~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
به سوریه که اعزام شده بود
بعضۍشبها با هم در فضای مجازۍ چت میکردیم
بیشتر حرفهایمان احوالپرسۍ بود
او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم
واندڪ آبۍ میریختیم بر آتش دلتنگۍمان...
روزهای آخر ماموریتش بود
گوشۍ تلفن همراهم را که روشن کردم
دیدم عباس برایم کلۍ پیام فرستاده است...!
وقتۍ دیده بود که من آنلاین نیستم
نوشته بود:
آمدم نبودۍ؛ وعدهۍ ما بهشت..💔
✍🏻به روایت همسر
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
♥یا صاحب الزمان♥:
#عاشقانه_شهدا ♥️🍃
سادگي و آسانگيري اسماعيل از همان روز
اول معلوم شد ☺️
از يك نفر پول قرض كرده بود و خودش
تنهايي راه افتاده بـود مـثلاً براي خريد🙃
جلوي ویترین مغازه طلا فروشي از حلقههاي
خوشـش آمـده بود 💍
مغازه دار حلقه را داده بود تا نگاهش كند .
اسماعيل پول حلقه را داده بود و همينطوري
گذاشته بود توي جيبش 😇
مغازه دار تعجـب كـرده و رو به او گفته بود :
مگر حلقه را براي عقد نميخواهي ؟ 😳
ـ بله😊
طلافروش گفته بود : تنها آمده اي حلقه بخـري🙄
حـالا همینطوری ميندازي توي جيبت. اينطوري
كه نميشود ، جعبه هاي كادويي...»
خيلي خجالت كشيده بود كه تـا حـالا فرصـت نكـرده ايـن رسـم و رسومات را ياد بگيرد🤦♂
🌿 شهید اسماعیل دقایقی 🌿
#عاشقانه_شهدا 😍
🔻همسرشهیدحججی:
موقعپرولباسمجلسییواشکیبهمگفت: «هنوزنامحرمیم! تابپسندیبرمیگردم.»
رفتو با سینیآبهویچبستنیبرگشت.🍺
برایهمهخریده بودجزخودش.گفت میل ندارم. وقتیخیلیاصرارکردیممادرشلو دادکهروزهگرفتهاست. 👌
ازش پرسیدم:«حالاچرا امروز؟»
گفت: «میخواستمگرهای توکارموننیفته
وراحتبهتبرسم.»❤️
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🥀
#خادمحیدر4
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.
جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری؟
می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود،من هم در جواب فیلمبردار گفتم: ان شاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود.
من رضا را خیلی دوست داشتم،فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود.بعد از رضا پرسید: شما چه آرزویی دارید؟
گفت: همین که خانم گفت.
همسر#شهیدرضاحاجیزاده
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
تا اومدم دست بہ ڪار بشم سفره رو انداختہ بود.
یہ پارچ آب،دو تا لیوان و دو تا پیش دستی گذاشتہ بود سر سفره.
نشستہ بود تا با هم غذا رو شروع ڪنیم.
وقتی غذا تموم شد گفت:
الهی صد مرتبہ شڪر،دستت درد نڪنہ خانوم،تا تو سفره رو جمع میڪنی منم ظرفها رو میشورم.
گفتم: خجالتم نده،شما خستہای تازه از منطقہ اومدی،تا استراحت ڪنی ظرفها هم تموم شده.
نگاهی بهم انداخت و گفت:
خدا ڪسی و خجالت بده ڪہ میخواد خانومشو خجالت بده.
منم سرمو انداختم پایین و مشغول ڪار شدم.
همسر#شهیدحسنشوکتپور