eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏💔 وصیت یک شهید چند لحظه قبل از شهادت 💔 شهیدی که باخونش امضاکرد وگفت..... 🥀با ذکر صلوات شهدارایاد کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکروه کاری است که بهتر است این را ترک کنیم و اگر انجام دهید گناه ندارد مالی که اهمیت آنچنانی ندارد مثل پول😄
☁️🌞☁️ 🔴ماکه مقوا نیستیم با دوقطره باران خیس شویم! 🌺حجت الاسلام قرائتی: گاهی می‌گویند که: ما می‌رویم نماز بخوانیم، یا حجاب داشته باشیم، ما را مسخره می‌کنند. 💥مسخره کنند! مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! مقوا با دو قطره باران شل می‌شود. 🔷اعمال تو ، تو را به خدا برساند، مردم هرچه می‌خواهند بگویند، بگویند! 🌴حدیث داریم «المؤمن کالجبل» جبل یعنی چه؟ مؤمن کوه است. بعضی می‌گویند: از کوه محکم‌تر است. چون بعضی کوه‌ها ریزش دارد. مؤمن هیچ‌وقت ریزش ندارد. ♻️در قاهره کسی، شتری اجاره کرد که او را به جاده عباسیه برساند.صاحب شتر پولی گرفت، مسافر را سوار کرد. 🌾داشت افسار را به سمت عباسیه می‌برد. این صاحب شتر هی به این مسافر متلک و فحش می‌گفت. این هم که سوار شتر بود، فحش‌ها را می‌شنید، هیچ نمی‌گفت. ⚡️یک نفر در راه صحنه را دید و گفت: آقا! می‌دانی این صاحب شتری که افسار را می‌کشد به تو چه می‌گوید؟ سواره گفت: بله! مرا فحش می‌دهد. گفت: خوب فحشت می‌دهد، جوابش را بده ؛ مگر تو بوقی که عکس‌العمل نشان نمی‌دهی ؟! 🔅سواره گفت: ببخشید جاده کجاست؟ گفت: جاده‌ی عباسیه؟ گفت: اگر من را به عباسیه می‌رساند، بگذار هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید. 🌼 اگر نماز و حجاب و اعمال درست و صحیح و خداپسندانه تو را به خدا می‌رساند، بگذار هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، بگوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتۍ‌دار؎گناه‌میکنۍ‌؛ بہ‌این‌فکر‌کن‌کھ‌اگه‌تو‌همون‌حالت‌گناه‌کردن مهلتت‌تموم‌شه‌و‌برۍ‌پیش‌خدا... روت‌میشه‌نگاش‌کنی؟!😓 -
هواشناسی اعلام کرد : هوای مهدی فاطمه را داشته باشید خیلی تنهاست💔 سلامتیش ⁵ صلوات ✋🏻🌱
معرفی شهیده های کشورمون ❤️ شهیده سیده طاهره هاشمی تاریخ تولد : 1 خرداد 1346 محل تولد : آمل تاریخ شهادت : 6 بهمن 1360 «سیده طاهره هاشمی» یکی از همین بانوان است که در 14 سالگی به شهادت رسیده است.او روز یکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید محله ( شهربانو محله) متولد شد. این سیده با سن کمی که داشت اما با از نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی داشته است. به گفته دوستان شهیده هاشمی، او دختری صبور و از خودگذشته بوده است ولی در عین حال همواره نظر انتقادی خود را با صراحت با معلمانش در میان می‌گذاشت و ترسی از بیان حقایق نداشته است. درجریان پیروزی انقلاب، طاهره با اینکه بیش از 10 سال نداشت همواره با خانواده خود چون سایر اقشار مردم در بیشتر تظاهرات شرکت می‌کرد. پس ازپیروزی انقلاب با پیوستن به انجمن اسلامی مدرسه و انجمن اسلامی شهید محله در تداوم انقلاب اسلامی ‌کوشید.سعی داشت دوستان و آشنایان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نیز آنچه را می‌گفت عمل می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه می‌گرفت. هاشمی ششم بهمن ماه 1360 درحالی که برای رزمندگان اسلام که برای ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمع‌آوری دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهید شد.
