🦋🌼🌸🦋👦
🕯🍁🕯🍁🕯🍁🕯
🍁
🕯
#داستان
#هدیه_آسمونی
امام علی(علیه السلام)☀️ و خوارج
روزی از روزها تو ماه مبارک رمضان🌙 امام مهربانی ها امام علی(علیه السلام)☀️ با یکی از دوستانشون به نام براءبن عاذب از کوچه های شهر کوفه عبور می کردند. ناگهان صدای کسی را شنیدند که خیلی قشنگ قرآن📗 می خواند. براء به حضرت علی(علیه السلام)☀️ گفت: آقای من، چه صدای قشنگی از قرآن📗 می شنویم. کمی بایستیم و به این صدا گوش دهیم.
امام مهربانی ها☀️ فرمودند: ای دوست من، همین کسی که صدای قرآن خواندنش را می شنوی، روزی با شمشیر زهرآلودش🗡 بر سر من می زند و من را به شهادت می رساند.
براء تعجب کرد، گفت: مگر او کیست⁉️
امام علی(علیه السلام)☀️ فرمودند: او ابن ملجم مرادی👹 یکی از خَوارج می باشد.
براء باز تعجب کرد و پرسید: خَوارج چه کسانی هستند؟
امام فرمودند: خوارج کسانی هستند که زیاد نماز می خوانند.
قرآن📗 را زیبا تلاوت می کنند.
حتی حافظ قرآن هم هستند📗
اما فقط قرآن را از رو می خوانند و به قرآن📗 عمل نمی کنند.
خدای بزرگ و پیامبر مهربون☀️ اصلا آنها را دوست ندارند.
براء گفت: میشه از آنها را برایم نام ببرید؟
امام فرمودند: یکی از آنها شمر👺 است که روزی پسرم حسین(علیه السلام)☀️ را در کربلا به شهادت می رساند.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙85🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#حیوانات
کلاغه می گه قار و قار و قار
دستاتو بشور موقع ناهار
گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک
قهر نمی کنه بچه کوچیک
مرغه می خونه قدقداقدا
مهربون باشید ای کوچولوها
مرغابی میگه قاقاقاقاقا
چقدر قشنگه بازی شما
کفتره میگه بغو بغو بغ
کوچولوی من دروغه لولو
پیشیه میگه میو میو
دنبال توپت مثل من بدو
خروسه میگه قوقولی قوقو
صبح شده دیگه پاشو کوچولو
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🦋🌼🌸🦋👦
🔙86🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#طناب_بازی
این بازی هم به صورت انفرادی انجام میشود، هم به شکل گروهی.
انفرادی: یک کودک به تنهایی با طناب به بالا میپرد و طناب را با دست از پشت سرش به بالا میچرخاند و در جلو از زیر پایش رد میکند یا برعکس. طناب در فضا دور کودک میگردد و بچههای اطراف میشمارند ۱، ۲، ۳ ... تا وقتی که طناب به پای بازیکن گیر کند یا نتواند بپرد. تعداد پرش هر کس شمرده میشود. هر کس بیشتر پرید، برنده است. گاهی این بازی مسابقه ی سرعت است و اطرافیان خیلی تند میشمارند و بازیکن باید پرش خود را با شمردن آن ها هماهنگ کند.
گروهی: دو کودک دو سر طناب را میگیرند و به فاصله ی مناسبی که بتوانند طناب را خوب و هماهنگ بچرخانند، به طوری که هم در چرخش به زمین بخورد و هم هنگام چرخش به اندازه ی قد یک کودک بالا برود، میایستند.
کودکان نامگذاری میشوند: سرخ، سبز، آبی، گلابی و... یک کودک وارد طناب میشود و میپرد. دیگران دم میگیرند: سرخ، سبز، آبی گلابی ... روی نام هر کس سوخت، نفر بعدی اوست. این بازی به صورت "یک در رو"، "دو در رو" و ... هم انجام میشود: کودکان پشت سر هم وارد میشوند. دفعه ی اول یک بار میپرند، دفعه ی دوم دو بار، دفعه ی سوم ... کودکان دیگر هم دم می گیرند: "یک در رو"، "دو در رو" و... کودکی که پایش به طناب گیر کند یا در پریدن تأخیر داشته باشد، به طوری که یک بار طناب خالی به زمین بخورد، میسوزد و از بازی کنار میرود. بازی ادامه پیدا می کند تا یک نفر در صف بماند که برنده است.
