eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🚶‍♀ همسر ِ شهید رضازاده در اولین سالگرد ازدواجشون .. ((((:💔
•🖤• . :) 🖤 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 ✨الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل فرجهُم♥️ 🌱 التماس دعا 👋🖤 🖤➣ @Banoyi_dameshgh 〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
💔...شبت بخیر هی حرمت شرح پریشانی من...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب هادئ القلوب....💔
اول صبح بگویید: حســــــــــین جان رخصت💚 تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد @Banoyi_dameshgh
وطنم🙂♥️🇮🇷
. مـےگفـت:🗣 اگر میگویـید الگویتان حضرت زهرا"س" است باید ڪاری ڪنید ایشان از شما راضے باشند و حجاب شما فاطمے باشد :)💚🌿
السلام و علیک یا علی ابن موسی رضا المرتضی...💔 دلتنگم و دیدار تو درمان من است.... دوزخ تو زمانه زندان من است
💠 درشبکہ‌های‌اجتماعی‌فقط‌بہ فکرخوشگذرانی‌نباشید؛ شماافسران‌جنگ‌نرم‌هستیدو عرصہ‌جنگ‌نرم،بصیرتی‌عمارگونہ‌و ‌ ‌ ‌ استقامتی‌مالک‌اشتروارمیطلبد... 🌱🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادرم رو روی سرم می‌ندازم و به سمت آشپزخونه میرم، صدای سلام و احوالپرسی هاشون بلند میشه‌.‌.. که دقایقی بعد اسما می‌پره وسط آشپزخونه و میگه: - به به عروس خانوم، چای ها حاضره؟ انگشتم رو به معنای آروم تر تکون میدم و با صدای آرومی میگم: - آره، چند نفرن؟ - آقاتون و مامان باباش. و بعد چند دقیقه با مکث میگه: - ولی خودمونیما عجب جیگریه! چطوری تورش کردی؟ همونطوری که چای رو داخل فنجان‌ها می‌ریزم میگم: - برای خودت! که اسما می‌زنه زیر خنده و میگه: - تو رو دوست داره، بعدشم مگه اشیاست که تا تو بگی نمی‌خوایش منم سریع برش دارم برای خودم؟ که لبخندی می‌زنم و چادرم رو روی مرتب می‌کنم و منتظر صدای مامان می‌مونم... - دخترم، اسرا جان چایی ها رو بیار. سینی چای رو بر می‌دارم و خارج میشم، اول به سمت پدر پژمان که مرد میان‌سالی بود می‌برم که آروم ممنونی زمزمه می‌کنم. بعدش هم به سمت مادر پژمان که لبخند دلنیشینی می‌زنه و میگه: - ماشاالله، چه خوشگل و خوش‌‌تیپ توی انتخاب پسرم شک نداشتم. این الان از من تعریف کرد یا پسرش؟ برای پژمان می‌برم که صورتش سرخ و سفید میشه و ممنونی زمزمه می‌کنه... بعد بردن برای مامان و بابا روی صندلی کنار مامان می‌شینم. پدر پژمان چایش رو مزه مزه می‌کنه و بعد چند دقیقه میگه: - اگر آقای توکلی اجازه بدن، دو تا جوون ها برن سنگ هاشون رو باهم وا بکنن. که بابا با لبخند میگه: - صاحب اختیارید، اسرا جان آقای امامی رو به اتاقت راهنمایی کن. از جام بلند میشم که پژمان هم با من بلند میشه و به سمت اتاقم‌ می‌ریم... در اتاق رو باز می‌کنم و اشاره می‌کنم: - بفرمایید! ببخشید‌ی زمزمه می‌کنه و وارد میشه، روی تختم می‌شینم که اون هم روی صندلی مقابل تختم می‌شینه... چند دقیقه‌ی اول به سکوت می‌گذره و این سکوت بد جوری آزار دهنده است و دوست دارم هر چه زودتر آب پاکی رو بریزم روی دستش... - ام... راستش نمیدونم چطوری بگم اسرا خانوم‌، من پژمان امامی هستم ۲۴ ساله و می‌دونید که دانشجو ام، تک فرزند هستم و توی زندگی سعی کردم روی پای خودم بایستم... ..‌. 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