سلام بزرگواران وقتتون بخیر🌸
ما نیاز مند به ادمین های جهادی هستیم
چند تا شرایط داریم
اقا و خانم موردی نداره
ما در خدمتشون هستیم
@ya_zeinab09
#آیا_می_دانیم؟
🌗 بهشتیان، چون از غذای بهشتی سیر شدند، آن غذا فوراً مبدل به عرق خوشبو میشود و از بدن آنها خارج میگردد. این، تنها نوع دفع در بهشت است، به این معنا که در بهشت دفع ادرار و مدفوع وجود ندارد. همانطور که جنین داخل رحم وجود ندارد.
🌸 اولین غذای بهشتیان بعد از ورودشان به بهشت از جگر ماهی است. نقل است که یک دانشمند یهودی از رسول خدا پرسید: اولین چیزی که اهل بهشت بعد از داخل شدن به بهشت میخورند چیست؟ فرمود: جگر نهنگ. عرض کرد چه مینوشند؟ فرمود: سلسبیل.
🌸 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: گوشت، بهترین نانخورش در دنیا و آخرت است و بهترین گوشت نیز، گوشت پرندگان است.
✨و لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (واقعه آیه 21): ✨
و گوشت پرندگان از هر نوعی که مایل باشند (برایشان مهیاست) اگر دقت کرده باشیم از نظر پزشکی هم ثابت شده است، کلسترول و ضرر گوشت پرندگان بسیار کمتر از گاو و گوسفند است.🌗
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❲🌀🎥❳
یـامھـدیمـنبـهشـوقرختـو
راهـیمعـراجشـدم💔!
°•°🌻°•°↷
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_هفتم #عطر_مریم #بخش_سوم . نفسم تنگ شد،نیم رخ جدے اش را خوب میدیدم. مرد همسایہ د
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_هشتم
#عطر_مریم
#بخش_اول
.
صداے نزدیڪ شدن ماشین ڪہ بہ گوشم خورد،چشم هایم را بستم و آرام از روے دیوار سُر خوردم.
با زمین ڪہ برخورد ڪردم صداے ضعیفے ایجاد شد! پاے راستم زیر تنم ماند و دردے در پهلویم پیچید!
یڪ دستم را روے پهلویم گذاشتم و دست دیگرم را روے دهانم ڪہ صداے نالہ ام بلند نشود!
زنگ در بہ صدا در آمد،صدایے از ریحانہ بلند نشد!
نفسم بالا نمے آمد،نباید خواهرم را تنها میگذاشتم اما اگر آن مامور لعنتے مرا مے دید جواب حاج بابا را چہ میدادم؟!
اگر دست بہ بازویم مے انداخت و مرا ڪشان ڪشان با خودش بہ زندان قصر یا ڪمیتہ مشترڪ ضد خرابڪارے مے برد مامان فهیم در جا دق میڪرد!
آن هم براے آش نخوردہ! براے آن محرابِ...
سریع بہ خودم نهیب زدم،براے محراب نہ! براے حاج بابایت خودت را بہ خطر انداختے! محراب ڪہ باشد ڪہ تو برایش بہ جوش و خروش بیوفتے؟!
در دل خدا را شڪر ڪردم ڪہ تهران نیست. اگر اینجا بود و مامور ساواڪ او را مے دید بساط مان در ڪمیتہ مشترڪ ضد خرابڪارے خوب جور میشد!
چند ثانیہ بعد صداے مرتعش ریحانہ در حیاط پیچید:ڪے...ڪیہ؟!
خودم را محڪم بہ دیوار چسباندم،صداے همان مرد بلند شد:میشہ درو باز ڪنین؟!
صداے باز شدن در ڪہ بہ گوشم خورد هم زمان عمہ مهلا،چادر رنگے بہ سر در آستانہ ے در ظاهر شد.
با چشم هاے گرد شدہ نگاهے بہ در حیاط و سپس بہ من انداخت!
خواست دهان باز ڪند ڪہ سریع دستم را از روے دهانم برداشتم و انگشت اشارہ ام را روے بینے ام گذاشتم.
زمزمہ ڪردم:هیس!
و تا توانستم عجز و التماس در چشم هایم ریختم!
بیچارہ گیج و منگ بہ من خیرہ شدہ بود. با قدم هاے بلند بہ سمتم آمد.
گوش هایم را خوب تیز ڪردم.ریحانہ مودبانہ گفت:سلام بفرمایین؟!
صداے آن مامور بلند شد:سلام خانم! روز بہ خیر! منزل آقاے خلیل نادرے؟
ریحانہ عادے جواب داد:بعلہ!