طناب بازی و «یک در رو» و... بازی ای هیجانانگیز و دوست داشتنی است که موجب تقویت عضلات، بالا بردن میزان دقت، واکنش درست و سریع، مشارکت و رقابت سالم می شود
🦋🌼🌸🦋👦
🔙87🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#حدیث_کسا
قصه " حدیث_کسا " با زبان کودکانه و شعر گونه
(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه و بقیه مطالب به حالت قصه)
“یه روز حضرت زهرا (س)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه”
که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن، حضرت زهرا (س) فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی (ع) سر میزنه”
اون کسی که پشت در بود فرمود:
“منم منم پیامبر (ص)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم”
حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو، بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
پیامبر فرمودن:
“ای دختر عزیزم
مریضم و مریضم
یدونه عبا میاری
که رو سرم بذاری”
حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن، بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن، مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود.
( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت، به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم “اسم عباشون چی بود” باید بپرید بالا و بگید “کسا بود و کسا بود”)
یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
“کی بود؟ امام حسن (ع)
سرور هر مرد و زن”
بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
“سلام مامان خوبم
مامان مهربونم”
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم”
امام حسن فرمودن:
“چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد؟
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه”
بچه ها پیامبر، پدر بزرگ امام حسن بود، حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
“سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم”
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
” اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن.
حضرت فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
“کی بود؟ امام حسین(ع)
عزیز و نور دو عین”
بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
ایشون فرمودن:
“سلام مامان خوبم
مامان مهربونم”
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم”
امام حسین فرمودن:
“چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد؟
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه”
حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
“سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم”
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
” اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
“کی بود؟ امام علی(ع)
وصی بعد از نبی(ص)”
امام علی فرمودن:
“سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا”
حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام امیر مومنین
سلام امام اولین”
بچه ها حضرت علی، همسر حضرت زهرا بودن، ایشون فرمودن:
“بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه؟”
حضرت زهرا فرمودن بله، و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن، بچه ها
“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن:
“سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا”
پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا، تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن؟
“اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود.”
“خب بچه ها به نظرتون
دیگه کی مونده بود
که بره بشینه زیر عبا
پیش پیامبر خدا
آفرین بانو حضرت زهرا”
حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن:
“سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا”
پیامبر فرمودن:
“سلام به تو دخترم
سلام پاره تنم
بیا تو هم بشین کنار ماها
تا که همه با هم بشیم
پنج تن آل عبا”
“بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟
پیامبر و امام علی
حضرت زهرا
امام حسن و
امام حسین”
“اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙88🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#اقای_باغبونم
من آقای باغبونم🌸
دارم یه آواز میخونم
می گم به گل های قشنگ🌺
گل های ناز و رنگارنگ
به به به!چه خوشگلید!🌹
سرخید و سبزید و سفید
من دوس دارم شمارو🌻
قربون برم خدارو
که آفریده بلبل🌼
لاله و یاس و سنبل
نگاه من به گلهاس🌷
به سبزه و چمن هاس
کارم رو دوست دارم💐
همیشه گل می کارم
گل می کارم گل ناز🌸
شعر می خونم با آواز
کارم خیلی تمیزه🥀
گل واسه من عزیزه
گل همیشه قشنگه🌹
نازه و رنگارنگه
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🦋🌼🌸🦋👦
🔙89🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#گرگم_و_گله_میبرم
شرکت کنندگان این بازی باید بیشتر از ۴ نفر باشند. از بین آن ها یکی گرگ می شود و دیگری چوپان. همه ی کودکان پشت چوپان، کمر یکدیگر را میگیرند. هرچه تعداد بچه ها بیشتر باشد، بازی هیجانانگیزتر میشود. گرگ روبه روی چوپان و گلهای که پشت سرش است، می ایستد و میخواند: گرگم و گله میبرم. گوسفندان هم میخوانند: چوپون دارم نمیذارم.
ـ گرگ دندان نشان میدهدو می گوید: کارد من تیزتره، لقمه ی من لذیذتره.
ـ خونه ی خاله از کدوم وره؟
ـ از این ور و از اون وره.
گوسفندان شروع میکنند به راست و چپ حرکت کردن. گرگ هم همینکار را می کند. تا یکی از کودکان را که نتوانسته در حرکت با دیگران هماهنگ شود، میگیرد. او جزو دسته ی گرگ میشود،کمر گرگ را میگیرد و به جدا کردن گوسفندان از گله کمک میکند و با او شعر میخواند.
