دخترانہ چادرے @Banoyi_dameshgh

عاشقانہ دونفرھ @Banoyi_dameshgh

تا دقایقی دیگر رمان 😉

♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part61 +اینکه آره خیلی آرامش بخش تره بعد چشمامو بستم و یه آیت الکرسی خوندم که اصلا نفهمیدم کی خوابم برد . با صدای های خیلی ضعیفی که به گوشم میخورد چشمامو باز کردم . -مسافر های شهدایی رسیدیم حرم بی بی فاطمه معصومه پاشید نماز صبحه... کامل چشمام و باز کردم دیدم آقا مصطفی کنار صندلی ما ایستاده بود و به عقب نگاه میکنه و داد میزنه که نماز صبحه صاف نشستم و پستی دادم به صندلی بعد ساره که زودتر از من بیدار شده بود بلند شد و آقا مصطفی رفت پایین و همه رفتیم پایین... نماز رو توی حرم خوندیم چون دیر رسیده بودیم نماز جماعت تمام شده بود....... بعد برای زیارت رفتیم و دعا خوندیم و رفتم پیش حرم و برای سلامتی و ظهور آقا دعا کردم و برای سلامتی رهبرم ، برای اعتقاد ها و ایمان خودم برای خوشبختی تک تک جوونا ها و خودم و به خصوص مجتبی و ساره که ان شالله خود بانو معصومه(س) ازدواج این دو جوون و امضاء کنه ..... بعد به سمت حیاط رفتیم و توی حیاط نشستیم . روبه حرم بی بی کردم و گفتم :بی بی جان قسمتم کن یه مشهد برم بدجوری دلم هوای داداش مهربون تو کرده .... بعد همه یه گوشه ایی نشستیم و دعا دعا میخوندیم منم شروع کردم دعا یاسین خوندم یکدفعه ایی یاد اومد امروز یکشنبه است یعنی مامان سرکاره پس بیداره . به چند تا بوق نرسیده گوشی نرسیده گوشی رو برداشت +الو سلام مامان جون -الو سلام عزیزم کجایین حرکت کردین؟ +حرکت کردیم مادر من الان حرم حضرت معصومه ام سلام دارین بدید -باشه دستت درد نکنه مادر من میزارم رو بلند گو همکارامم سلام بدن +هر جور شما راحتید نزدیک به دودقیقه ایی رو به حرم داشتم که تماس قطع شد اومدم دوباره تماس بگیرم دیدم مامان زنگ زدو تماس وصل کردم... +مامان خوب همین جوری صحبت میکردید چرا قطع کردید خودتون زنگ زدید؟ -خوب چی میشه زنگ بزنم با دخترم حرف بزنم همش که نباید دخترم زنگ بزنه..... ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10

♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part62 +چی میشه دخترت زنگ بزنه بازم که شارژ ش و که پدر و مادرش میخرن ،بابا چطوره؟ -خوبه حالا بلبل زبونی نکن ،باباتم خوبه این چند روز سرش خیلی شلوغ شده +خیلی دلم براتون تنگ شده اومدیم تهران میام خونه ور دلتون میشینم . -ور دل نمیخوام ،مادر من باید شیفتم و تحویل بدم برم خونه کاری نداری +نه مامان جون برید به سلامت یاعلی -علی یارت مادر تما و قطع کردم وبه دعا ادامه دادم بعد نگار اومد کنارم نشست ساعت ۶ نیم صبح بود هوای اینجا بهتر از هوای شلمچه بود با اینکه اینجا خشک و کوهستانیه ولی بهتره . ولی هرچس باشه هیچ جای ایران شما نمیشه واقعا هواش و دوست دارم .... بعد آقا مصطفی به موبایل نگار زنگ زد و همه رفتیم بیرون درب حرم بعد یه کناری ایستادیم خیلی دلم کوه خضر میخواست ولی کاروان اونجا نمیره ان شالله دفعه ی بعدی با خانواده قسمتمون میشه اتوبوس تا درب خروجی اومد البته همه ی ماشین میتونستن بیان سوار شدیم و حرکت کردیم به سمت جمکران یادم اومد یکی از بچه های دانشگاه میگفت من هر دفعه میرم جمکران نامه مینویسم میندازم تو چاه میگفت جمکران یه چاه داره که همه نامه مینویسن و میندازن توی چاه بعد آقا میخونه ان شالله امضاء میکنه ... دلم میخواست بنویسم ولی دفتر و جامدادیم توی کوله ام بود که صندوق اتوبوس بود ベ یکدفعه یه جرقه ایی به ذهنم زد که نامه ایی که مجتبی بهم داده پشتش سفیده مینویسم هم نامه داداشم میره تو چاه اونم امضاء میشه برای منم امضاء میشه ان شالله . توی کیفم خودکار بود شروع کردم به نوشتن متوجه نگاه های ساره میشدم . بعد نامه رو مربعی تا کردم و گذاشتم توی کیفم . -چی داشتی مینوشتی؟ داستانی که هم کلاسیم گفته بودو براش تعریف کردم اونم مشتاق شد تا بنویسه -چه عالی من برگه دارم تو کیفم میخوای ؟ +نه دیگه ممنون نوشتم -پس بی زحمت خودکارتو بهم میدی من خودکار ندارم +آره چرا که نه بفرما نامه نوشتن ساره هم تموم شد و رسیدیم جمکران همه پیاده شدیم، وارد شدیم دلم برای جمکران چقدر تنگ شده بود چقدر اینجا رو دوست دارم . حس خونه ی پدری به آدم دست میده چقدر من و مجتبی اینجا بازی میکردیم یادش بخیر رفتیم داخل و توی اون جایگاه نورانی همه داشتن نماز میخوندن منم دو رکعت برای سلامتی و ظهور آقا خوندم یکی هم برای عموی شهیدم .... ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10

پروفایل https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10