#خاطراتشهدا🌸
#روایت_عشق🌹
#شهیدنویدصفری☘
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می دادوبا
لبخند و شوخ طبعی همیشگی اش؛ میگفت:
مامان بیدار شو بیدار شو.
شادی روح شهدا صلوات 🌷
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
🍃🍃🍃
@Banoyi_dameshgh
#کلام_شهدا 💛
#روایت_عشق🧡
#حاج_قاسم
حُبّالمَهدی(عج)،حُبّاللهعزّوجل
معتقدم #امام_زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد.
#حیدریون
#روایت_عشق^''^
مادرشہید:
بابڪ رفت سربازی محل خدمتش رشت بود.
در زمان سربازی هرازگاهی خونه نمیومد
میگفت:"جای دوستانم ڪه مرخصی رفته ان،موندم" بعدها فهمیدیمڪه به ڪردستان میرفته واونجا لب مرز وداوطلبانه خدمت میڪرده🙂
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
🖇🍃💚••
#شہیدانہ🔗🍃
روایت عشق :)🕊️:
#روایت_عشق
نام: حسینهریری
محلتولد: مشهد
تاریختولد:۱۳۶۸/۰۸/۰۳
تاریخشهادت:۱۳۹۵/۰۸/۲۰
محلشهادت:حلب
آدرسمزار:بهشترضایمشهد
☘️ کودکیوخصوصیاتاخلاقی:
حسین در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد و ۱۱ خواهر و برادر داشت. آخرین پسر این خانواده بود و گوش به فرمان پدر و مادر، آنها را احترام میکرد. قرآنخوان بود و هر روز مسجد میرفت و در کلاسهای قرآن شرکت و قرآن تلاوت میکرد. دوران کودکی حسین در محله امامزاده زید(ع) گذشت. از همان کودکی فعالیتهای مذهبی مسجد و امامزاده شرکت میکرد و به یاد دارم روز عاشورا از صبح اول وقت که دستههای مختلف عزاداری به امامزاده میآمدند برای آنها اسفند دود میکرد و از عزاداران پذیرایی میکرد. حسین از همان دوران، تلاوت قرآن را شروع کرد و در مسجد محل قرآن میخواند. وی جوانی ساده، سر به زیر و مطیع بود و هرگاه کاری از او میخواستیم فوراً اطاعت میکرد.
☘️ قسمتیازوصیتنامهبرایهمسر:
اگر خداوند شهادت را لیاقت من دانست چه بهتر که به آرزویم میرسم.خودت هم میدانی که بارهابه شما گفته ام که ان شاءالله در آخر،شهادت نصیب من خواهد شد.همسرم من که شهید شدم نمیگذاری صدای گریه هایت را مرد نامحرم بشنود،نمیگذاری که زنان ومردان نامحرم،اشک هایت را ببینند که دوست را ناراحت کنی و دشمن را خوشحال.
#روایت_عشق🌸
مےگفت :
توی گودال شهید پیدا کردیم
هرچه خاک بیرون میریخت باز
برمیگشت..!
اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم
شب خواب جوانی را دیدم
که گفت : دوست دارم گمنام بمانم
بیل را بردار و برو (:
#شهید_گمنام💔
~🕊
#روایت_عشق^'❤️'^
با سید آمـدیم مرخصی...خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود.
وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان...
انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند.
سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود.
شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری.
ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت.
سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان.
پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت...
بعد از #شهـادت سید بود.
از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود #کوچه_شهید سید عبدالحـسین ولے پور!
#شهید_سیدعبدالحسین_ولیپور♥️🕊
.
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالروز آغاز ولایت و امامت قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) مبارکباد.🎈😍
#امام_زمان🌸
#روایت_عشق 🎉