eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#Part_143 بعد پوشیدن شلوار مشکی و مانتوی مشکی رنگم که بالاش طرح زرشکی داره به شال ها و روسری هام نگ
که محکم می‌میگم و میگم: - عشق عمه است دیگه! که چشم هاش رو ریز می‌‌کنه و میگه: - نه خیرم جیگر مامانشه. که عمه صدا می‌زنه و میگه: - بیاید کمک کنید سفره ها رو بذاریم. رویا تا می‌خواد بلند بشه میگم: - تو بشین، باید بیشتر مواظب خودت باشی عزیزم. که می‌خنده و چشمی میگه، میز رو می‌چینیم ثمین هم سعی داره خودش رو توی دل همه جا کنه... بعد خوردن شام، روی مبل ها می‌شینیم که امیرحسین میگه: - آبجی اسرا این جمعه میای بریم شمال تا هفته بعد؟ دوستت کیانا خانوم هم میاد. که ثمین رو به محمدرضا میگه: - محمد ماهم باهاشون بریم؟ اخه ماه عسل هم نرفتیم و دستش رو روی دست های محمدرضا می‌ذاره که محمد رضا غرید: - فعلا کار دارم، بعدا می‌برمت خودم. که ثمین انگار پنجر میشه چیزی رو با چشم و ابرو بهش میگه و از جاش بلند میشه، که محمدرضا هم دنبالش میره... - کیانا باشه منم هستم. رویا با ذوق میگه: - چه خوب، امیرحسین و بقیه برای یک مسئله کاری میرن ما خانوم هاهم بریم خوش گذرونی! همه می‌خندیم که همون لحظه ثمین میاد و کیفش رو از روی مبل بر می‌داره و میگه: - من دیگه برم خونه، خدانگهدار. ولی ته چهره اش ناراحتی ای موج می‌زنه، و صورت محمدرضا هم قرمز شده بود! بقیه کم کم میرن و خداحافظی می‌کنیم، که بابا میگه: - حاضر شید بریم! که به سمت اتاق میرم و چادر و کیفم رو بر می‌دارم رو به رویا میگم: - مراقب خودت باش، هروقت خواستی بریم خرید بگو! که بغلم می‌کنه و میگه: - چشم، توی شمال می‌خوام سوپرایزش کنم و کارش بهونه است. - چه خوب! خدانگهدار. و به سمت ماشین می‌ریم و حرکت به سوی خونه...