🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#پشیمانی😔😔😔
تویی یک روستای سرسبزوباصفا؛ اهالی روستا کنارهم باخوبی وخوشی زندگی میکردند.
اونهاهمیشه هوای همدیگرروداشتند وتوشادی ومشکلات کنارهم بودند.
بچه هاهم باهم دوست ورفیق بودند. صبح هامی رفتند مدرسه وبعدازظهرها بعدازاینکه تکالیفشون روانجام می دادند؛ پسرهاباهم فوتبال بازی می کردند.
ودخترهاهم هرروزمی رفتند خونه فاطمه خانم وازش قالی بافی یادمی گرفتند. وازهردری باهم صحبت می کردند وکلی بهشون خوش می گذشت.
یه روزکه بچه هاداشتند می رفتند مدرسه؛ دیدن یه کامیون جلوی دریکی ازخونه هاپارک کرده وکارگرهادارن اسباب واثاثیه خالی می کنند.
یه پسرهم دم درکوچه نشسته بود ویه دوچرخه هم کنارش بود وداشت اون روبادستمال تمیزمی کرد.🚲
فرداصبح آقامعلم بااون پسر اومدندسرکلاس وگفت:
_ بچه هااسم این پسر حمیدهست. وازامروزهمکلاسی ودوست شماست.
بچه ها ازاینکه یه دوست جدید پیداکرده بودن خیلی خوشحال شدن وبهش سلام کردند؛ ولی حمیدباسردی یه سلامی گفت ورفت سرجاش نشست.
بچه هاباتعجب سری تکون دادن وزنگ تفریح هم حمید یه گوشه نشسته بود وباهیچکس حرفی نمی زد.
عصری که پسرهاجمع شدن برن بازی مهدی گفت:
_ بچه هامن امروزبابابام باید برم شهرونمیتونم بیام بازی.
محمدگفت:
_ وای حالایه یارکم داریم. چکارکنیم؟
علی گفت:
_ اشکال نداره میریم دنبال حمیدکه بیاد بازی.
محمدوعلی رفتن دم درخونه حمیدایناوزنگ زدن.
حمید درروبازکرد وگفت:
_ بله.
محمدگفت:
_ میای باهم بریم یه دست گل کوچک بازی کنیم؟
حمید باقیافه اخموگفت:
_ نه نمیام ودرروبست.
محمدگفت اشکال نداره بایه یارکمتربازی می کنیم.
روزهای بعدهم حمید بادوچرخه اش توی ده می گشت وباهیچکدوم ازبچه هاهم دوست نبود.
یه روزکه حمید داشت بادوچرخه اش توروستامی چرخید یک دفعه لاستیک دوچرخه اش به یه سنگ گیرکرد وپاره شد و خوردزمین.
حمیدبادست وصورت خاکی ودوچرخه خراب رفت خونه.
باباش تاحمیدرودید گفت:
_ وااای این چه سرووضعیه که برای خودت درست کردی؟
دوچرخه ات چراشکسته؟
بابایه نگاهی به دوچرخه کرد وگفت: _دوچرخه روبرای تعمیربایدببرم شهر.
حمید باناراحتی گفت:
_ پس این چندروزکه دوچرخه ندارم چکارکنم؟ 😭😭😭
فرداعصر حمید دم درنشسته بودوحوصله اش هم خیلی سررفته بود ودید که بچه هابایه توپ دارن میرن بازی
صدای دادوفریاد وخوشحالی شون تمام ده روبرداشته بود وحمیدباحسرت
اونهارونگاه میکرد😒😒😒
دوسه روزدیگه هم گذشت حمیددیگه خیلی کسل شده بود نه دوچرخه داشت ونه دوستی که باهاش بازی کنه.