✨ - هر‌موقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت..🚕‌، آبۍ‌‌بر‌میداشت‌‌وقبور‌شهدا‌رو مۍ‌شست‌!🌊 میگفت‌:با‌شهدا‌قرار‌گذاشتم‌‌که‌من ‌‌غبار‌رواز‌روۍِقبر‌هاۍآنها‌بشورم‌و آنهاهم‌غبار‌ِ گناه‌‌رواز‌روۍ‌ِ‌دل‌‌من‌‌بشورند..!💕🌿- - 🌸• را‌یاد‌ڪنیم‌با‌ذڪر ✋♥
شهید ناجا: احمد کندابی تاریخ تولد: ۱۳ بهمن ۱۳۶۹ محل تولد: گرگان تاریخ شهادت: ۱۶ آذر ۱۳۹۸ محل شهادت: دریابانی لنگه،هرمزگان نحوه شهادت: درگیری مسلحانه محل مزار شهید: گلزارشهدای روستای باغو،بندر گز شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات سهم شما ۵ صلوات🌺 •| 🌸🌿 |•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_پانزدهم #عطر_یاس #بخش_اول . دوبارہ بغض خودش را نشان داد،خواست از گلویم عبور ڪند
. میدونے چند روز مامور گذاشتم تا ڪشیڪ بڪشہ ڪہ یہ روز ڪسے خونہ تون نباشہ بتونن اون اعلامیہ ها رو زیر تشڪ تختت جاسازے ڪنن؟! متحیر بہ چشم هایش نگاہ ڪردم:از شما چہ ڪارایے ڪہ برنمیاد! چقد راحت میتونین حقو ناحق ڪنین! این بار او پوزخند زد:منتظرم بیاد حرفشو ثابت ڪنہ! جانم بہ لرزہ افتاد! _یعنے چے؟! بہ سمت در رفت. مقابل در ڪہ رسید سرش را برگرداند:یعنے یا حرفشو ثابت میڪنہ و خودشو اطلاعاتے ڪہ دارہ رو تحویل ما میدہ یا... مڪث ڪرد و آهے ڪشید! _یا باید ثابت ڪنین اون اعلامیہ ها براے شما نبودہ! جان از تنم رفت اما اجازہ ندادم زانوهایم خم بشوند. تقہ اے بہ در زد و در باز شد. تا زمانی که از دیدم خارج بشود بدون هیچ نگرانے و ترسے خیرہ نگاهش ڪردم. در ڪہ بستہ شد صدایش را شنیدم. _محمودے! _بعلہ قربان؟! _احدے اجازہ ندارہ از جلوے این سلول رد شہ! فقط خودت براے خانم ناهار و شام میارے و میرے ولاغیر! محمودے نامے ڪہ صدایش زد چیزے گفت و صدایشان دور شد! با دور شدن اعتماد پاهایم دلیلے براے مقاومت ندیدند و روے زمین نشستند. زانوهایم را در بغل گرفتم و بے مقدمہ قطرہ ے اشڪے گونہ ام را نوازش ڪرد! _آخ محراب! آخ... اشڪ هایم شدت گرفت. باید دعا میڪردم بازگردد و خودش را تحویل اعتماد بدهد؟! یا برنگردد و دست اعتماد بہ سایہ اش هم نرسد؟! سرم را بہ زانوهایم چسباندم و خدا را از تہ دل صدا زدم! ڪہ عاقبت این ماجرا ختم بہ خیر شود! نہ براے من! براے حاج بابا و محراب! •♡• از لحظہ اے ڪہ اعتماد بیرون رفت تا چند ساعت بعد درِ سلول نمور و تاریڪ باز نشد. با صداے باز شدن در خودم را جمع ڪردم و هراسیدہ بہ در خیرہ شدم. مردے قد متوسط و لاغر اندام وارد شد. سیبل دستہ موتورے داشت و صورتے زرد. موهاے وسط سرش ریختہ بود و نزارتر نشانش مے داد! سینے