~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part67 از زبان زهره💓 نزدیک به تهران بودیم برای مجتبی زنگ زدم و گفتم
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
#part68
-باشه خواهر اصرار نمیکنم هر جور خودت راحتی دوست داشتی بیا در این خونه به روت بازه
+قربونت در خونه ما هم به روی شما خوشگل خانم بازه ، فکر نکن رفتم خونه نباید بیای بهم سر بزنی ها باید بیای خونمون .....
-باشه وقت کردم حتما بهت سر میزنم
مجتبی ماشین و پارک کردو عمه اینا پیاده شدن و مجتبی چمدون عمه اینا رو تا دم حال برد بعد خداحافظی کردیم و راهی خونه شدیم ... واقعا دلم برای شهرمون تنگ شده بود .
-خوب زهره خانم چه خبرا خوش گذشت .
+عالی خیلی خوب بود جات خالی
-خداروشکر که حالت خوب شده میگما دلم من که اصلا برات تنگ نشده بود نفس راحت کشیدم وقتی که رفتی
+خیلی بدی داداش من خودم ۱۲ روز قبل رفتن خونه عمه اینا بودم که وقتی که به مامان بگم ساره رو دوست داری دیگه از این حرف ها نمیزنی ........
-های های مثلا میخوای دست رو ضعف من بزاری آره ناقلا.
+آره دیگه ظالم بازی در میاری این اتفاقات میوفته ، حالا بیخیال این چیزا .
داداش چرا به مامان اینا نمیگی تو که به ساره علاقه داری برو بگو بریم خواستگاری دیگه
یه موقع دیدی خواستگار اومد برای ساره و عمو محمد قبول کرد اون موقع چه میکنی .
-خجالت میکشم زهره روم نمیشه به مامان و بابا بگم
+خجالت داره باید بگی دیگه . وگرنه از دستش بدی بهتره داداش
-نه خوب من الان ۴ سال بیشتره میشه دختر عمه رو دوست دارم
+خوب پس برو بگو
-زهره
+جان
-میشه تو به مامان اینا بگی از طرف من نه ها مثال بری بگی چرا واسه داداش زن نمیگیرید یا مثال ...
+خوب خوب میدونم چی بگم تو بهم یاد نده من خودم استاد این کارام
-از دست تو ، باشه به دست خودت سپردم البته اول به خدا بعد به تو
مجتبی من و دم در خونه پیاده کرد و خودش رفت رفتم داخل که مامان خواب بود فهمیدم دیشب شیفت بوده رفتم داخل آشپز خونه که دیدم سر گاز چیزی نیست
اذان گفتن و نماز خوندم و در اتاق مامان اینا رو بستم که با سرو صدا بیدار نشه شروع کردم به ناهار درست کردن .....
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10