بوی عطر شهادت 🕊🥀
شهادت ۲ پاسدار در سوریه توسط رژیم صهیونیستی
🔹روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای از شهادت پاسداران رشید اسلام محمدعلی #عطایی شورچه و پناه #تقی زاده حین انجام ماموریت مستشاری در جبهه مقاومت اسلامی سوریه، توسط رژیم صهیونیستی خبر داد.
هدیه محضر همه شهدا صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتماببینید و بهره ببرید👌👌👌
کــارســازتــریــن #تــوســل ؛
توسل به حضرت زهراست🤲❤️
اگــه مــطــمــئــن نــبــودم ؛
(خود من خیلی حاجت گرفتم)
یه ختمی در باره حضرت زهرا (س) هست
تو توسل هاتون ؛ تو حاجت هاتون
مخصوصا اگر حاجت سنگینی دارید
سه روز پشت سر هم 530 مرتبه
به عدد حروف ابجد نام فاطمه زهرا (س)
این صلوات رو توی یک مرحله باشه
یعنی تکه تکه اش نکنید
530 مرتبه این صلوات را بخونید
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
التماس دعا از شما خوبان خدا🤲
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسمار را خودم زده بودم به تخت در ...❤️🔥
امان از دل علی ...😭
با حال مناسب ببینید 👌
#علی_پورکاوه
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_نود_نهم ✍ _هرگز از شکستگیهایت،زخمهایت و آثار آن بر جسم و روحت
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد
✍میگفت ؛ در دلِ تاریکیهای شب
و تَحَیُّرها و سرگردانیهایت برای آسمان
فانوسِدل را تکان بده و از او مدد بخواه
آسمان¹ برای تو مهندسی میکند تا تو را
تربیت کند ، تو فقط علامتهای تربیتی
او را گم نکن،شکارچی لحظههای دریافت
علامت ها باش ..
¹؛ این خاصیت ویژهی
حقیقتشبقدر است ..
_برداشتیازیکجلسه..
برای این که دخترم را از شيربگيرم خیلی دغدغه داشتم،مامان راضیه رفته بود دختر بهار را از شیر بگیرد و مادرم آنقدر درگيربود که نه رویم میشد. ونه دلم می آمد به زحمت بيندازمش،درهمین فکرهابودم که دعوت شدم منزل همان فامیلی،که خواب دیده بود (چند پارت قبلتر)وباید میرفتم!یک لباس گيپورمشکي انتخاب کردم وبادختر عروسکم،ست کردم!گیره های مشکی پاپیون دار ظریفی به موهای طلایی اش زدم و یک شیرینی خوری هدیه گرفتم و باربد مارا به نشانی مورد نظربرد!روضه ی حضرت رقیه سلام الله علیها بود و همه آراسته به جز دوسه نفر که آداب مجلس را رعایت کرده بودند!من با موهای سشوارکشيده و رنگ شده بدون شال ولباس روی زانو،با پاپوشهاي گيپور دخترم را در آغوش گرفته بودم و نشسته بودم!چه جهالتي!تمام مجلس را میخکوب خودم کرده بودم،فامیل باربد!اما چرا؟ چرا مجلس خانم را اینگونه خسران زده بودم؟دخترم زیبا و دلفریب بود و همه نازش میکردند!الحق که زيبا بود ومن از تعریف دیگران کیف ميکردم!برعکس حالا که نمیخواهم توی چشم باشد و قابل توجه دیگران باشد،تامغرور ومتکبر نشود و عجب به او سرایت نکند!در دل روضه با همان جهالت وبی ادبی،ولی باز دلم پیش روضه هایش بود و دلم میخواست پای روضه ی خانم جان بدهم،من بی آداب بی ادب را دريابيد خانم جان!هم اوضاع باربد به گلویم،چنگ میزد وهم بدون اینکه بگويم این بچه را چطور ازشيربگيرم،زمینه مهياشد،نذرونيازي کردم و شال ومانتوي مجلسی را پوشیدم ودست دخترم را گرفتم وبه پيامک باربد که گفته بود بياپايينم عشقم،جواب دادم و خداحافظی کردم!باربد ما را رساند ورفت!برای پسرها تخت دوطبقه خریده بودم و دخترم از تخت برسام استفاده میکرد!مشغول بازی شد و رفتم که لباسها را مرتب کنم و داخل رگال آویزان کنم و مابقی را بندازم توی سبد لباسشویی،که صدای گریه ای بلندشد!