#Part_26
راحیل فلشی از کیفش بیرون میاره و به سمت ماهان
میگیره ماهان فلش هارو عوض می کنه و آهنگ بسیار شادی فضا رو پر میکنه.
***
تا رسیدیم سکوت تمام فضای ماشین رو پر کرده بود، امیرحسین ماشین رو جلوی پاساژ بسیار بزرگ و شیک و مجللی پارک میکنه و از ماشین پیاده میشیم.
کنار رراحیل ایستادم قد من یکم از راحیل بلند تره با این که همسن هستیم، مشغول دید زدن ویترین ها میشیم.
یک کت و شلوار مردونهی بسیار زیبا توجه من رو به خودش جلب میکنه.
- رویا؟... رویا؟
رویا- جان؟
کت و شلوار رو بهش نشون میدم و میگم:
- چطوره؟ حس میکنم خیلی به داداش امیر میاد؟
رویا هم تایید میکنه و با ذوق میگه:
- آره دقیقا این لباس برازنده خودشه
و داخل مغازه میریم امیر لباس رو میگیره و به سمت اتاق پرو میره با رویا و راحیل بقیه لباس هارو نگاه می کنیم. ماهان هم به فکر خودشه...
رویا یک کت و شلوار مشکی و براق انتخاب میکنه، امیرحسین با یک ژست خاصی از اتاق پرو میاد بیرون و باخنده میگه:
- چطوره خانوم ها؟
و روبه رویا ادامه میده:
- پرنسس من، آیا من را به همسری انتخاب میکنید؟
رویا هم میخنده...
گاهی عشق راهی برای شادیه اما به شرطی که هم عشقت پاک باشه هم معشوقت آدم درستی باشه...
امیرحسین بالاخره کت و شلوار مشکی رو انتخاب میکنه و پولش رو حساب میکنه ماهان هم یک کت و شلوار آبی کاربنی انتخاب میکنه و میریم بیرون...
حالا نوبت من و راحیل هست، که ساقدوش عروس هستیم.
@Banoyi_dameshgh
#Part_27
امیرحسین و ماهان جلو راه میرفتند و ماهم عقبتر
رویا- یک مغازه میشناسم خیلی لباس مجلسی های قشنگی داره برای لباس بریم اونجا؟
- بریم.
رفتیم داخل، خانوم فروشنده زن بی حجابی هست که خودش رو با آرایش خفه کرده به لباس های رنگارنگ به انواع و اقسام مدل ها و رنگها...
یک لباس بلند و کالباسی رنگ توجه من رو به خودش جلب میکنه خیلی باحال و باحجاب به راحیل نشونش میدم که اونم تایید میکنه اول راحیل میره داخل اتاق پرو و لباس رو میپوشه دارم به بقیه لباس ها نگاه میکنم که دستی روی چشمهام میشینه و میگه:
- حدس بزن من کی هستم تا باز کنم؟
صداش خیلی آشناست، اینکه کیانای خودمونه،
با خنده میگم:
- خانم دکتر کیانا قربانی هستید؟
کیانا چشم هام رو بازمی کنه...
- چه خبر؟ اینجا چه میکنی؟
- باکسری اومدم خرید که دیدمت.
راحیل میاد بیرون و میگه:
- چطوره؟
تو این لباس دست کمی از فرشته ها نداره و عالی شده...
- عالی
راحیل- تو ام بپوش
من میرم داخل اتاق و عوض میکنم، به خوبی روی اندامم نشسته و برجستگی هام رو پوشونده...
- چطوره؟
رویا- وای چه خوشگل شدی! انشاالله عروسی بعدی عروسی تو!
منم که از تصور خودم کنار محمدرضا کیلو کیلو قند توی دلم آب میشه با پر رویی میگم:
- انشاالله
که راحیل مشتی به کمرم میزنه.
بعد حساب کردن پولش میریم بیرون، امیرحسین به دیوار تکیه زده و مشغول صحبت با مرد جوونی هستش که چون کج ایستاده چهرش رو به خوبی نمیبینم و فقط نیم رخ و صورتش که ریش کمی رو میبینم...
سرم رو پایین میندازم و به آرومی سلامیزمزمهمیکنم.
کیانا- اینم کسری داداش من
سرم رو بالا میارم، که کیانا روبه برادرش ادامه میده:
- اسرا جان دوست صمیمی من
کسری لبخندی میزنه و با صمیمیتی که انگار خیلی وقته هم رو میشناسیم میگه:
- خوشبختم، کیانا خیلی تعریف شما رو داخل خونه میکنه.
از صمیمیش خجالت میکشم و میگم:
- لطف دارن
به امیرحسین نگاه میکنم، امیرحسین آقا کسری رو از کجا میشناسه؟ امیرحسین که انگار از توی چشم هام کنجکاویم رو خونده جواب میده:
- شرکت بابا و شرکت آقای قربانی یک جورهایی هوای همو دارن و کسری ام رفیق صمیمی منه و مدت هاست باهم دوستیم.
خدایاشکر کنجکاویم برطرف شد.
#ادامهدارد..
@Banoyi_dameshgh
یہجورےخوبباش
کہوقتۍدیدنتبگن:
اینزمینےنیست...
قطعاشھیدمیشہ(:♥️!"
#لبیک_یا_خامنه_ای
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#امام_زمان #پایان_مماشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاری کردی دیگہ هیچکے به چشــم ها؎ خسته من نمیاد💔🙂
#شبتون_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه زهـــــــــرا....✨♥️
•🖤•
.
#تــآیمدعــا:)
#همگـــےبــاهمدعـــایفــرجرومیــخونیمــ🖤
بہامیــدفــرجنــورچشممـــون😍
✨الّلهُمصَلِّعلیمحمَّدوَ
آلِمحمَّدوعجِّل فرجهُم♥️
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
التماس دعا 👋🖤
🖤➣ @Banoyi_dameshgh
〇🏴حیدࢪیون🌑⇧