❌🔥 📵
#حماقت_من
داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه که چشمم به بستنیای دست بچه ها افتاد. بابام یه کارگر ساختمونی ساده بود و به زور میتونست خرج من و دو تا داداشمو در بیاره.
تو فکر این بودم چی میشد منم بتونم هرروز بستنی بخورم و داشتم بچه ها رو نگاه میکردم که یهو خوردم به یه نفر. سرمو بالا آوردم دیدم پسرعمومه (سامان) و داره با نیش باز نگام میکنه
گفت : بیا بریم تا برات #بستنی بخرم ولی به یه شرط! 😱
از خوشحالی میخواستم بال در بیارم
_چه #شرطی؟ 😳
یه نگاه عجیب بهم انداخت و دستمو تو دستاش گرفت و گفت:
سامان_ به شرط اینکه...😱 😰❌
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce