~حیدࢪیون🍃
♡بسم الرب عشق♡ 💓*تاریکی شب*💓 #part5 +چادرم کو -همون جا رو آویز دیگه ؟ +نه این مال من
♡بسم الرب عشق♡
💓*تاریکی شب*💓
#part6
همین جور که داشتم فکر میکردم که رسیدیم .دیدم جلوی در شهرکیم رو کردم سمت راننده :ببخشید بی زحمت بریم(شهید بابایی 12)
-راننده :چشم
رفتیم داخل رسیدیم دم کوچه روبه راننده گفتم :ممنون همین جا نگه دارید .
راننده ایستاد ساره پیاده شد ،منم کرایه آژانسو حساب کردم و پیاده شدم . تا دم درخونمون 2 قدم بیشتر راه نبود ساره زنگ خونه رو زد صدای مامانم اومد : بله
-مامان درو باز کن
تعجب کرده بودم مامان الان خونه هست چه عجب
در باز شد مامان اومد بیرون
-سلام بَه ساره خانم
-سلام زندایی روزتون بخیر
+سلام مامان چه عجب زود اومدی خونه
-مامان:بیاید داخل
رفتیم تو دیدم بوی غذا میاد وای مامان غذا روی گازه
-آره شکمو ناهار نخوردین
+نه من الان میرم حمام به ساره غذا بده من اومدم میخورم
رفتم حموم اومدم دیدم ساره روی تختم ولو شده چی شده چرا ولویی
-هیچی یکم امروز درس ها روم فشار اورد 2تا صفحه رو ترجمه کردم بخاطر همین خستم
+آها من فکر کردم دلت برا مامانت تنگ شده
-برو بچه بد حالا مگه کوچیکیم نه یکم خستم فقط تا تو ناهار بخوری منم یه چرت بزنم
+باشه
-بی زحمت برق اتاقم خاموش کن
برق و خاموش کردم رفتم که ناهار بخورم دیدم مامان روی مبل نشسته داره کتاب میخونه
+مامان جون ما چیکار میکنه
-هیچی مادر دارم کتاب میخونم یکم سر گرم شم
+حالا این کتاب چیه که مورد علاقه مامان ما قرار گرفته
-سلام بر ابراهیم مادر،یکی از بچه های کلاس بهم داد چون خودش خوشش اومده بود داد بهم تا منم یکم بخونم و سرگرم بشم
+آها حالا مطالبش خوبه
-آره مادر قشنگه درمورد شهید ابرهیم هادیه واقعا قشنگه بعضی موقع به این فکر میکنم اینا کی بودنو ما کی هستیم ،میخوام برم جلد دومشو برای خودم بخرم تا این تموم شد اونم بخونم
+خوب مادر من جلد اولشم بخز تا منم باز بخونم دیگه
-باشه مادر
+راستی ناهارم کو
-بالای گازه مادر ببین اگه سرده گرمش کنم برات
+نه ممنون همینجوری میخورم
دیدم توی آشپز خونه تنهام بشقاب و گرفتم اومدم توی حال برای خودم سفره پهن کردم شروع کردم به خوردن انقدر لوبیا پلو دوست دارم که خیلی خوردم حتی نمیتونستم پاشم ازجام
بعد دیدم مامان هنوز داره کتاب میخونه
+خوب میبینم خیلی خوشت اومده ها مامان خانم ،راستی داداش امروز سر ظهری زنگ زد میگه 5 روز دیگه کارش تموم میشه میاد، میگه چیزی میخواد بهم بگه براش تهیه کنم
-جدی میگی زهره وای پسر خوشگلم میخواد بیاد انقدر دلم براش تنگ شده برای صداش برای قد و بالاش
+قاهقاه خندیدم، مامان شما که هرشب براش زنگ میزنی باز برای صداش دلت تنگ شده
-هر چی باشه دیگه پسرم عزیز دله
+پس من چی حسودیم شد
اومد طرفم لپم کشید
-توهم شیرینی زهره خانم مامان ناز گل مامان
دختر برای مادر یه همدمه
+راستی بابا کی میاد
-مثل همیشه ساعت 5نیم 6 عزیزم
+اوهوم
مامان رفت آشپز خونه برای تهیه شام ، منم تلوزیون و روشن کردم تا ساعت 4 فیلم دیدم مامان رفت خوابید. دیدم گوشی ساره زنگ خورد جواب داد
از طرز حرف زدنش فهمیدم عمه است
-ساره:نه مامان من الان آمادگیشو ندارم
نه الان یکم سرم شلوغه ،خوب حداقل بزار بابا بیاد از شلمچه بعد بیان
باشه خداحافظ .
یک دفعه ایی به فکرم رسید برم ببینم چی شده
رفتم تو اتاق
+چی شده ساره خانم
-هیچی بابا
+چی شده بگو دیگه میدونی من فوضولم خودت که میدونی باید بگی وگرنه تا خود شب میرم روی مخت ها
-خوب باشه بابا تسلیم ، هیچی دیروز زنگ زدن میخوان بیان خواستگاری ،منم گفتم نه تمام
+چرا خنگه بزار بیان دیگه ندیده میگی نه شاید از تو قشنگ تر باشه
-پرو من از همه قشنگ ترم اصلا بحث این حرف ها نیست آشناست
+اوه پس عشق و عاشقی شد
-نه بابا تو چقدر منفی هستی ، پسر یکی از همکارای بابامه ولی من ازش خوشم نمیاد
+خوب چرا
-یکم پسره روکه منم از مرد روک خوشم نمیاد
+اِه برعکسی توها آدم تو زندگی باید مرد روک داشته باشه اینجوری بهتره که ، حالا سنش چند هست
-نمیدونم بهش میاد 22 یا 23 باشه بازم نمیدونم .ولی من کلا از مردای سنگین خوشم میاد
+اوهوم پس منتفیه
-آره بهتره که نیاد ..........
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از 👇
به قلم :#بانوی_دمشق(علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
@Banoyi_dameshgh