eitaa logo
بنده امین من
6.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌼🌸🦋👦 ما مسلمانیم پیرو قرآن مانند گلیم توی گلستان پنج تا پرنده توی باغ داریم بیا آنها را باهم بشماریم این پرنده ها اصول دینند همه خوش آواز همه رنگینند یک پرنده هست به نام توحید می شود آن را در همه جا دید دومی عدل است سوم نبوت اما چهارم باشد امامت پنجم معاد است روز خوب ما روز امتحان در پیش خدا 🦋🌼🌸🦋👦 🔙41🔜
🌼🌸👦 🔙42🔜
🌼🌸👦 🔙43🔜
🦋🌼🌸🦋👦 یک وسیله‌ی سنگین با خودتان به کلاس بیاورید. مطمئن باشید که بلند کردن آن وسیله برای یک کودک تقریباً غیر ممکن باشد. وقتی همه‌ی کودکان جمع شدند از یک نفر خواهش کنید که آن وسیله را به شما بدهد. کودک با سختی می‌تواند آن را کمی حرکت دهد. وانمود کنید که از این اتفاق خیلی تعجب کرده‌اید. از کودک بخواهید بنشیند. کودک دیگری را صدا بزنید. همین‌طور به ترتیب تک تک، همه بچه‌ها را صدا بزنید. آیا کسی می‌تواند آن وسیله سنگین را حمل کند؟ از بچه‌ها بخواهید، فکر کنند که چه کار کنند؟ آیا بچه‌ها می‌توانند به این نتیجه برسند که از طریق همکاری، آن وسیله را حمل کنند؟ توجه بچه‌ها را به مسئله همکاری جلب کنید و این که آن‌ها موفق شدند با همکاری آن وسیله‌ی سنگین را حرکت دهند. با کودکان درباره‌ی این‌که چگونه همکاری کردند، گفت و گو کنید. سپس فکر کنید که چه وسیله‌هایی را در کلاس می‌توانند با همکاری یکدیگر حرکت دهند. انواع وسیله‌ها را امتحان کنید. مانند: میز، کمد،‌صندلی و … حتی می‌توانید تجربه کنید که هر وسیله را با همکاری چند نفر می‌توان حرکت داد. آیا برای حرکت دادن میز، شش نفر کافی است؟ آیا برای حرکت دادن صندلی به همکاری نیاز است؟ از کودکان بپرسید در چه کارهای دیگری همکاری آدم‌ها را دیده‌اند و آیا خودشان در کاری همکاری کرده‌اند؟ آیا در خانه تا به حال همکاری داشته‌اند؟ اعضای خانواده در چه نوع کارهایی با هم همکاری می‌کنند؟ به کودکان فرصت بدهید تا به طور مفصل درباره‌ی همکاری با هم گفت و گو کنند. (برای تمام کردن این بخش عجله نکنید.) آیا کودکی هست که تا به حال به همکاری دیگران نیاز نداشته است؟ صبر کنید و بشنوید کودکان چه نظرهایی می‌دهند. همه ما به همکاری نیازمندیم. کسی نمی‌تواند بگوید و یا ادعا کند که هرگز به همکاری نیاز نداشته است. در بعضی از کارها ممکن است ما به همکاری نیاز نداشته باشیم، ولی در بیشتر برنامه‌ها و فعالیت‌ها ما به همکاری نیاز داریم. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙44🔜
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺تقدیم به روزه‌دارهای کوچولو 🎥نماهنگ ماه مهربون 🎤با صدای محمدطاها فرد گنجی 🎼و با همخوانی گروه سرود وصال 🎹تنظیم: امید رهبران 🎬شاعر و کارگردان: محسن رضوانی 🌼🌸👦 🔙45🔜
🦋🌼🌸🦋👦 من سطل آشغال هستم توی کلاس نشستم آشغال دارین بریزین منتظر تو هستم آی بچه‌های نازنین توی کلاس توی حیاط هر وقت که آشغال داشتین تو شکمم بریزین دور و برم نریزین 🦋🌼🌸🦋👦 🔙46🔜
🦋🌼🌸🦋👦 این است شعار بهداشت باید سلامتی داشت شهری که خانه ماست برای نسل فرداست زندگی ما باید سالم باشه همیشه شهری که آلوده شد زندگی مشکل میشه آرامش از ما دوره وقتی صدا و دوده وقتی هوا تمیزه کسی مریض نمیشه تمیزی و نظافت سلامتی میاره زندگی سالم باشه شهری که پاکی داره باید تو شهر خود دید سلامتی و بهداشت 🦋🌼🌸🦋👦 🔙47🔜
🌼🌸👦 دندانم را مسواک میزنم سار گفت:مامان جون!مرا به پارک نمی بری؟ مادر گفت:اول صبحانه ات را بخور،بعد هم دندان هایت رامسواک بزن تا به پارک برویم سارا پارک رفتن را خیلی دوست داشت، دلش می خواست زودتربه پارک برود برای همین صبحانه اش را خورد، اما تنبلی کرد ومسواک نزد سارادر پارک بازی می کردکه یک دفعه گفت: وای دندانم!مامان دندانم درد می کند مادرسارا دندان او را نگاه کرد و گفت:ای وای! دندانت کرم خورده وسیاه شده! سارا پرسید: دندانم چه جوری کرم خورده؟چرا درد می کند؟ مادرش گفت:حیوان های کوچولویی به اسم باکتری،دندان را می خورند و خراب می کنند آن وقت دندان،درد میگیرد سارا پرسید:این باکتری ها از کجا می آیند؟