام،چرا دیگه نبايدبيام؟روزایي که بهم قول دادی جبران کنی،رسید!؟منظورت این بود؟چقدر دیگه بايدتباه بشیم تا دوستاتو بی خیال بشی؟
_دوستام هروقت بخان میتونم بیان وبرن!توهم اگه ناراحتی به آبروم که بردی فکرکن!
قطع کرد!
ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
#صبرانه_ای_از_عشق