eitaa logo
بنده امین من
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌸🌼🦋👦 خورشید خانم بالای آسمان آمد. همه جا را گرم و روشن کرد. صدای آواز پرنده ها در جنگل پیچیده بود. صدای قهقهه خرگوشی و خرسی به گوش رسید. آن ها کنارِ چشمه بازی می کردند. خرسی پشتِ درخت قایم شد. خرگوشی تا ده شمرد. بعد به دنبالِ خرسی گشت. یکی یکی پشتِ درخت ها را نگاه کرد. اما خرسی را پیدا نکرد. صدا زد:" خرسی...خرسی..." صدای خرسی را از جایی دورتر شنید. شروع به دویدن کرد. ولی هرچه می رفت خرسی دورتر می شد. خرگوشی خسته شد. کنارِ درختی ایستاد. به اطراف نگاه کرد. خیلی از خانه و چشمه دور شده بود. صدای قار و قور شکمش را شنید. ای وای! از صبح چیزی نخورده بود. به آسمان نگاه کرد. خورشید خانم داشت آرام آرام به کوه ها نزدیک می شد. با صدای بلند خرسی را صدا زد. خرسی از پشتِ درختی بیرون پرید و گفت:" من اینجام." خرگوشی گفت.:" من گرسنه ام." خرسی نگاهی به اطراف کرد و گفت:" نگران نباش. الآن برات خوراکی پیدا می کنم.:" بعد با سرعت دوید و کمی دور شد. خرگوشی به درختی تکیه داد و نشست. خرسی با چند هویج خوشمزه برگشت. خرگوشی هویج هارا گرفت و تشکر کرد. دستش را روی شکمش گذاشت. دلش از گرسنگی درد گرفته بود. تند تند هویج ها را خورد. خرسی گفت:" حالا بهتره برگردیم." هر دو به طرف چشمه حرکت کردند. به چشمه رسیدند. خرگوشی با سرعت جلو رفت و تند تند آب خورد. خرسی گفت:" خیلی آب خوردی." خرگوشی گفت:" تشنه بودم." چند قدم رفتند. یک دفعه خرگوشی دلش را چسبید. روی زمین نشست. با صدای بلند ناله زد. " وای دلم. وای دلم." خرسی گفت:" اِی وای. حالاچه کار کنم؟" خرگوشی فقط ناله می کرد. خرسی با سرعت رفت. با خانم خرگوشی برگشت. خانم خرگوشی، پسرش را بلند کرد. به او جوشانده داد. خرگوشی بغل مادرش، آرام شد. خرسی گفت:" تقصیره منه. هویج نشسته بهش دادم.:" خانم خرگوشی گفت:" حتما دستهاش را هم نشسته بود. شما بچه ها باید بدانید هر کاری آداب خودش را دارد. غذا خوردن هم آداب خودش را دارد." صبح روز بعد خرسی دنبالِ خرگوشی آمد. مادرِ خرگوشی گفت:" از امروز قبل از بازی کردن باید هر روز آداب یکی از کارها را یاد بگیرید تا دیگر بیمار نشوید." خرگوشی گفت:" من دیروز خیلی درد کشیدم. از این به بعد قبل از هرکاری از شما آدابش را می پرسم." هر سه خندیدند. مادر برایشان دمنوش آورد. (فرجام پور) ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙243🔜
🦋🌸🌼🦋👦 مثل یک صبح بهار خنده ­هایش زیباست مادرم دشت گل است مادر من دریاست * * * * * حرف­های پدرم مثل عطری خوشبوست پدرم خورشید است روشنی­ها از اوست * * * * * خانه‌ی ما باغی است بچه­ ها جای گل ­اند پدر و مادر من باغبان­ های گل ­اند * * * * * گرمی خانه ما خنده و مهر و وفاست زندگانی آرام زندگانی زیباست ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙244🔜
دیزاین زیبای میوه بشقاب کودک برای بچه هایی که بد غذا هستن و میوه دوست ندارن ☺️😍 ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙245🔜