این بازی یک سرگرمی پرشور و نشاط است و مشارکت و کار گروهی را به کودکان میآموزد. بازنده ندارد و هر دو گروه برندهاند.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙90🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#اهمیت_نماز_جماعت
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙91🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#اتوبوس_مدرسه
مدرسه ای دانش آموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و .... اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙92🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#بیتهای_قافیه_دار
روش بازی: از بچه ها بپرسید: «چه کسی می تواند با استفاده از کلمات کلیدی که به او داده می شود، بهترین جملات موزون و قافیه دار را بنویسد؟» مثلا برای واژه های «حرف زدن، معلم، نان» نتیجه می تواند چنین باشد
معلم خوب ما حرف میزنه با ادا نون میخوره با غذا تاب میخوره تو هوا.
در پایان بازی، از طریق رأی گیری، برنده اعلام می شود. می توانید محدودیت زمانی تعیین کنید یا برنده بازی اولین کسی باشد که یک بیت قافیه دار بگوید.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙94🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#خدا_ما_را_دوست_دارد
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙95🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#تیزهوشی_شاگرد_ابن_سینا
روزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری می گذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش می خواست. آهنگر گفت:ظرف بیاور تا در آن آتش بریزم. کودک که ظرف همراه نداشت، خم شد و مشتی خاک از زمین برداشت و در کف دست خود ریخت. آن گاه به آهنگر گفت:آتش بر کف دستم بگذار.
ابن سینا، از تیزهوشی او به شگفت آمد و در دل بر استعداد کودک شادمان شد. پس جلو رفت و نامش پرسید. کودک پاسخ داد:نامم بهمن یار است و از خانواده ای زرتشتی هستم. ابن سینا او را به شاگردی گرفت و در تربیتش کوشید تا اینکه او یکی از حاکمان و دانشمندان نام دار شد و آیین مقدس اسلام را پذیرفت
🦋🌼🌸🦋👦
🔙96🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#بالا_بلندی
این بازی در فضای باز انجام میشود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب میکنند که باید دنبال بچههای دیگر شرکت کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمیتواند او را بگیرد. گرگ، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه میدهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ میشود و کار او را دنبال میکند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر میخوانند و شادی میکنندو در عین حال مواظباند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد. وقتی گرگ دارد دنبال کودکی می دود، بچه ها می خوانند:
گرگ بازی تنبلی هرگز مکن / جان من! خود رابه گوشه کز مکن
در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند.
امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد،و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد
🦋🌼🌸🦋👦
🔙97🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#ایمان_به_غیب
ویژهونوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙98🔜پ
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#شتر_لنگ
روزی روزگاری… در یک بیابان شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگلنگان راه میرفت. شتر قصهی ما یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. از دیگران پرسید: «چه خبر است؟»
یکی از شترها گفت: «قرار است مسابقهی دو برگزار شود.»
شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتواند در مسابقه شرکت کند. برای همین رفت تا اسمش را برای مسابقه بنویسد. دوستان شتر لنگ وقتی دیدند او هم میخواهد در مسابقه شرکت کند، خیلی تعجب کردند.
شتر لنگ که تعجب آنها را دید گفت: «چه اشکالی دارد؟ چرا این طوری به من نگاه میکنید؟ مطمئن باشید من دوندهای چابک و قوی هستم و مسابقه را میبرم.» دوستان شتر میترسیدند در مسابقه به او آسیبی برسد.
بالاخره روز مسابقه فرا رسید. همهی شرکتکنندهها سر جای خود قرار گرفتند؛ اما همین که چشمشان به شتر لنگ افتاد، او را مسخره کردند. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب آنها گفت: «پایان مسابقه معلوم میشود که چه کسی از همه بهتر است، عجله نکنید!»
سه، دو، یک… همه شترها مثل برق شروع به دویدن کردند. شتر لنگ آخر همه، لنگلنگان میدوید. شترها باید از یک تپه بالا میرفتند و برمیگشتند. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همهی شترها خسته شده بودند. شترهای جوانتر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتند؛ اما آنها هم خسته شدند. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادند.
اما شتر لنگ آرام آرام، به راه خود ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خود را به بالای تپه رساند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد، تازه شترهای خستهای که مشغول استراحت کردن بودند، متوجه او شدند و تلاش کردند تا به او برسند؛ ولی توانی در خود نمیدیدند. برای همین در ناباوری دیدند که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!
🦋🌼🌸🦋👦
🔙99🔜
#بازی
#دوخت_و_دوز
هماهنگیچشمو دست
✔️مناسب برای بالا بردن تمركز كودک،
✔️بالا بردن خلاقيت او،
✔️افزايش مهارتهای حركتی،
✔️ تطابق چشم با دست
🌼🌸👦
🔙101🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#آتش_در_خرمن
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙102🔜
🌼🌸👦
#داستان
#حضرت_ایوب_و_آزمایش_عجیب_او
ایوب در یکی از نواحی شام به نام بثنه زندگی می کرد و ۷ سال در آن شهر به عبادت و پرستش خداوند مردم را تبلیغ کرد و فقط سرانجام ۳ نفر دعوت او را اجابت نمودند. وی یکی از پیامبران است که قرآن نبوت و پیامبری او را بیان کرده است. او فردی مهربان و با تقوا بود و در مهمان نوازی شهرت داشت و قوم خود را به پرستش خدا دعوت می کرد. ایشان دارای مال و خدمه فراوانی بود.
