eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ با شیـــــــطان .... جنگ ما با شیطان از محـــــــراب نماز آغاز می‌گردد. محراب از ریشه‌ی «حرب» است، یعنی محراب نماز میدان جنگ ماست و با همان تكبیرة الاحرام نخستین، نمـــــــازگزار همه‌ی قدرت‌های ظاهری و مجازی را نفی می ‌کند و به مبدأ همه‌ی قدرت‌ها، ذات ذوالجلال، متوجه می شود. شهید سید مرتضی آوینی 📚 کتاب گنجینه ی آسمانی، ص209
سلام و علیکم خوش آمد میگیم به اعضای جدیدی که به ما پیوستن 😍 ما در روز های شنبه تا پنج شنبه رمان دیگری رو قرار میدیم و روز های جمعه رمان مقتدا رو میزاریم داخل کانال ❤️ ممنونیم که در کنارمون هستید 🌹 شهادت بی بی فاطمه زهرا (س) رو به شما عزیزان تسلیت عرض مینمایم 🏴
~حیدࢪیون🍃
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همراهان گرامی⚡️ ان شاءالله و با عنایت آقا امام زمان قرار است پنجشن
🕊امام باقر عليه السلام :هيچ عبادتى در روز جمعه نزد من دوست داشتنى تر از صلوات بر پيامبر و آل او نيست ✨📿
~حیدࢪیون🍃
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همراهان گرامی⚡️ ان شاءالله و با عنایت آقا امام زمان قرار است پنجشن
🕊امام صادق عليه السلام :در روز جمعه عملى برتر از صلوات بر محمّد و خاندان او عليهم السلام نيست .🌸📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
📚رمان : #مقتدا #قسمت_28 وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خادمان فرهنگسرای گلستان شهداست. اما هیچوقت
📚رمان : …بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فکر نکردم. درسمو توی حوزه ادامه داده دادم. دنبال یه راهی برای اعزام به سوریه بودم. از هرکی تونستم سراغ گرفتم، دوندگی کردم، حتی رفتم عراق بهشون التماس کردم اعزامم کنن، با فاطمیون خواستم چندبار برم ولی برم گردوندن، تا یه ماه پیش که فهمیدم میتونم به عنوان مبلغ برم. داشت کارای اعزامم درست میشد که شما رو دیدم… یکی دوبارم عقبش انداختم ولی… سرش را بالا آورد، حس کردم الان است که بغضش بترکد: خودتون بگید چکار کنم؟ اگه الان بیام خواستگاری شما، پس فرداش اعزام بشم و بلایی سر من بیاد تکلیف شما چی میشه؟ من هنوز به شما علاقه دارم ولی نگرانتونم… بلند شدم و گفتم : یادتون نیست پنج سال پیش گفتم سهم ما دخترا از جهاد چیه؟ گفتید از پشت جبهه میکنن، گفتید همسران شهدا هم اجر شهدا رو دارن. اگه واقعا مشکلتون منم، من با سوریه رفتنتون مشکلی ندارم. چند قدم جلو رفتم و در دهانه در ایستادم و آرام زمزمه کردم: میتونید شمارمو از آقای صارمی بگیرید! و با سرعت هرچه بیشتر از فرهنگسرا بیرون آمدم. “چیکار کردی طیبه؟ میدونی چه دردسری داره؟ چطور میخوای زندگیتو جمعش کنی؟…” دیدم ایستاده ام روبه روی مزار شهید تورجی زاده. احساس کردم هیچوقت انقدر مستاصل نبوده ام. گفتم : آقا محمدرضا! این نسخه رو خودت برام پیچیدی! خودتم درستش کن! … ادامه دارد .....
~حیدࢪیون🍃
📚رمان : #مقتدا #قسمت_29 …بغض صدایش را خش زد: بعد اینکه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فکر نکرد
📚رمان : بعد از آن روز آن روز آرام و قرار نداشتم ولی به پدر و مادرم حرفی نمیزدم. یکی دو روز گذشت. با هر زنگ تلفن از جا می پریدم. تا اینکه یک روز که از مسجد برگشتم و یکراست رفتم اتاقم، مادر هم پشت سرم آمد و نه گذاشت نه برداشت و گفت: تو حقیقی میشناسی؟ داغ کردم و گفتم: چطور مگه؟ – بگو میشناسی یا نه؟ – آره… یکی از خادمای فرهنگسراست. چطور مگه؟ – زنگ زد مادرش، گفت آخر هفته بیان واسه خواستگاری! جیغ کشیدم: چی؟ – چقدر هولی تو! مگه اولین بارته؟ حالا این پسره کی هست؟ چیکارس؟ – چه میدونم؟! فکر کنم طلبه ست. – طلبه؟ بابات ابدا تو رو بده به یه طلبه! – چرا؟ – اینا آه در بساط ندارن! با چیش میخوای زندگی کنی؟ کمی مکث کرد و گفت : دوستش داری؟ به دستهایم خیره شدم و با انگشت هایم ور رفتم. مادر دستم را گرفت و مرا روی تخت نشاند. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد: دوستش داری…؟ آره….؟ لبهایم را گاز گرفتم. مادر لبخند زد: آره! ادامه دارد.....
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞🌿کدام جمعه رو آب و جارو کنم؟😔 🏴حیدریون😭