eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِ الله اَلسَّلامُ عَلَيكَ يَابْنَ رَسُوْلِ الله اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميِر المُؤمِنِيَن وَ ابْنَ سَيِدِ الوَصيّيَن اَلسَّلامُ عَلَيكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِدَةِ نِساءِ العْالَمِينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ الله وَ اَبنِ ثَارِهَ وَالوِتْرَ الْمَوْتُورِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلي الَأرواحِ الَّتِي حَلَتْ بِفِنآئِكَ عَلَيكُمْ مِنْي جَمِيعاً سَلامُ اللهِ اَبداً ما بَقَيتُ وَ بَقِيَ الَّليلِ وَ النَّهارُ يا اَباعَبدِ اللِه لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَتْ وَ عَظُمَتِ الُمصيبَةُ بِكَ عَلَينْا وَ عَلي جَميِع اَهْلِ الِأسْلِام وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ اَلمُصيبَتكَ في السَّمواتِ عَلي جَميع اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعِنَ اللهُ اُمَّةً اَسَسَتْ اَساسَ الظُّلمِ وَ الجُورِ عَلَيكُمْ اَهْلِ البَيتِ وَلَعَنْ اللهُ اُمَّةً  دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ ، وَ اَزالَتْكُمْ ْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَبِكُمُ اللهُ فيها وَ لَعَنَ اللهُ اُمةً قَتَلَتكُم ْوَ لَعَنَ اللهُ المُمهِدِينَ لَهُمْ بِا لتَمكيِن مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئتُ اِلَي اللهِ وَ اِلَيكُمْ مِنهُمْ وَ اَشياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْليائهِمْ يا اَبا عَبدِ الله اِني سِلْمٌ ِلِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَربٌ لِمَنْ حارَبَكُم اِلي يُومِ القِيمةِ وَ لَعَنَ اللهُ الُ زِيادٍ وَ ال مَروانَ وَلَعَنَ اللهُ بَنِي اُمَيةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرجانَةً وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرِبْنِ سَعْد وَ لَعَنَ اللهُ شِمراً وَلَعَنَ اللهُ اُمةً اَسْرَجَتْ وَالجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبي اَنتَ وَ اُمّي لَقَدْ عَظُمَ مُصابي بِكَ فَاَسئلُ اللهَ الَّذي اَكرَمَ مَقامَكَ وَ اَكْرَمَني بک اَنْ يَرزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلي اللهُ عَلَيهِ وَ الِه اَللّهُمَّ اَجْعَلني عِندكَ وَجيهًا با الحُسَينِ عَليهِ السَّلامُ فيِ الدُنيا وَ الأخِرَةِ يا اَبا عَبْدِ اللهِ اِني اَتَقرَّبُ اِليَ اللهِ وَ اِلَي رَسُولِهِ وَ اِلَي اَمير الُمؤمِنينَ وَ اِلي فاطِمَةً وَ ِالي الْحَسَنْ وَ اِلَيكَ ِبمُوالاتِكَ وَ بالَبرائةِ ِممنِ اَسَّس اساسَ ذلِكَ وَ بَني عَليهِ بُنيانَهُ وَ جَري في ظُلمِه وَجَوْرِه عَلَيْكُمْ وَ عَلي اَشياعِكُمَ بَرِئتُ اِليَ اللهِ وَ اِليكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَربُ اِلَي اللِه ثمَّ اِلَيكُمْ بِموالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيكُمْ وَ بِالبَرائةِ مِنْ اَعدائِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبالبرآئةِ مِنْ اَشياعِهمْ وَ اَتباعِهمْ اِنيّ سِلمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَربٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ و ولٌّي لِمَن والاكُمْ وَ عَدُ وٌّ لِمَنْ عاداكٌمْ فَاسُئلُ الله اَلذي اَكرَمَني بِمَعرفَتِكُمْ وَ مَعرفَةِ اَوليائِكُمْ وَرَزَقنِي اَلبرائَةَ مِن اَعدائِكُمْ اَنْ يَجعَلنِي مَعَكُمْ في الدُّنيا وَ الاخرةِ وَ اَن يُثَبِتَ لي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ في الدُّنيا وَالأخرهِ وَ اَسَئلهُ اَن يُبَلغَنيَ المَقامَ الَمحمودَ لَكُمُ عِنْدَ اللهِ وَ اَنْ يَرزُقَني طَلَبَ ثاري مَعَ اِمامٍ هُدي ظاهِرٍ ناطِقٍ بالحَقِ مِنْكُمْ وَ اَسئلُ اللهَ بِحَقِكُمْ وَ بِالشَانِ اَلذيِ لَكُمْ عِندهُ اَنْ يَعطنِي بِمصابي بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعطي مُصاباً بِمُصيبةً ما اَعْظَمَها وَ اَعظمَ رَزَيِتها ِفي اِلاسلامِ وَ في جَميعَ السَّمواتِ وَ الارضِ اَللهُمَّ اجْعَلني في مَقامي هذا ِممَنْ تَنالُهُ مِنكَ صلَواتٌ وَ رحمةٌ وَ مَغفِرهٌ اَللهُمَّ اَجْعَلْ مَحيايَ مَحيا محمدٍ و ال مُحمد وَ مَماتي مَماتَ مُحمدٍ وَ ال مُحمدٍ اَللهمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبركَتْ به بنوامَيَةَ وَ ابْنُ اكِلةَ الأَكبادِ الَّلعينُ ابنُ اللعينِ عَلي لِسانِك وَ لِسانِ نَبِيكَ صليَّ الله عليهِ و اله في كُلِ مَوْطِن وَ مَوقِفٍ وَقَفٍ فيهِ نَبيكَ صلي الله عليهِ وآله اللهمَّ الَعن اَبا سُفيانَ وَ معاويةَ وَ يزيدَ بْنَ مُعاويةَ عَليهِمْ مِنكَ الَّلعنةُ اَبَدَ الابِدينَ وَ هَذا يَوْمٌ فَرِحَتْ به ال زِيادٍ وَ الُ مَروانَ بِقَتلِهمْ اَلحسُيَن صَلواتُ اللهِ عَليهِ اَللهُمَّ فَضاعَفْ عَليهمُ اللعنَ منكَ وَالعذابِ الأَليمَ اللهمَّ اني اتقربُ اليكَ في هذا اليومِ وَفي مَوقفي هذا وَ اَيام حَيوتي بِالبرآئةِ مِنهم وَاللعنةِ عَليهَمّْ وبالموالاه لنبیک وآل نبیک علیه وعلیهم السلامُ 👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 ➕ماجرای‌خواستگاری‌از خواهر سردارشهید زین‌الدین🍃 🔹اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت: ➖میخوای بری ازدواج کنی؟ ➕گفت: «بله میخوام برم خواستگاری! ➖خب بیا خواهر منو بگیر ➕جدی میگی آقا مهدی؟! ➖آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو..! 🔹اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود! به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید! 🔹بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!😂 🔹پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من گفته بودن:بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!😆 ــــــــــــــ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ 🍁أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍁
اعضای جدیدی که به ما پیوستید خیلی خوش امدید 🌹 خدارا شاکریم که خادم شما محبان امام علی ﴿؏﴾ هستیم برای چیزی که به کانال اومدید و ان شالله که موندگار باشید روی سنجاق کانال بزنید یا این لینک رو لمس کنید و از تمام مطالب ما لذت ببرید 💚 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/5265 یه توضیحی بدم ما در روز جمعه رمان زندگی‌نامه شهید ( 💕محمد ابراهیم همت💕) قرار میدیم و در طول هفته یه رمان دیگه به نام ( 💚عبور زمان بیدارت میکند💚) قرار میدیم .خوش اومدید😊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤞🏻!
~حیدࢪیون🍃
*🍀﷽‌🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 #پارت۱٠۴ 📕 –یعنی توام تو این شرایط من رو تنها میزاری؟ از
*🍀﷽🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 ۱٠۵ 📕 –توضیح این سوالت یه کم برات زوده بزار کم‌کم بهت میگم. اعتراض آمیز گفتم: –نه، الان بگو، واسه من توضیح بده خب. از کی دارم به حرفهاتون گوش میدم. برای منم اتفاقا سواله. امیرمحسن به طرفم چرخید و گفت: –چون لوک یه آمریکایی که داره به طرف سرزمین خورشید میره. خورشید نماد صهیونیسمه. (نماد سرزمین موعود در کتاب مقدسشون) کسایی که در حقیقت وطن و خونه ندارن. امینه گفت: –وا! برداشتن یه آدم منفی و بی‌ریشه رو به جای آدم مثبت جلوه دادن که چی بشه. اصلا این تلویزیون چرا اینارو پخش میکنه، یعنی اونا اندازه‌ی آریا نمیفهمن؟ نمیگن روی بچه‌های مردم تاثیر میزاره. باران شدیدی شروع به باریدن کرد. دانه‌های درشت باران با تمام قدرت خودشان را به پنجره‌ی سالن می‌کوبید. امینه گفت: –آخه الان وقت بارون امدن بود؟ از این همه سر و صدای بارات تعجب کردم. کم پیش می‌آمد باران به شدت ببارد. بلند شدم و خودم را به اتاقم رساندم. پنجره را باز کردم و چشم به آسمان دوختم. جمعیتی از باران به همراه حمل کننده‌هایشان، به طرف زمین سقوط می‌کردند. حمل کننده‌ها خیلی کوچک بودند هم اندازه‌ی خود قطرات آبی که از دل آسمان به طرف زمین سفر می‌کردند. انگار این فرشته‌ها مسئول باران بودند مثل مادری که مسئول فرزندش است. گویی هدفشان این بود که با احترام هر قطره از باران را به جایی که باید می‌رساندند. با حیرتی که همراه با دانایی بود، دستم را زیر باران گرفتم. حاملان باران به سرعت قطرات را روی دست من می‌گذاشتند و محو می‌شدند. ابرِ چشم‌های من هم کم‌کم از این همه زیبایی و شگفتی عقده گشودند. خدای من، یعنی سرنوشت هر یک قطره بارانت برایت اینقدر مهم است که همراه هر کدامشان سربازی روانه کردی؟ تا به سلامت فرود بیایند. تو مسیر هر یک قطره آب را مشخص کردی، مگر می‌شود مرا رها کرده باشی؟ دستم را جلوی صورتم گرفتم زبانم را به کف دستم زدم و قطرات آب را همراه قطرات باران چشم‌هایم بلعیدم. چشم‌هایم را بستم و به بارانهای بلعیده شده گفتم: –حتما سرنوشت شما شنا کردن در رگهای من بوده. پنجره را بستم و از پشتش به ریزش فرشته‌ها نگاه کردم. شاید برای همین دیدن برف و باران اینقدر لذت بخش است چون همراه فرشته‌ها فرود می‌آیند. باید گفت ریزش فرشته‌ها. نمی‌دانم چقدر گذشت. باران هنوز می‌آمد و من به باریدنش از پشت پنجره زل زده بودم. متوجه شدم، اشکهای من هم مثل باران بند نیامده و برای خودش جوی کوچکی روی صورتم باز کرده‌اند. همان موقع امیر محسن وارد اتاق شد و گفت: –میگم اُسوه، من دوباره مثل روز خواستگاری همین کت و شلوار رو پوشیدم. به نظرت صدف خوشش میاد؟ نگه تکراریه، آخه دخترا حساسن. چشم از پنجره گرفتم و نگاهش کردم. با کت و شلوار زیبایی که فقط برازنده‌ی خودش بود مثل ماه شده بود. بوی عطرش اتاق را برداشته بود. موهایش را طوری آب و جارو کرده بود که یک لحظه شک کردم کار خودش باشد. از همیشه مرتب‌تر و شیک‌تر. لبخند زدم و روی تخت نشستم. –صدف فعلا فقط خودت رو می‌بینه داداش من، الان هر چی بپوشی تو چشم اون قشنگه. استرس این چیزارو نداشته باشه. لبخند زد و کنارم روی تخت نشست. –استرس ندارم، فقط نظر خواستم. تو خوبی؟ بعد دستش را روی صورتم کشید. –چرا صدات گرفته؟ گریه کردی؟ چیزی شده؟ –نه، گریه‌ی ناراحتی نیست. می‌دونی خودم روشبیهه کی تصور می‌کنم؟ –نه. –مثل کسی که داخل سینما نشسته بوده ولی پشت به پرده‌ی سینما. برای همین تاریکی اونجا لجش رو درمیاورده و فقط غر میزده که امدیم اینجا چیکار، اینجا که خبری نیست. صدا و نور فیلمی که در حال پخشه تمام تلاشش رو می‌کرد که من رو متوجه کنه که اصل کاری درست پشت سرمه ولی من اونقدر مشغول چیپس و پفک خوردن و غر زدن بودم که متوجه نشدم. شایدم نخواستم متوجه باشم. بعد زانوهایم را بغل گرفتم و نالیدم. –خدایا تو خواستی خودت رو بهم نشون بدی ولی من نفهمیدم من فقط تاریکیها رو دیدم اصلا حواسم به پرده سینما نبود من امدم این دنیا فقط برای تماشا، چشم‌هام بسته بود، تو چقدر خواستی حواس من رو جمع اون پرده نمایش کنی ولی من فقط خودم رو رنج دادم و تاریکیهای سینما رو دیدم. تو اونجا رو تاریک کرده بودی که من فیلمت رو بهتر ببینم. ولی من که فیلمی ندیدم چطور می‌خواستم بفهمم و بدونم که موضوع فیلمش چی بود. من همش سرم گرم تخمه خوردن و آدمهای اطرافم بودم. همه چی دیدم جز تو.* ✍🏻 لـیـلافــتـحــی‌پــور ادامــــه.دارد..... ↠ @Banoyi_dameshgh