چطوری توی دهان ما می آیند؟ مادر گفت:بعد از اینکه غذا می خوریم، اگر مسواک نزنیم، ذره های کوچولوی غذا به دندان های ما می چسبند. آن وقت دندان سیاه می شود ودرد می گیرد سارا گفت: مامان جون، چطوری این باکتری ها را از روی دندانهایم جدا کنم؟ چه کار کنم که دندانهایم خراب نشود؟ مادرش گفت: اگر همیشه بعد ازغذا مسواک بزنی، این باکتری ها از بین می روند و دندانها خراب نمی شوند سارا گفت: مامان جون!برگردیم به خانه، می خواهم مسواک بزنم مادرش گفت: چی شد؟مگر مسواک نزده بودی؟ سارا گفت:نه مامان جون!ببخشید، من مسواک نزده بودم،ولی از این به بعد مرتب مسواک می زنم مادر سارا گفت: آفرین دختر خوبم! الان می رویم، دندان هایت رامسواک بزن سارا با خودش گفت:اول دندان های بالا را مسواک می زنم،بعد دندان های پایین را سارا دهانش را باز تر کردتادندان های عقبی راخوب مسواک بزند 🌼🌸👦 🔙48🔜
🦋🌼🌸🦋👦 بسته ویژه شب قدر 🌸آموزش مفاهیم سوره قدر به کودکان به روش قصه گویی 🌻پیامبر عزیز ما در حال نماز خواندن بودند. شب بود و همه جا تاریک تاریک. ستاره‌های زیادی در آن شب زیبا در حال چشمک زدن بودند.آن شب شبی زیبا و آرام بود. اصلا با شبهای دیگر فرق میکرد. 🌻در آن هنگام فرشته مهربان خدا، منتظر شد تا پیامبر عزیز ما نمازشان را تمام کنند. بعد از آن به پیامبر(ص)سلام کرد و گفت:ای پیامبر خدا!خداوند مهربان از من خواسته تا همه حرفهایش را برای شما یکجا بگویم. 🌻پیامبر هم که همیشه از شنیدن حرف های خدا خوشحال می شد ،این بار وقتی شنید قرار است همه حرفهای خدای عزیز و مهربان یکجا برای او گفته شود، خوشحال شد و با دقت گوش کرد. بله در آن شب زیبا حرفهای خدا ،که در قرآن آمده یک جا بر پیامبر خواندهشد. 🌻آن شب زیبا و نورانی و آن شب قشنگ و پرستاره که در آن قرآن بر پیامبر نازل شد، نام گرفت. 🌻در آن شب تمام فرشته ها به زمین میآیند. آدمهای خوب در شب قدر که یکی از شبهای ماه مبارک رمضان است تا سحر بیدار میمانند،دعا میکنند، قرآن میخوانند و با خدای مهربان حرف میزنند. فرشته ها هم در شب قدر به دستور خدا سلامتی و شادی را به آدمهای خوب هدیه میدهند. شب قدر به اندازه ای بزرگ و مهم است که خداوند در سورهای به نام قدر گفته که آن شب از هزار شب بالاتر و برتر است. 🌻اما سالها بعد در یکی از شبهای قدر، مرد بسیار بدجنس ، که تحمل یک انسان بزرگ و مهربان را نداشت تصمیم گرفت کار بسیار نادرستی را انجام بدهد. اویک مرد آسمانی مهربان را به نام حضرت علی ع را در مسجد شهید کرد. ما هم هرسال در شب قدر بیدار می مانیم،دعا میکنیم ،نماز و قرآن میخوانیم و راه و یاد حضرت علی (ع) را گرامی میداریم. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙49🔜
🦋🌼🌸🦋👦 ✅ با کمک هم یک قصه بگویید. 🔴 یکی از فعالیتها برای پرورش ذهن خلاق و افزایش تفکر منطقی در کودکان این هست که شما قصه ای را شروع کنید. سپس در یک جای حساس آن را قطع کرده و از کودک بخواهید تا آن را ادامه دهد . سپس او در جایی که دوست دارد، داستان را قطع می کند و شما باید بقیه داستان را بسازید. ⏪ بد نیست که بعد از پایان یافتن داستانتان ، با کمک یکدیگر آن را در دفتر یادداشتی بنویسید تا یادگاری خوبی از این داستان برای روزهای بزرگسالی اش باشد. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙50🔜
مــن میوه ام، مــن میوه ام مفیدم و خوشمزه ام خــــدا چــه خـوب آفــریدم برای شـــــما پروریدم من بچه ها را دوست دارم نشاط براشــون میارم آخ نخــور مــرا نـشــسته که مگس رویم نشسته مگس بسی میکروب داره خـــیلی مرضـــها میـــاره 🌼🌸👦 🔙51🔜
🦋🌼🌸🦋👦 (محرم) داستان کودکانه محرم برای کودکان دختر و پسر ک عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم. گفتم خوب او کیست؟ عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است. گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟ عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است. گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید. عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙52🔜