اوقاتی بر او گذشت که همه اموال خود را از دست داد و به انواع بلایا و امراض مبتلا گشت و جز زبانش که به ذکر خدا مشغول بود عضو سالمی برایش نماند ولی او در تمامی این مراحل صبر نمود و ناله نکرد. بیماری او آنقدر طولانی شد که هیچکس با او هیچ رابطه نداشت و به خاطر بیماری اش او را از شهر بیرون نمودند و جز همسرش هیچکس دیگر به او مهربانی ننمود و در راه نگهداری و مراقبت از او تمام مال و دارایی خود را از دست داد تا جایی که مجبور شد برای گذران زندگی برای مردم کار کند. همه این گرفتاری ها صبر ایوب را زیاد کرد تا آنجایی که صبر او زبانزد خاص و عام شد.
شیطان یک روز به صورت طبیبی بر همسر ایوب ظاهر شد و گفت: من شوهر تو را درمان میکنم به این شرط که وقتی شفا یافت به من بگوید تنها عامل سلامتی من تو بوده ای و هیچ مزد دیگری نمی خواهم و همسر ایوب چنین نمود. ایوب که متوجه دام شیطان بود سخت بر آشفت و سوگند یاد کرد که اگر سلامتی خود را بازیابد صد تازیانه به همسرش بزند و او را تنبیه کند. وقتی که ایوب سلامتی خود را به دست آو
🌼🌸👦
🔙103🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#خیاطی
قرقره های رنگارنگ
سرخ وسفید و آبی رنگ
قیچی تیز ، سوزن ریز
پارچه های خیلی قشنگ
خاله ریزه خیاطی می کرد
سوزن میزد ، لباس میدوخت
چشمای ریز و تنگ او
از زور خستگی میسوخت
لباس می دوخت برای کی ؟
برای دوست و آشنا
هر کی می دید ، فوری می گفت :
درد نکنه دست شما !
خاله ریزه با خودش می گفت :
شکر خدا ، هنر دارم
چه دوخت و دوزی میکنم
رو پارچه ها گل میکارم !
شاعر : شکوه قاسم نیا
🦋🌼🌸🦋👦
🔙104🔜
🦋🌼🌸🦋👦
⚽️🏀⚾️🎾🏐
#بازی
#پرتاپ_توپ_بسمت_دیوار
میتوانید در خارج از منزل به فرزندتان یاد بدهید تا توپ را بدیوار بزند و سپس آن را بگیرد. در صورتی که فکر میکنید اینکار کمی برای او مشکل است میتوانید اول به او بیاموزید که توپ را بزمین بزند و دوباره بگیرد. پس از بارها بازی کردن او یاد میگیرد که چگونه توپ را به دیوار زده و بگیرد.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙105🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#آرامش_قلبی
ویژه نوجوان👌✅
🌼🌸👦
🔙106🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#گربه_و_روباه
یکی دیگر از قصه های زیبای کودکانه که دنیای حیوانات را برای کودکان متصور می شود, قصه گربه و روباه است. این قصه به کودکان آموزش می دهد داشتن یک مهارت قوی بهتر از داشتن هزاران مهارت کوچک و ضعیف می باشد.
گربه اي به روباهي رسيد .گربه كه فكر مي كرد روباه حيوان باهوش و زرنگي است ، به او سلام كرد و گفت : حالتان چطور است ؟ روباه مغرور نگاهي به گربه كرد و گفت : اي بيچاره ! شكارچي موش ! چطور جرات كردي و از من احوالپرسي مي كني ؟ اصلا تو چقدر معلومات داري ؟ چند تا هنر داري ؟
گربه با خجالت گفت : من فقط يك هنر دارم. روباه پرسيد : چه هنري ؟ گربه گفت : وقتي سگها دنبالم مي كنند ، مي توانم روي درخت بپرم و جانم را نجات بدهم . روباه خنديد و گفت : فقط همين ؟ ولي من صد هنر دارم . دلم برايت مي سوزد و مي خواهم به تو ياد بدهم كه چطور بايد با سگ ها برخورد كني.