🦋🌸🌼🦋👦 گام به گام فیل ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙246🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸🌼🦋👦 زهرا وزهره 2تا خواهر دوقلوی مهربان بودند که مامان وبابار اخیلی دوست داشتند 👩❤️👩 هردو باهم مدرسه می رفتند وخوب درس می خواندند. هر وقت مامان یا بابا برای آنها هدیه می خرید. هدیه ها شبیه هم بود. لباسهایشان و کیف وکفششان هم شبیه هم بود👚🎒👞 وهیچ وقت هیچ کدام اعتراض نمی کردند. وبه انتخاب پدرومادر احترام می گذاشتند. آن روز قرار بود، به جشن تولد فرشته 👧بروند. لباسها وکفشهایشان را پوشیدند وهمراه مامان به تولد رفتند. فرشته یک برادر کوچک داشت که خیلی شلوغ می کرد👦 دخترها با مامانها می گفتندومی خندیدند. اما وحیدکه هفت سالش بود اصلا آرام نبود. وهمه چیز را به هم می ریخت. چند بار مامان فرشته وحید را به اتاق برد وگفت: خواهش می کنم، مهمانی را به هم نزن وآرام باش. ولی وحید اصلا گوش نمی کرد👦 تااینکه نوبت رسید به نشان دادنِ کادوها ومامان کادوها را باز می کرد واز مهمانها تشکر می کرد. کادوی زهرا وزهره یک عروسک قشنگ بود که اواز می خواند💃 مامان فرشته از انها تشکر کرد وفرشته با خوشحالی آمد تا عروسک را بگیرد ولی وحید سریع پرید وعروسک را گرفت وبا خودش به اتاق برد. وفرشته به دنبالش زهرا وزهره با تعجب نگاه می کردند. چرا وحید به حرف مادرش گوش نمی کرد❓ چرا به مادرش بی احترامی می کرد❓ وچرا هر کاری دلش می خواهد می کند❓ بالاخره فرشته ومامانش از اتاق بیرون امدند ولی عروسک قشنگ دیگر قشنگ بنود😔 لباسش پاره شده بود ودستش کنده شده بود ودیگر اواز نمی خواند وفرشته از ناراحتی گریه می کرد😭 وقتی از جشن تولد برگشتند زهرا وزهره از مامان پرسیدند _مامان جان چرا وحید این کارها را می کرد❓ _دخترهای گلم وحید باید یاد بگیرد که به پدرومادرش احترام بگذارد. ونباید وقتی مادرش به او چیزی می گوید نافرمانی کند وباید یاد بگیرد که نباید هر کاری دلش می خواهد انجام بدهد اوباید یاد بگیرد که پدرومادر هرچه به فرزندشان می گویند به نفع خود اوست وباید انجام دهد شاید تاحالا متوجه نشده باشد ولی ازاین به بعد باید پدرومادرش اینها را به او یاد بدهند دخترهای گلم شما نُه سال دارید . شماهم باید بدانید که همیشه باید به پدرومادر احترام بگذارید چون خداوند کسانی را که به پدرومادرشان احترام می گذارند خیلی دوست دارد 😊 زهره وزهرا خوشحال بودند که مامان به این خوبی با انها صحبت می کند وخوشحال تر بودند که همیشه به پدرومادرشان احترام میگذاشتند. ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙248🔜
🦋🌸🌼🦋👦 بانوی باران آمدی بر ما بباری با مهربانی بوته ی گل را بکاری از آفتاب مهر تو گل می شود باز یاد تو قلب کوچکم را می کند باز نام تو چون خورشید می تابد به هر جا از گرمی آن می شود گل ها شکوفا بانوی من ای باغبان مهربانی روی زمین تو هدیه ای از آسمانی! ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙249🔜
🦋🌸🌼🦋👦 نوارهایی به دو طرف دیوار بچسبانید تا کودک ازبین آنها رد شود این بازی کمک به توانایی حل مساله در کودک میکند و باعث تقویت عضلات بدن کودک میشود. ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙250🔜
📖 بانوی شهر قم 📘 نویسنده: مرتضی دانشمند ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙251🔜
4_342117879115691973.pdf
حجم: 7.08M
📖 بانوی شهر قم 📘 نویسنده: مرتضی دانشمند ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙252🔜