😫😩😫😩
موقع دروکردن گندم بود وبچه هاباخانواده هاشون؛هرروزبه مزرعه یکی میرفتن وباکمک هم گندم هارودرومیکردند.🌿🌿🌿🌿
یه روزبعدازظهر کارجمع آوری گندم تموم شده بود وبچه هاداشتن میرفتن خونه؛ که ناگهان ابرهای سیاه همه ی آسمون روپوشوند ومعلوم بود که یه بارون شدید میخوادبباره🌨🌨🌨🌨
علی دید حمید وپدرش تندتنددارن گندم هاروجمع میکنن. ولی هنوزخیلی ازگندم هاروی زمین بود.واگه بارون میومد همه اونهاخیس میشد.💧💧💧
علی گفت:
_ بچه هاموافقید تابارون نگرفته بریم به پدرحمیدکمک کنیم وگندم هاروجمع کنیم؟
بچه هاهرچندازدست حمید ورفتارهاش خیلی ناراحت بودن ولی چون مهربونی وبه هم کمک کردن روازبزرگترهاشون یادگرفته بودن قبول کردند ورفتند کمک. 😃😃😃😃
باهمکاری بچه هاقبل ازاینکه بارون بیاد همه ی گندم های مزرعه حمیدایناجمع شد.😌😌😌
شب وقتی حمید می خواست بخوابه به کارخوبی که بچه هاانجام داده بودن فکرکرد.وباخودش گفت:
_ اگه امروزبچه هاتودروکردن به اون وپدرش کمک نمی کردند تمام گندم هاخیس می شد وتمام زحمت های پدرش هدرمی رفت.
حمیدازرفتاربدی که بااونهاداشت خیلی ناراحت شد وعرق شرم روی پیشونیش نشست.😅😅😅😅
فرداصبح که رفت مدرسه جلوی تخته سیاه ایستاد وگفت:
_ بچه هابه خاطرکمکی که دیروزبه ما کردید ازهمه تون تشکرمیکنم🙏🙏🙏🙏
من روببخشید تواین مدت رفتارم باشماخوب نبودومن خیلی پشیمون هستم امیدوارم شماهم من روببخشیدو ازامروزبه بعد دوستان خوبی برای هم باشیم😍😍😍😍
محمدگفت:
_خداروشکرکه متوجه رفتاربدت شدی. ماهم تورومی بخشیم وباتودوست هستیم ❤️❤️❤️❤️
حمیدازاینکه بچه هااون روبخشیدندخیلی خوشحال شد وگفت:
_ مامانم به خاطر تشکرازشما ناهارآش درست کرده وهمه شمارودعوت کرده که ناهاربیاید خونه ی ما
بچه ها باگفتن هورراااااا موافقت خودشون روبرای خوردن یه آش خوشمزه اعلام کردن🙌🙌🙌🙌
(خانم نصر آبادی)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙342🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
تو با ستاره های شب
تو با سپیده همدمی
شبیه یاس ونسترن
شبیه ماه ومریمی
تو پاک وخوب با خدا
تو دختر پیمبری (ص)
خدا به بچه های تو
همیشه داده سروری
محبت تو می دهد
به من امید و آبرو
بمان بمان برای من
تویی تمام آرزو
نشسته مهر فاطمه (س)
به قلب من به جان من
نشسته نام فاطمه (س)
به دفتر و زبان من
خدا به احترام او
نشانده زیر پای ما
برای این محبتش
بهشت جاودانه را
🥀✨🥀✨🥀✨🥀✨🥀
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙342🔜
44.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺
#کارتون_جزیره_ی_دانش
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙343🔜
16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مداحی_شهادت_حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙344🔜
#کاردستی
🕯درست کردن شمع بمناسبت ایام فاطمیه🕯
👈مراحل کار در تصاویر زیر نشان داده شده است👇👇
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙345🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویژه_فاطمیه
روایت داستان گونه وانیمیشنی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙346🔜
36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺
#کارتون_قهرمان_مدرسه
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙347🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#رؤیای_عطیه🧕
هوا خیلی سرد بود.
وقتی عطیه از مدرسه برگشت
به مادرش سلام کردو زود به سمت بخاری رفت.
دستانش از سرما قرمز شده بود
و گونه هایش سرخ وگل انداخته بود.
آرام آرام تنش گرم شد.
احساس خوشی کرد.
بعد از ناهار
باید به کلاس نقاشی می رفت.
چون نقاشی را خیلی دوست داشت.