در اين لحظه يك شكارچي با سگ هايش رسيد . گربه فوري از درخت بالا رفت و فرياد زد عجله كن آقا روباه . تا روباه خواست كاري كنه ، سگ ها او را گرفتند. گربه فرياد زد : آقا روباه شما با صد هنر اسير شديد ؟ اگر مثل من فقط يك هنر داشتيد و اين قدر مغرور نمي شديد ، الان اسير نمي شديد.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙107🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#بازی
#توپ_و_شیب
با توپ بازی بر روی سطح شیبدار رو به بالا و یا رو به پایین و سطح مسطح میتوان مفاهیم جذابی را به کودک آموخت و تجربه های او را افزایش داد. مفاهیمی همچون حرکت توپ به سمت شیب، میزان سرعت توپ در سطوح مختلف، حرکت خود بخود توپ در سطح شیب دار و …
توجه: بازی ها به ترتیب از آسان به مشکل نوشته شده است. لطفا بر اساس سن و توانایی های فرزندتان بازی مناسب را انتخاب کنید. اگه یک بازی را شروع کردید و دیدید که برای فرزند شما مشکل است، سراغ بازی های قبلی بروید و بعد از اینکه در آنها مهارت پیدا کرد، بازی های بعدی را هم انجام دهید.
🦋🌼🌸🦋👦
🔙109🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#داستان
#میمون_پر_حرف
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود.
در جنگلی بزرگ و زیبا حیوانات زیادی زندگی می کردند. همه ی حیوانات جنگل با هم مهربان بودند، ولی سه تای آن ها پنگوئن و آهو و میمون سال های زیادی بود که با هم دوست بودند.
🐧🐒
یک روز پنگوئن و آهو یه عالمه میوه پیدا کردند و تصمیم گرفتند آن را قایم کنند و به کسی نگویند. در راه آن ها میمون را می بینند، میمون که خوشحالی آن ها را دید از آن ها دلیلش را پرسید. آن ها به او گفتند که نمی توانند بگویند و این که این یک راز است. اما میمون از آن ها خواست که به او اعتماد کنند. آن ها هم در مورد میوه همه چیز را گفتند.
🍏🍎🍊🍋🍌🍇🍒
وقتی آهو و پنگوئن و میمون به روستا رسیدند، میمون قولش را فراموش کرد و راز را به همه گفت. وقتی پنگوئن و آهو به جایی که میوه ها را پنهان کرده بودند رفتند، دیدند که همه ی حیوانات جنگل به آن جا آمده اند و تمام میوه ها را خورده اند.😕😠
🧀🍞🍪🌰
همان روز پنگوئن و آهو یک عالمه غذا پیدا کردند و دوباره همانند دفعه ی قبل میمون را دیدند. آن ها از دست او عصبانی بودند، چون به قولش عمل نکرده بود، به همین خاطر تصمیم گرفتند درس خوبی به میمون بدهند.
🐟🐠🐟🐠🐡
روز بعد آن ها به میمون گفتند که دریاچه ای پیدا کردند که پر از ماهی است و گرفتن ماهی از این دریاچه اصلاً زحمتی ندارد. میمون دوباره به همه ی حیوانات جنگل خبر داد.
روز بعد میمون دوباره پیش پنگوئن و آهو آمد اما این بار تمام بدنش پر از زخم بود. میمون بیچاره بعد از این که در مورد دریاچه ی پر از ماهی به حیوانات گفته بود، همه ی حیوانات، حتی خرس قطبی هم به آن جا رفتند، اما چیزی پیدا نکردند.
آن ها فکر کردند که میمون به آن ها دروغ گفته است، به همین خاطر میمون را دنبال کردند و او را تا می توانستند زدند.
از آن به بعد میمون فهمید که عمل کردن به قول بسیار مهم است و اگر می خواست دوستانش به او اعتماد کنند باید به قولی که به آن ها می داد وفادار می ماند.
🐒
پنگوئن و آهو بار دیگر میمون را امتحان کردند، اما این بار دیگر میمون پرحرفی نکرد و به قولش عمل کرد و پنگوئن و آهو دوباره به دوست شان میمون اعتماد کردند و رازهایشان را با او در میان می گذاشتند☺️
منبع :تبیان
ترجمه: نعیمه درویشی
🦋🌼🌸🦋👦
🔙111🔜
🦋🌼🌸🦋👦
#شعر
#شیر_بخورید
شیر بخورید مفیده
مانند برف سفیده
کاملتر از این غذا
کس ندیده تا حالا
شیر بخوریم سیر میشیم
قوی مثل شیر میشیم
هر روز اگه بنوشیم
هیچوقت مریض نمیشیم
🦋🌼🌸🦋👦
🔙112🔜