_تشریف دارن؟!
_نہ! سرڪارن فڪ ڪنم تا چند دیقہ دیگہ بیان. امرتون؟!
_پاشا اعتماد هستم! از ڪمیتہ مشترڪ ضد خرابڪارے!
نفسم دوبارہ تحلیل رفت،دستم را محڪم مشت ڪردم و روے پیشانے ام گذاشتم.
ریحانہ خودش را بہ آن راہ زد:ڪمیتہ مشترڪ ضد خرابڪارے؟! فڪ ڪنم اشتباہ اومدین!
_بلہ! منو همڪارام حڪم تفتیش منزلتونو داریم!
ریحانہ من من ڪنان پرسید:خونہ ے ما؟! آخہ چرا؟!
اعتماد بے حوصلہ جواب داد:چراشو بعدا متوجہ میشین!
پشت بند صدایش،صدایے خشن گفت:از جلو در برو ڪنار!
سپس گویے رو بہ اعتماد ادامہ داد:آقا! هزار مرتبہ گفتم با این خرابڪارا نباید مدارا ڪرد!
نتیجہ ش میشہ این ڪہ این یہ الف بچہ واسادہ جلو در ما رو سوال جواب میڪنہ!
دعا ڪردم دل نازڪ ریحانہ نشڪند،مثل من رو دار و تاب دار نبود!
نازپروردہ ے مامان فهیم بود،تن صدایے بالا مے رفت طفلڪم بغ میڪرد؛چہ برسد بہ این ڪہ مامور ساواڪے جلوے در خانہ ے مان بایستد و اینطور گستاخانہ صحبت ڪند!
اعتماد آرام گفت:آروم باش نگهبان!
دوبارہ ریحانہ را مورد خطاب قرار داد:ڪسے جز شما منزل نیس؟!
ریحانہ با ڪمے مڪث جواب داد:نہ! اجازہ میدین مادرمو صدا ڪنم؟! خونہ ے همسایہ رو بہ روییہ.
_موردے ندارہ! ما همینجا صبر میڪنیم،فقط در باز بمونہ!
ریحانہ باشہ اے گفت و رفت. عمہ مهلا هم ڪنار من نشستہ بود و خوب گوش میداد.
رنگ از رخسارش پریدہ بود،خواست از ڪنارم بلند شود ڪہ پرسشگر نگاهم ڪردم.
آرام گفت:بچہ م ریحانہ تنهاس! از این غول تشنا میترسہ!
با صدایے خفہ و لحنے ملتمس گفتم:نہ عمہ! شڪ میڪنن،نباید منو ببینن!
اخم هایش در هم رفت،سرے تڪان داد و بلند شد.
همانطور ڪہ سعے میڪرد زیر بغلم هایم را بگیرد آرام گفت:بلند شو!
با ڪمڪ عمہ،از جایم بلند شدم. هنگام بلند شدن چنان دردے در پهلو و پایم پیچید ڪہ احساس میڪردم در جا بیهوش خواهم شد!
دندان هایم را روے لب هایم فشار دادم ڪہ مبادا جیڪم در بیاید.
پاے راستم یارے نمے ڪرد،نمیتوانستم رویش بایستم.
عمہ مهلا ڪشان ڪشان مرا بہ داخل خانہ برد،همین ڪہ روے مبل نشستم از درد اشڪ هایم سرازیر شد.
تا نگاہ عمہ بہ صورتم افتاد با دست روے گونہ اش زد!
_صورتت عین گچ دیوار شدہ عمہ! نڪنہ پات شڪستہ باشہ؟!
.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🖤⃝⃡🖇️• #یامهدے
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
@Banoyi_dameshgh
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_هشتم #عطر_مریم #بخش_اول . صداے نزدیڪ شدن ماشین ڪہ بہ گوشم خورد،چشم هایم را بستم
نوش جانتون رفقا 😍 چند تا بازدید داریم همراهمون باشید تب واسه پیشرفت کانالمون خوبه ترکمون نکنید 💙
🔆 #پندانه
قناعت مور و حرص زنبور
🔸زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید، در آن رنج بسیار میدید و حرصی تمام میزد.
🔹 زنبور به مور گفت: ای مور! این چه رنج است که بر خود نهادهای و این چه بار است که اختیار کردهای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.
🔸این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و روی پارهای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد.
🔹مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.
🔸زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟
🔹مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
من زندگی را دوست دارم
نه آنقدر که آلوده اش شوم
و خویشتن را گم و فراموش کنم ؛
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن،
حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن ،
را دوست دارم
شهید محمد ابراهیم همت 🪴