به مادرش گفت :مامان جان دوستم ملیحه برای فردا عصر جشن تولدش من را دعوت کرده.
اجازه می دهید بروم.
مادرش گفت: بله دخترم چون من خانواده اش را می شناسم.
عطیه خیلی خوشحال شد.
فردا عصر آماده رفتن شد.
ومادرش اورا به خانه ملیحه رساند.
مهمانها آمده بودند.
بعد از کلی خوش گذراندن وپذیرایی،
مادر ملیحه گفت:" براتون یک خبر خوش دارم.
بعد پرده ای که گوشه ی پذیرایی بود را کنار زد.
پیانویی دیده شد.
گفت:الان ملیحه برای شما پیانو می زنه.
ملیحه ازمادرش تشکر کرد.
وجلوی چشمان حیرت زده مهمان ها به نواختن پرداخت😳
عطیه واقعا خوشش آمده بود.
وقتی به خانه برگشت
به مادرش گفت:
مامان جان من هم دوست دارم به کلاس موسیقی برم.
نمی دونید ملیحه چه قدر قشنگ پیانو می زد.
مادرش گفت:
دخترم این که هر روز به یک چیزی علاقه مند بشی
وبخواهی هر روز به یک کلاس بری اصلا خوب نیست.
_مامان مگر چه اشکالی دارد؟
_ببین دخترم اگر تمام حواست را جمع کنی وروی یک موضوع تمرکز کنی به نتیجه بهتری می رسی.
اگر ذهنت دچار پراکندگی بشه،
اصلا از کلاس های مختلف نتیجه خوبی نمی گیری.
ولی عطیه نمی توانست متوجه شود.
ولی به خاطر احترامِ زیادی که به مادرش داشت قبول کرد.
شب بعد از شام
عطیه با پدرش هم.مشورت کرد وپدر گفت:عطیه جان همه ی ما تمایلات وخواسته هایی داریم،
باید ببینیم کدام بهتر است.
تمایل و خواسته بهتر را انتخاب کنیم.
دخترم الان به نظر شما کدام یک از تمایلاتت بهتره.
عطیه کمی فکر کرد وگفت:خوب معلومه درس خواندن.
پدر گفت: احسنت به تو دختر عاقلم.
پیشانی عطیه را بوسید.
و عطیه سعی کرد روی درس خواندن تمرکز کند.
گاهی کلاس نقاشی هم می رفت.
آخر سال که کارنامه ها آمد،
عطیه با بالاترین نمره قبول شده بود.
ولی دید که ملیحه ناراحت است.
خوب می دانست که ملیحه نمره های خوبی نیاورده.
چون بیشتر وقتش را برای یادگیری و تمرین پیانو گذاشته بود.
(فرجام پور)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙349🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#زهرا_زهرا_یازهرا_سلام_الله_علیها
زهرا زهرا یا زهرا، فریادت در یاد ما
تا همیشه در ذهنِ، مسجد النبي مانده
خطبه ي فدك با آن، جمله هاي كوبنده
زير و رو كردي تو، بساط نامردان را
به خون خود بخشیدی، بهاي آن را
از آن، قدرت بيان، پُر شد، گوش آسمان
گرچه، قامتت كمان، زهرا
زهرا زهرا یا زهرا، فریادت در یاد ما
🌹⚜🌹⚜🌹
نام تو بها داده، استقامت زن را
خاك چادرت برده، آبروي دشمن را
خطبه ي تو جوشيد، درون جان زينب
به كوفه جاري شد بر، زبان زينب
ننگِ، شام و كوفه را، زينب، كرده برملا
بعد از، داغ كربلا، زهرا
زهرا زهرا یا زهرا، فریادت در یاد ما
🌹⚜🌹⚜🌹
ما نمي بريم از ياد، گونه هاي نيلي را
از زمانه مي گيريم، انتقام سيلي را
منتظر مي مانيم، به حرمت هم عهدي
كنار هم تا صبحِ، ظهور مهدي
شيعه، بيقرار تو، روزي، در بهار تو
مي آيد، مزار تو، زهرا
زهرا زهرا یا زهرا، فریادت در یاد ما
🌹⚜🌹⚜🌹
شاعر: محسن رضوانی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙350🔜
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
📜داوریهای شگفت انگیز امیرالموُمنین علیه و علی اولاده الصلواة و السلام
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙351🔜
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺
#کارتون_مثل_نامه
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙352🔜
27.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺
#سفرهای_علمی(قسمت اول)
👈فریزل👩🏫، معلم عجیب و غریبی است و یک اتوبوس🚌 مدرسۀ عجیبتر از خودش دارد که با آن دانشآموزانش 👭👬👭را به سفرهای علمی خیلی عجیب و باورنکردنی و در عین حال بسیار هیجانانگیز میبرد...👌
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙353🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#قرار 💫⚜💫
خواهرم سارا که از مدرسه برگشته بود،بعد از کمی استراحت درسای فردا رو آماده کرده بود.
