-نوعنشستنحضرترهبردردیدارهاےمختلف
روببینین
وڪمیفڪرڪنین
تواضعحضرتآقادرچہرهاشونمآشڪاره
✎[💚| #رهبرانه
✎|🚛] #بهشتی_نیوز
••|🌚| #مَـجنـونُالحُـسِــیْن
❋- - - - - ----▸🌖◂---- - - - -
@Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شب شهادت علمدار سپاه اسلام،فاتح خیبر،یل خط شکن #ابراهیم_همت🌷
چنگ زد توي خاكها و گفت «اين آخرين عملياتيه كه من دارم ميجنگم.»
اصلا همتِ چند روز پيش نبود. خيلي گرفته بود. هميشه ميگفت «دوست دارم بمونم و اونقدر درد بكشم كه همهي گناهام پاك بشه.» ميگفت «دلم ميخواد زياد عمر كنم و به اسلام و انقلاب خدمت كنم.» ولي اين روزها از بچهها خجالت ميكشيد. ميگفت «نميتونم جنازههاشونو ببينم.»
ماندن براش سخت شده بود.
گفتم «اين چه حرفيه حاجي؟ قبلاً هركي اين حرفها رو ميزد ميگفتي نگو. حالا خودت داري ميگي.»
انگار دردش گرفته باشد، مشتش را محكمتر كرد و گفت «نه. من مطمئنم.»
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#حیدریون
قبول باشه نماز...
در قنوت های پربرکتتون یاد کنید...💔
برای تعجیل در فرج امام مهدی(عجل الله فرجه الشریف) برای شفای بیماران و حل مشکلات و آرام شدن دل ها...🖤🤲🏻
🌿🌾🌿
✍🏼 امام سجاد علیه السلام فرمودند:
چهار خصلت اســت كه در هر كس باشد،
ایمــانـش كامــل و گناهــانش بخشـــوده
خواهدبود، و درحالتی خداوند را ملاقات
میكند كه از او راضی و خوشنود است:
۱- تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم
به دوش میكشد ..
۲ - راست گوئی و صداقت با مردم ..
۳ - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام
زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم ..
۴ - خـوش اخلاقی و خوش برخوردی
با خانوادهی خود ..
مشكاةالانوار ص۱۷۲
💚🕊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💔🥀°
-
عـشـق؛
یعنۍبہٺو،رسیـدن♥️'(:
یعنی نفس کشیدن...😭
-❁#حرم
ـ❁#امام_حسین
🌱🖤
♥••
|مارااَز"چوبِخُدا"تَرساندَند
وَلے...
بہِ"بوسہخُدا"اُمیدوارِماننَڪردَند
دَرحالیکِہخداوَندڪَلامِشرابا"الرحمٰنِوالرحیم"
آغازمےکُند.
بارِشبوسِہهاے"بےمِنت"خداوَندرا
برایتانآرِزومندم.
ـ ـ ـ ـــــــــ‹❁›ــــــــ ـ ـ ـ
@Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #نود_یک شربت شیرین ماندن در🔥 #سوریه به کام دلم تلخ شد... ت
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #نود_سه
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد...
«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل🔥 نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که...
زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که...
برادرانه تمنا کرد :
«همینجا بمون، زود برمیگردم!»
و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد...🔥
از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید...
فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم🔥 پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی🔥، خشک و سفید شده و با همان حال،
مردانه حرف زد :
«🔥#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو 🔥#زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم🔥 میلرزید :
«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :
«برا چی؟»...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