eitaa logo
بنده امین من
10.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ یکی بود یکی نبود. یک خرگوش کوچولو بود به اسم گوش دراز، که توی یک جنگل قشنگ زندگی می کرد. گوش دراز خیلی خرگوش مهربان و خوبی بود، فقط خیلی حرف میزد. معلم، خانواده و دوستانش، از پرحرفی های گوش دراز خسته می شدند و هر وقت به او می‌گفتند، گوش دراز ناراحت می‌شد و فکر می‌کرد که آنها او را دوست ندارند. یک روز گوش دراز که خیلی از دوستانش ناراحت شده بود، توی جنگل قدم می زد، یک دفعه چشمش به یک پرنده ی زیبا افتاد. گوش دراز سلام کرد و گفت: سلام. تو دیگر چه جور پرنده ای هستی؟ تازه به این‌جا آمده‌ای؟ اسمت چیست؟ چند روز است که به اینجا آمده ای؟ با کسی هم دوست شده ای؟ از کجا آمده‌ای؟ تنها هستی؟ چیزی خورده ای؟ خانه ای داری؟ و خلاصه دوباره شروع کرد به پرحرفی. پرنده تمام مدت ساکت بود و چیزی نگفت. و البته فرصت نمی کرد حرف بزند و جواب بدهد. پرنده بالاخره از سوال های زیاد و پرحرفی گوش دراز حوصله اش سر رفت و از آن شاخه پرواز کرد و رفت. پرنده بعد از کمی پرواز چشمش به یک خرگوش افتاد که داشت گریه می کرد. رفت پایین و پرسید چی شده خانم خرگوشه؟ خانم خرگوشه گفت: پسرم گوش راز از صبح که رفته هنوز برنگشته.پیش همه دوستانش رفتم و آنها گفتند مثل همیشه بعد از پرحرفی زیاد وقتی به او تذکر داده‌اند او هم قهر کرده و ناراحت شده و رفته. میترسم گیر گرگ و روباه افتاده باشد. پرنده متوجه شد که آن خرگوش پر حرفی که دیده بود به احتمال زیاد همین گوش دراز است. پرنده به خانم خرگوشه گفت: من پسر شما را دیده ام. او را به خانه بر می گردانم. پرنده پرواز کرد و گوش دراز را پیدا کرد. پرنده کمی با خودش فکر کرد، سپس پیش گوش دراز رفت و هنوز گوش دراز حرفی نزده بود، پرنده شروع به حرف زدن کرد و گفت: من طوطی هستم و می‌توانم حرفهای بقیه را تقلید کنم و اگر دوست داشتی می توانم با تو دوست شوم و از همین حالا حرف های تو را تقلید و تکرار کنم. گوش دراز خیلی برایش این موضوع جالب و جدید بود. به خاطر همین قبول کرد. طوطی به همراه گوش دراز به خانه آنها رفت و در تمام مسیر هر حرفی که گوش دراز می زد طوطی آن را تکرار می‌کرد. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز گوش دراز وقتی از خواب بیدار شد دیگر حرفی نزد. گوش دراز تمام آن روز را ساکت بود و حرف نمی زد. همه دلواپس گوش دراز شده بودند و سعی می کردند کاری کنند تا گوش دراز با آنها صحبت کند. ولی گوش دراز گوش هایش را محکم گرفته بود و با هیچ کس حاضر نبود حرف بزند. (بچه ها به نظر شما چرا گوش دراز حرف نمی زد؟) طوطی میدانست چرا گوش دراز حاضر نیست حرف بزند. او میدانست گوش دراز از پرحرفی های طوطی خسته شده و می داند اگر هر حرفی بزند طوطی باز تکرار میکند. گوش دراز توی یک کاغذ برای طوطی نوشت: طوطی عزیزم، می‌شود از تو خواهش می کنم که کمتر حرف بزنی؟ طوطی وقتی یادداشت را خواند، پرواز کرد و از پیش گوش دراز رفت. گوش دراز خیلی ناراحت شد و با خودش گفت: ولی من که حرف بدی نزدم و خیلی مودبانه از او خواهش کردم. چند دقیقه بعد طوطی با یک دسته گل زیبا برگشت. آن را به گوش دراز داد و به او گفت این هم جایزه من به تو. تو بالاخره متوجه شدی که پرحرفی چقدر می‌تواند بد و آزاردهنده باشد و بقیه را اذیت کند. (مریم طیلانی) ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1153 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 😍👌✂ ♡´・ᴗ・`♡ ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1154 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ دوستان سلام☺️✋ من میرزا کوچک جنگلی هستم ،👌پدرم را میرزا بزرگ میگفتند ،😊 در رشت خیابان سردار جنگل ، محله یونس آباد بدنیا آمدم .( ˘ ³˘)♥ ( یک گله هم دارم ،بعضی ها به این خیابان چیز دیگری میگویند ، اینم مظلومیت منه دیگه )داشتم میگفتم ، 😉مرا جنگلی هم میگفتند ، چون محل مبارزات ما با دولت مرکزی و بیگانگانی🔺 که ایران را در تصرف خود داشتند در جنگلها بود 🌴🌲👑شاه ها به مردم ظلم میکردند ، با جمعی از دوستان تصمیم گرفتیم با شاه مبارزه کنیم ، از چند استان با هم تصمیم گرفتیم وارد تهران شویم و شاه را برکنار کنیم ❌، ولی وقتی تهران رسیدیم مشکلاتی پدید آمد که موفق نشدیم .😔 البته در استان گیلان موفق شدیم یک حکومتی را راه اندازی کنیم✅ ، شورایی تشکیل دادیم ، دولت ما برنامه داشت . حساب و کتاب و مهر و حفاظت وکارهای اقتصادی و حفاظت شهر رشت در اختیار ما بود 🔹متاسفانه گروه ها و افرادی به نهضت ما پیوستند که قصد ضربه زدن به قیام مارا داشتند ، 😱اینها نفوذی بودند ، برخی ملی گرا و بی دین بودند ، بعضی از آنها فقط برای به انحراف کشاندن نهضت ما به گیلان آمده بودند. 😒بتدریج اختلافات زیاد شد ، نفوذبها کار خودشان را کردند ، بعضی یاران ما کنار کشیدند ، فشار دولت مرکزی زیاد شد ، آنروز ها یعنی صد سال پیش کشور ایران در اشغال نظامیانی از اروپا بود ، ❌انگلیسها ی روباه صفت🦊 ، با مکر‌و حیله میخواستند مرا فریب دهند ، درست بود که با شاه👑 و حکومت مرکزی بد بودیم ولی حاضر نبودیم با بیگانگان سازش کنیم .🔺انگلیس ها هم شدند مختلف نهضت جنگل .🌴🌲یاران مرا در جنگلها می‌کشتند .💥آن‌زمان رضا خان میرپنج که فرمانده برجسته نظامی بود ،از سوی شاه وقت ماموریت یافت به گیلان آمده و نهضت ما را سرکوب کند . ☄شما را خسته نکنم ، 😌هرجا رفتیم ما را تعقیب کردند (⊙_☉)، دکتر حشمت با اینکه تسلیم شد ولی اورا درپارک شهر رشت اعدام کردند .😭حاج احمد کسمایی که پشتیبان مالی نهضت به عهده او بود ، از ما جدا شد ، نفوذبها فرار کردند ، یارانی هم تا آخر با من بودند✅زمستان بود و سرد 🌬🌨به کوه ها فرار کردم، 🗻دست دولت به من نمی‌رسید ، در نقطه ای از جنگل، در سرمای شدید افتادم ، 🌧💨برای پیدا کردنم جایزه معین کردند ، یک فرد از خدا بی خبر ، برای رسیدن به کمی پول سرم را از تنم جدا کرد .😮 از اینجا به بعد را خودتان تعریف کنید . و اینگونه شد که رضا خان با دست پر به تهران رسید ، اوضاع بقدری وخیم بود که تهرانی‌ها گفتند ما سر بریده نمیخواستیم، با خود میرزا کار داشتیم.🌹 سالروز_شهادت_میرزا_کوچک_خان_جنگلی(یازده آذرماه۱۳۰۰ هجری شمسی) ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1155 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت چهل و چهارم ) ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1156 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ زیبای دختر عزیزم خانم تسنیم بخشی9ساله از تهران😍👏👏 ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت اول :نماز) سعید، پسر نوجوانی است که به زودی به سن تکلیف می‌رسد. او که در یک خانوادۀ مذهبی رشد می‌کند به کمک مطالبی که خانواده به او می‌آموزند به دین اسلام انس می‌گیرد. پدرِ سعید، برای اینکه به او کمک کند تا دین اسلام را بهتر درک کند از طریق هدیه کردن کتاب‌های مناسب و یا بازگو کردن وقایع دوران پیامبر(ص) ذهن سعید را باز می‌کند تا پسرش متوجه شود که چرا دستورات مربوط به فروع دین برای انسان‌ها مفیدند و چرا پیامبر اکرم صلی‌الله‌وعلیه‌وآله برای پاسداری از دین اسلام علی ابن ابی طالب علیه‌السلام را به عنوان جانشین خودش معرفی کرد و چرا در اجرای احکام دین می‌کوشیدند و برای رضای خدا بسیاری از اعمال را انجام می‌دادند. پدر، حتی گاهی فرزندانش را به مساجد بزرگ و قدیمی استان قزوین می‌برد و آنها را با این مکان‌های مقدس از نزدیک آشنا می‌کند؛ مانند مسجد جامع کبیر قزوین که در سال 192 هجری قمری بنا شده است. ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1157 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ زیبای دختر گلم حورا خانم یوسفی ۹ ساله از تهران😍👏👏 ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 🕊 ♦️چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد.کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند. چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان. آخر مراسم عزاداری، آقای صادقی گفت«شهید، به من سپرده بود که دویست روز روزه ی قضا داره. کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره؟» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد ده هزار روز. ♦️ من توی مقر ماندم. بچه ها رفتند غرب، عملیات. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم. یک شب زنگ زد و گفت«به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کردن، اگه تحریکشون کردن که بیان منطقه، اگه پشت جبهه مشکل دارن، برگردن. فقط اون هایی بمونن که عاشقن» شب بعدش، باز هم زنگ زد و گفت«زنگ زدم برای قولی که داده بودم ولی با خودم نمی برمت.» اسم خیلی از بچه ها را گفت که یا برگرانده یا توی کرمانشاه جا گذاشته. گفت «شناسایی این عملیات رو باید تنها برم. به خاطر تکلیف و مسئولیتم. شما بمونین.» فردا غروب بود که خبردادن مهدی و برادرش، تو کمین، شهید شده اند. نفهمیدم چرا هیچ کس را نبرد جز برادرش. ♦️ نزدیک ظهر، مجید و مهدی به بانه می رسند. مسئول سپاه بانه، هرچه اصرار می کند که «جاده امن نیست و نروید.» از پسشان برنمی آید. آقا مهدی می گوید «اگرماندنی بودیم، می ماندیم.» وقتی می روند، مسئول سپاه، زنگ می زند به دژبانی، که «نگذارید بروند جلو.» به دژبان ها گفته بودند«همین روستای بغلی کار داریم. زود برمی گردیم.» بچه های سپاه، جسد هایشان را، کنار هم، لب شیار پیدا کردند. وقتی گروهکی ها، ماشین را به گلوله می بندند، مجید در دم شهید می شود، و مهدی را که می پرد بیرون، با آرپی جی می زنند. 📚کتاب زین الدین ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1158 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 🌿🌿 ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1159 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐ 📺 (قسمت چهل و چهارم : در دیگر ) ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 ╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮ 🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋 ╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯ 🔙 1160 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
📙 کتاب آموزشی "دنیای شگفت انگیز من" 🌹 🌸 نویسندگان: طیبه کبیری - الهام سامعی 🍃 ۷۶ صفحه 🌸 قطع: خشتی ۲۲ × ۲۲ 🍃 تمام گلاسه رنگی 🌸 رده سنی: ۹ تا ۱۲ سال 🎋داستان های آموزشی 🌅توضیح تصویری طبایع و امزاج ⛳️شعرهای کودکانه 🤹‍♀تمرین های جذاب 🎲فعالیت های آموزشی 📊جدول تمرینی و... 🌟قیمت: 40,000 تومان 📌ادمین فروش @AdFarhangi 🛍 فرهنگی تنهامسیرآرامش @FarhangiTma