پاتندکردم سمت صدا،وقتی رسیدم دیدم دخترم بالای تخت دوطبقه دارد گریه میکند واز دهانش خون ميچکد!سريع بغلش کردم و زدم زيرگريه!بدجورترسيده بودم،دندانهای شیری اش خورده بود به حفاظ تخت و شکسته بود!همین باعث شدتادوروز لب به هیچ چيزنزندجز حليمي که پدرم برایش خریده بود وبه زورباهمان سرکرد!به ظاهر داستان تلخ بود ولی به راحتی دیگر لب به شيرنزد واوان به اولین رنج شیرینش لبیک گفته بود!بله!بازهم خانوم کار خودش را کرده بود ولطفش شامل حالم شده بود!گریه میکردم وبه باربدتوصيح میدادم واوفقط سکوت کرده بود و بغض کرده بود،از اتاق زدم بیرون تاراحت باشد،دوست سامان دنبال باربد بود وبالاخره شماره باربد پیداکرده بود و تماس گرفت که من جای سامان دارم پخش میکنم واگر باماشينت مرا جابه جا کنی موادت را بيشترميدهم و رایگان،پیشنهاد بی شرمانه ی وسوسه انگیزی بود،باربد قبول نکرد یعنی آنقدر حرف حرام و حلال را پیش کشیدم که بیخیال همه چيزشد،باز هم داشتم از فشار این آدم های مسموم خفه میشدم و حال بدی پیداکرده بودم!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
شك ندارم که حسین هم با دعاے مادرش
صاحب کرب وبلا، ارباب عالم مےشود
صلی الله علیک یا مولای
یااباعبدالله الحسین (ع)
و صلیاللهعلیکیا مولاتی
یا فاطمه الزهرا(س)🖤
#فاطمیه
شب تون فاطمی ✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مولاجانم
🌱ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا
باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا...
🌱چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا...
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُورشیـــ☀️ــد بٰا اجٰازه؎ ،
رویَت طُلـــــوع ڪَرد۔۔۔
قَلبـــᰔــم سَـــــلٰام گفتُ،
و تَپیدن شُـــــروع ڪَرد۔۔!
«آقـــــآ؎ مهربـــــآن۔۔𔘓» غَزلهـــــآ؎ مَن سَلٰام۔۔۔
بایـــَــد ڪِہ در بــــَـرابــَـــر اسمَت ،
رُڪوع ڪَرد۔۔✤
﴿السّـــلٰام؏َـلیک یٰا أباصــــٰـالح المَهد؎💚﴾
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سلاممےڪنمازدورومطمئنهستم
پسازسلامدراینسینہغمنمےماند
بدمقبولولےاینامیدرادارم
ڪهحسرتحرمٺبردلمنمےماند(:
صبحتون حسینی ♥️🍃
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یـٰااَبوتراب
دوستدارمباعلیهمسایهباشمتاابد
درنجــفگممیشوم دیگرمراپیدامکن
#یکشنبه_های_علوی💚
چقدر دلمون پر کشید برای خانه ی پدری ...برای ایوان نجف ..برای به آغوش کشیدن انگورهای ضریح مولا جان مون 🕊💔🥺
اللهم ارزقنا.. 🤲
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتماببینید 👌👌👌
تنها قشری که میگن ما رو از بهشت برگردونید به دنیا!
#استاد_رفیعی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهادت هدف نیـســت...
هدف اینه کـه عَلَم اسلام رو
بــه اسم #امـٰام_زمان «عج» بالا ببریــد
حالا اگـه وسط این راه شهـید شـدید
فدای سرِ اسلـٰام!
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🕊
هدیه به روح مطهر شون صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
راه #شهادت بسته میشه ... 🥺❤️🩹
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔗#داستان_تربیتی
✍خاطره ی حاج آقا قرائتی از فرزندشان
🔹بچهام کوچک بود، از من بیسکوییت خواست. گفتم: امروز میخرم. وقتی به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکوییت کو؟ گفتم: یادم رفت. بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.