ڪوچڪ گردے را با احتیاط ڪنار پایم گذاشت. بشقابے برنج و ڪاسہ اے مملو از خورشت قیمہ همراہ لیوانے آب در سینے جا گرفتہ بود. مرد صاف ایستاد و با صداے خش دارش گفت:این از غذاے پرسنلہ! جناب اعتماد سپردن حساب شما از بقیہ ے زندانیا سوا باشہ! توے این سلول ڪسے رفت و آمد نمے ڪنہ. ڪارے داشتین بهم بگین! پوزخند زدم چہ الطاف بزرگے! خواست بہ سمت در برود ڪہ صدایے از گلویم خارج شد! _من ڪجام؟! نگاهے بہ صورتم انداخت و جواب داد:نمیتونم بگم! بے توجہ پرسیدم:ڪمیتہ ے مشترڪ؟! چند ثانیہ نگاهم ڪرد و لب زد:نہ! وگرنہ ڪہ حسابتون با ڪرام الڪاتبین بود! سپس رفت! نگاهے بہ سینے غذا انداختم و از خودم دورش ڪردم! چرا باید اعتماد مے ڪردم؟! از ڪجا معلوم چیزے بہ خوردم نمے دادند؟! اما منطقم گفت اگر قرار بود اعتماد ڪارے ڪند بدون چیز خور ڪردن هم مے توانست! دور دور اوست! با این حال رغبتے بہ خوردن غذا نداشتم. دل نگران حاج بابا و مامان فهیمہ بودم! طفلے حاج بابا! حتما غیرت آذرے اش همراہ خون در رگش در جوش و خروش بود! مطمئنا از این شهربانے بہ آن ڪمیتہ دنبال من مے گشت. حتما در این بین گاهے هم توان پاها و صافے ڪمرش را از دست مے داد و عمو باقر یا امیرعباس عصاے دستش مے شدند! آن ها چہ مے فهمیدند حاج بابا چہ مے ڪشد؟! عمو باقر ڪہ دختر نداشت بداند حاج بابا چہ حالے دارد! عمو باقر دختر نداشت ڪہ بداند الان حاج بابا آرزو میڪند ڪاش هزار پسر داشت و هر هزار نفرشان اسیر ساواڪ مے شدند اما سایہ ے دختر جوانش نہ! چہ دل آشوب بود حاج بابایم. حس میڪردم و ضربان قلبم بالا و پایین میشد! نہ! حتما عمو باقر حال حاج بابا را مے فهمید! خودش مے گفت من و ریحانہ مثل دخترهاے نداشتہ اش هستیم. دخترهایے ڪہ حسرت داشتنشان را داشت! حتما حال او هم بد بود. حتما رگ غیرت او هم باد ڪردہ بود! حتما هرطور شدہ بہ محراب خبر مے داد! نمیداستم با خودم چہ مے گویم،قطعا هذیان مے گفتم. شاید تب هم داشتم،دستم را روے پیشانے ام گذاشتم اما سرد بود. نفس عمیقے ڪشیدم ڪہ بینے ام از بویے آشنا پر شد! بویے شبیہ بہ بوے خون! آمیختہ بہ بوے چرڪ و عرق! عق زدم،سریع دستم را روے دهانم گذاشتم و سعے ڪردم محتوایات نداشتہ ے معدہ ام را بالا نیاورم! اگر اعتماد بہ من لطف داشت و این وضعیتم بود واے بہ حال زندانیان دیگر! •♡• چهار روز از بودنم در آن سلول مے گذشت. در تمام آن چهار روز فقط بوے خون بہ مشامم مے رسید و هر از گاهے صداے فریاد و فحش و نالہ! فحش هایے ڪہ با شنیدنشان صورتم رنگ بہ رنگ مے شد و تنم از شرم داغ! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