eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
با رسیدن جلوی دبیرستان از ماشین سرویس پیاده میشم و با میترا به سمت کلاسهامون می‌ریم! کلاس من و میترا باهمه ولی فرشته جدا! البته قبلا با فرشته و میترا سه تامون توی یک کلاس بودیم اما مامان اومد صحبت کرد و کلاس هامون رو از هم جدا کرد که دلیل این جدایی رو نمیدونم! مامان از روزی که تیپ و ظاهر فرشته رو دید بهم گفت که نمیخواد باهاش بگردی اما من خیلی ازش خوشم میاد و فکر می‌کنم اگر تحویلش نگیرم ممکنه دیدش به تمام مذهبی ها عوض بشه! برای همین مامان نمیدونه باز هم ما باهم ارتباط داریم و اینکه فرشته هم هم سرویسی من و میتراست. با اومدن خانوم میرابی دست از فکر کردن می‌کشم و مشغول گوش دادن به تدریسش میشم، تدریسی که هیچی ازش نمی‌فهمم از بس توی فکرم! *** صدای زنگ بلند میشه کوله ام رو روی شونه ام می‌ندازم و بعد اینکه میترا چادرش رو می‌پوشه از کلاس خارج می‌شیم. که همزمان با ما فرشته و ستایش هم خارج میشن! فرشته زودتر از ما جدا میشه و میگه: - بای، بابام اومده دنبالم میخوام بریم پیش عمه ملیحه و از ما جدا میشه، با دخترها می‌رسیم جلوی در که فرشته ام هنوز نرفته و بیرون منتظره... میاد پیشم و کتابم که دیروز ازم گرفته بود تا سوال ها رو بنویسه میده دستم... که همون لحظه ال نود مشکی رنگ محمدرضا اونور خیابون پارک می‌کنه و از ماشین پیاده میشه... کت و شلوار مشکی رنگ پوشیده بود ولی موهاش سفید شده بود، حلقه ای درون انگشت هاش نبود! با اینکه پیر شده بود ولی هنوز هم چشم هاش گیرایی اون زمان رو داشت و ادم رو با یک نگاه افسون می کرد.