#Part_98
همون لحظه صدای زنگ گوشیم بلند میشه و نام کیانا روی صفحه میافته:
- سلام خوبی؟
- سلام شکر خوبم!
- میدونستی فردا دانشگاه باز میشه و امتحان داریم؟
چی؟ امتحان؟ با هول میگم:
- مگه قرار نبود یک هفته تعطیل باشه؟ آخه چرا؟ حالا با کدوم استاد امتحان داریم؟
کیانا خنده ای میکنه و میگه:
- انقدر شما خوش شانسی با آقای مولایی که خوشش نمیاد ازت!
- وای حتما صفر میشم، آخه یک مشکلی پیش اومده نمیتونم برگردم تهران!
کیانا لحنش بوی نگرانی میگیره و میگه:
- چیشده؟ مگه کجا رفتی؟
- من بهت نگفتم اومدم مشهد، ولی الان توی نزدیکی مشهد هستم و نمیتونم برگردم تهران!
- تنها رفتی؟
- نه با خانواده ولی حال بابام بده بیمارستانیم!
- چیشده؟
گریم می گیره و میگم:
- تصادف کرده!
کیانا با هول میگه:
- آدرس بده الان به کسری میگم حرکت کنیم بیایم پیشت!
- نه عزیزم نیاز نیست.
که کیانا وسط حرفم میپره و میگه:
- قرار شد چیزی رو از هم پنهون نکنیم و هم تو شادی و هم مشکلات کنار هم باشیم! پس حرف نباشه آدرس رو بفرست با کسری میام.
و گوشی رو قطع میکنه...
صد هزار تا صلوات نذر میکنم تا بفرستم وقتی دبیرستانی بودم یک استادی داشتم.
همیشه میگفت:
- همیشه با خدا معامله کن مشکلت حل میشه و ذکر یا فاطمه شاهکلید همهی ذکر هاست!
@Banoyi_dameshgh