نزدیکای غروب بود که بلوز تمیزوقشنگی تنش پوشید.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را شانه می کرد.گفتم خواهر جون <مزاحم شدم.جایی می خوای بری...؟>😊
گفت <جایی که نه داداشی اما...>☺️حرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
همین طور که با من حرف می زد خودش را مرتب و زیبا کرد.کم کم نگران شدم,🤔
نکند مهمان دارد ...نه جایی نمی روم، باید سر در بیارم 🤔.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی🌹🌹فضا را پر کرد.
سارا گفت:<یادته داداشی !این عطررو خودت برای تولدم خریدی...>❤️
وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمد وکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.🚶♂🚶♂
گفت<کجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط ساعت ۱۷/۵ قرار دارم...>‼️
بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت۱۷/۵ بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
با چه کسی قرار دارد... .👌
خواهرم سارا اون روز دو تا جمله قشنگ بهم یاد داد و گفت:
🍀🌼🍀🌼🍀
امام حسن مجتبی علیه السلام به هنگام نماز بهترین لباسهای خود را میپوشید و در مورد دلیل این کار هم فرمود:
🌸🌿🌸🌿🌸
«خدای بزرگ زیباست و زیبایی را دوست میدارد. پس من برای پروردگارم خود را آراسته میکنم، زیرا خداوند میفرماید: نزد هر مسجدی خود را آراسته کنید. به همین دلیل دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم.»
🌸🌼🌺🌼🌸
امام علی(ع) می فرماید :بهترین لباس,لباسی است که تو را از خدا به خود مشغول نسازد.💯
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙354🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_آمد
🌷🌷🌷
✨مقام معظم رهبری(مد ظله) :
🇮🇷دههی فجر، در حقیقت مقطع رهایی ملت ایران و آن بخشی از تاریخ ماست که گذشته را از آینده جدا کرده است.
🌷🌷🌷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙355🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#یاد_امام
من کودکی هستم، چون دیگران اما،
در باغ دل دارم، گل بوته ای زیبا،
گل بوته من هست،زیباتر از هر گل،
زیباتر از نسرین زیباتر از سنبل،
در دیده جان من، از عطر آن لبریز،
با آن بهارم من، دور از غم پاییز،
این گل های یاد است، یاد رخ رهبر،
یادش برای من، از عط گل بهتر،
او چون پرستویی، از شهر ما کوچید،
اما گل یادش، در سینه ها رویید،
یاد امام آری، همچون گلی زیباست،
او گرچه با ما نیست، یادش ولی با ماست
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙356🔜
40.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺
#کارتون_پهلوانان(پوریای ولی)
پهلوان پویای ولی با تیزهوشی و همکاری شاگردانش: پهلوان یاور، پهلوان صفی و پهلوان مفرد، در مقابل مکر و حیلهٔ اسکندرخان، داروغهٔ طماع، حریص و جاهطلب شهر، ایستادگی و مبارزه میکند. همچنین گفتههای پوریای ولی آمیخته با نکات اخلاقی و فرهنگی است. داستان این مجموعه در شهر خوارزم، از شهرهای خراسان قدیم، در قرن هشتم هجری قمری میگذرد.
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙357🔜