اۍشهید؛
گـذࢪزماݩ،
همہ چیز ࢪا با خود مۍ بࢪد
جز ࢪدّ نگاه تو ࢪا . . .🌿
والله والله والله كِ دلتنگتیم حاجۍ💔
•
#دلبرمون. 💔
#سردار_سلیمانی
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه هایی دیدنی از وابستگی سردار دلها به نوه هایش❤️
#زینـــــب_سلــیمانـــــی
#آھ_اے_شھادت...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سردار_سلیمانی
#حیدریون
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هشتادوچهار اینبار نه حرم حضرت سکینه (س)،... نه چهارراه زی
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادوشش
«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق 🔥منفجر شد...
دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه...!
سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها🔥 آماده میکنه!»
از آنچه خبر داشت قلبش شکست...
عطر خنده از لبش پرید؛
خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :
«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد🔥 آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن!
این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه 🔥انتحاری🔥 باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :
«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی🔥 و 🔥#سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها🔥رو میگیریم!»
و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :
«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی 🔥#ایران...!
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #صد_وچهار «خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» ای
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #صد_وپنج
و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
با خبر شهادت 🔥#سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق🔥 و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد...
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود...
انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این 🔥#امانت دست و بالش را بسته بود که...
به اضطرار افتاد :
«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده🔥 سکینه!»
برای اولین بار طوری به 🔥صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود...
گفتم :
«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من 🔥نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد....
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #صد_وپنج و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #صد_وشش
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد....
که آخر قلبش🔥 پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت..!
سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط 🔥خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم🔥 #سوریه برسد...
صدای تیراندازی 🔥هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد...
تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه 🔥ابوالفضل قاتل #جانم شده بود...
تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی 🔥العربیه جشن کشته شدن🔥 #سردار_سلیمانی بر پا بود...
دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای 🔥#بشار_اسد تعیین شده بود..
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان 🔥رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_ونه
«میخواست بره، ولی وقتی دید🔥 #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته 🔥#جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :
«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب🔥 رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد 🔥ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :
«رفته حرم سیده 🔥سکینه!»
و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین 🔥#عربی پاسخ داد :
«خدا حفظش کنه، شما 🔥#اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (س) راحته!»
با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت🔥 #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده...
چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا 🔥حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد...
به چند دقیقه نرسید که مصطفی🔥 برگشت...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وده
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید🔥 و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :
«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم 🔥تو خونهها بودن، ولی الان 🔥#زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک🔥 تیراندازشون هستن.»
و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :
«راسته تو انفجار دمشق🔥 #حاج_قاسم شهید شده؟»
که گلوی ابوالفضل از🔥 #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :
«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به 🔥#عشق سربازیاش سینه سپر کرد :
«نفس این تکفیریها رو 🔥#حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و 🔥#دمشق بازی باخته رو بُرد..!
الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ#صد_وده از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید🔥 و ا
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_ویازده
الان اموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم !...
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به🔥 #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :
«نفس این تکفیریها رو🔥 #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و 🔥#دمشق بازی باخته رو بُرد..!
الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه🔥میسوخت که همچنان می گفت :
از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها🔥 وارد سوریه میشن و ارتش درگیره !
همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاََ سوری نبودن!
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :
تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی🔥 هم قاطیشون بودن.
حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بود سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی🔥پیدا بود از این لشکرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :
پادشاه #عربستان داره پول جمع می کنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_صدوسیوپنج
دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!»
یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم #سردار_سلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید :«تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و بهخدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی #حاج_قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»
#سردار_سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح #زینبیه با چفیهای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به #حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزبالله به زیارت برویم.
فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم #تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»
دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیریها این #حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»...
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
"(🖤🖇)"
انگارڪھیڪڪوهسفرڪردهازایندشت
آنقدرڪھخالۍشدهبعدازتوجھانم :)
☁️⃟🕊️¦⇢ #حاجے
☁️⃟🕊️¦⇢ #سردار_سليمانی