🔹بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم. گفت: بیسکوییت کو؟ دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سهساله هم قبول ندارد!
چگونه ما میگوییم خدا و رسول و اهلبیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شهیدمحمدامیرےمورنانے↯🌱
-خطاببہدخترش:💌
بھ لیلاے من بگوئید ڪہ پدرت براے تو وصیتی بس سنگین ڪرده ڪہ لیلا جان، دخترم از همین ڪودکی حجابی براے خودت درست ڪن و در آینده رعایت ڪن؛ حجابۍ ڪہ خدا گفته و فاطمہزهرا(س) دوست مےدارد، مبادا حجاب را در سر ڪردن یڪ چادر خلاصه ڪنے!💔
#چادرانه🦋
#حجاب_وصیت_شهدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
•••
قصہ از همون جایۍ شروع شد که رفیق
شدیم تـو روضہ ت ✨
سر بند رو سر همدیگہ بستیمو شدیم عبد فاطمه ات :)
#رفاقت_تاشهادت
#فاطمیه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
...
🔆اندکی تامل❗️
#در_فضای_مجازی_سرباز_امام_زمان_باشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سوالی که پیش میاد ...
آیا اگر الان حضرت زهرا(س) در فضای مجازی فعالیت می داشتند عکس خودشون را در دید عموم میگذاشتند؟!
#الگوی_ما_مادرمون
_حضرت_فاطمه_است
#حیای_مجازی_داشته_باشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_صد ✍میگفت ؛ در دلِ تاریکیهای شب و تَحَیُّرها و سرگردانیهایت
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_صد_و_یکم
✍ این حالت روبه رو شدن با خودم رادوست دارم ؛ و اینکه هر اتفاقی
بخشی از من است که با آن روبهرو
میشوم، چه قدر خوب است که از
خودم سبقت بگیرم ؛ این زیباییِ
کشفِ حوادث؛دقیقا بر تمام
باطن های وجودی ام تطابق
میکند و نسبت هر حادثه به
حسب نیازِمن است و تطابقها
هم به نسبت نیازِمن است ..
نیازِبقیه نیز نیاز و درد من میشود
اینجاست که یک نگاه شکل میگیرد
و آن #نگاهِ_ابا_عبدلله است ..
چند وقتی بود که حسام،یکی از قدیمی های شهر که کارش فروش مواد بود،با باربد ارتباط گرفته بود،یعنی اوضاع فروشنده ها بادستگيري بزرگ وبه قولی گنده فروش شهر،جوری رقم خورده بود که همه محتاط شده بودند،باربد هم سعی میکرد مایحتاج مصرفی خودش را از قدیمی های محل تهیه کند،به همین خاطر چندباري که از حسام،جنس گرفت،حسام اورا دعوت به خانه میکرد و باهم مراوده میکردند،در موردش هیچ چیزی نمی دانستم،فقط فهمیدم که پدر و مادر آواز مصرف وفروش اوباخبرند و یک جورهایی هوایش را داشتند!!!باربد با پدرش خوش و بش میکرد وبعد آنها میرفتند به اتاق دیگری مي نشستند!خانه ای که در آن ساکن بودند ،خون بهای برادر مرحومش بود و یک خواهرداشت که ازدواج کرده بودوسرزندگي اش بود،خلاصه او اينهارابعدها برای من تعریف کرد ولی آن موقع چیز خاصی در موردشان نميدانستم!حالا باز رفیق مجرد پایه،که او هم شب نشین و بود وقلندرصفت،باربد از غروب میرفت و صبح هوا که روشن میشد ،می آمد!اینکه بچه ها مرتب سراغ پدرشان را می گرفتند به کنار،خود من بیشتر استرس و اضطراب داشتم وخیلی عصبی شده بودم،تاجایی که گاهی من ازفشارعصبي،دست روی بچه های طفل معصوم بلند میکردم،بعد پشیمان می شدم ودر آغوش ميکشيدمشان!