~حیدࢪیون🍃
خورده گره بند دلم باعلی🤤
غیر علی با دگری نیستم....
مست تولای خم حیدرم♥️
غافل از او هیچ دمی نیستم
رهبر من پور ابیطالب است🖐🏽
پیرو هر بی پدری نیستم..👊🏾
[ #فقطـحیدرامیرالمومنیناست🍀]
[ #شاهجهانعلـــعــیهست🙂💕]
#حیدࢪیوݩ
🌸✨علامه مجلسی فرمودند: #شب_جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم،
بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ " بعد یک هفته مجدد خواستم، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه ندایی شنیدم، از ملائکه که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم
#اعمال_شب_جمعه
علامه قاضی رحمه الله علیه
شب جمعه صد مرتبه #سوره_قدر را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان علیه السلام که این عمل در #صفا و #جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
بهنام محمدی (بهنام محمدیراد) نوجوان دانشآموز ۱۳ ساله، تصمیم گرفت مردانه بایستد، بجنگد و به یاری مجروحان بشتابد. او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریاییاش بارها به قلب دشمن زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند.
بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان گریخت. برای فریب عراقیها میزد زیر گریه و می گفت: «من دنبال مامانم میگردم، گمش کردم»؛ او با بهرهگیری از هوش، توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست بیاورد و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان ۱۳ ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند. یک بار که رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند. جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود و وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود. هیچ چیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره کرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش میکرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان میکرد که به سختی می توانست راه برود.
علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونهای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچهها میخواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
شهیدبهنام محمدی در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲٨ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند.
با تشدید جنگ و تنگترشدن حلقه محاصره خرمشهر، خمپارهها امان شهر را بریده بود. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود و مثل همیشه بهنام، سر رسید اما ناراحتی بچهها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را میکرد. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده و پیراهن آبی و چهارخونه بهنام غرق خون شده بود.
شهید بهنام محمدی، چند روز قبل از سقوط خرمشهر پر کشید و به دیدار معبود شتافت.
وصیتنامه شهید بهنام محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر میجنگیم و به ما خیانت میشود. من میخواهم وصیت کنم، هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها این است که بچههای خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچهها میخواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند. پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.