کارتربيتي برخلاف میلم داشت غلط پیش می رفت ونميتوانستم با خودم کناربيايم!ميدانيداين بازهم دلیل نمی شد که خطاکنم و بچه هاراتنبيه بدنی کنم،اما امان از جهالت!آرامش نداشتم واز طرفی خرج خانه راسياوش می داد ونگار که مشغول کار بود،و مامان راضیه این سه نفر خرج خانه ولباس و مدرسه را می دادند و خانواده ی من در جریان نبودند و باربد هیچ وقت اجازه نميدادکه آنها کمک کنند،از طرفی همه چیز به ظاهر عالی بود وکمبودي دیده نميشد!نگار برسام را از سال هفتم فرستادغيرانتفاعي تا در مدرسه های دیگر مسيرخطايي برایش مهیا نشود،البته برسام دغدغه اش درس بود و سمت هیچ دوستی نميرفت!انگارفهميده بود که دوست میتواند مسیر زندگی را عوض وبعد به نابودی بکشاند،باربد اجازه نميدادمن برای سرکشی به مدرسه بروم و مامان راضیه ونگار مدرسه میرفتند وبعد به من ارجاع می دادند،چاره ای نبود،دوست نداشت،خودش هم يکباراول سال برای ثبت نام رفته بود!ظاهرباربد اصلا و ابدا به افراد معتاد نمی خورد،به دلیل اینکه بسیار رسیدگی میشد چه از طرف خودش،چه از طرف من!حالا روزی نبود که دوست وفامیل من تماس بگیرند ویا پیام بدهند که باربد باصدای بلند باندهايش و صدای رپر ها که از سروصدای ماشینش ميزد بیرون،شاکی بودند و گاهی ميگفتندکه سرنشین ماشین کس دیگری است و مگر باربد ماشین را فروخته؟خب،باید رفع و رجوع میکردم!وقتی خانه آمد به او گفتم و او هم به روی خودش نیاورد ولی عصبی شده بود وبرای هرچيزبهانه می آورد! دیگر هرشب پای پنجره از طبقه هشتم پایین را نگاه میکردم وبه عابرین وماشينها خیره میشدم!زندگی عادی و معمولی مردم،برایم آرزویی دست نیافتنی شده بود!دیگر داشت یادم میرفت چنین چیزی هم وجود دارد؟! آنقدر غرق افکارم میشدم که کودکانم ،مرا به خود می آوردند و باید میرفتم برایشان وقت ميگذاشتم! گاهی پای ماهواره،گاهی کارتون،گاهی کتاب،گاهی مهمانی!اما بدون مرد!بدون پدرخانواده!يعني وقتی نگاه میکردم جای خالی همسرم را درخانه ويامهماني خالی می دیدم،هرچه آه و نفرین بود،نثار مواد ودود و رفیق و..ميکردم!حواسم راداده بودم به درس و مشق بچه ها و صبوری ميکردم!تاگذشت و یک شب،باربد بی حوصله به خانه آمد،رفته بود گازفندک بگیرد،این گازفندک وفويل وفندکهاي اتمی و..چیزهایی بودند که از مخارج جانبی مصرفش بودند،به همین دلیل دیروقت بود و دختر و پسر کوچکم بيداربودندوبرسام خانه ی مامان راضیه بود،باربدگفت که بچه هارابخوابان وبعدبيا پیش من و برایم کافی درست کن،حوصله نداشتم،خسته بودم ولی باز برای دلخوشی خودم ورابطه مان،چشمی گفتم و راهی اتاق شدم،دخترم آب میخواست،آمدم که آب ببرم،دیدم با پیک نیک در بالکن کنار پرده آشپزخانه مشغول پر کردن است!به اواخطاردادم که کارش خطرناک است وبا گاز فندک که نمیشود پیک نیک پرکرد!میخواست کار جدیدی که چند وقتی بود یادگرفته است،را اجراکند!درست کردن پايپ! ابزارحبابي شکل که برای کشیدن شیشه ازآن استفاده میکنند!چون حساس ونازک بود،سریع می شکست وآن را با نی شربت روی شعله ی قوی حرارت میدهند وبعد داخلش فوت وبعد حباب گردی درست میشد وبالايش سوراخ ميشدوآماده میشد! تا رفتم براي بچه ها قصه