eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ﷽ در آخرالزمان آمده ربا شایع شود زمانے شود احدی یافت نشود جز بہ ربا آلوده گردد اگر مستقیم هم نباشد گرد آن به او میرسد آن زمان ربا با نام دادو ستد حلال مے پردازند 📗بشارة الاسلام/ص۲۶ ☀️🌤☀️🌤☀️🌤☀️🌤 @Banoyi_dameshgh
شهید امیر امیرگان و عنایت امام زمان(عج) بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت. می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد. نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند. صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است. ازش پرسیدم چه شده: گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن نماز امام زمان(عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود. شهید امیر امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عج مشرف شده است.   تعجیل در فرج صلوات: اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بزرگواران تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات بفرست 😉 @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part81 به نظرم بهترین خورشت کوفته بود وسایل کوفته رو آماده کردم و بر
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ بازهره بانو گفتن ساره یاد عمو افتادم سرم سوت کشید چرا عمو نمیگه یعنی نمیدونه من فضولم یعنی خبر نداره ،به داخل آشپز خونه رفتم تا پفک و چیپس و داخل ظرفی بریزم و ظرفی هم برای میوه بگیرم.... که صدای ساره به گوش خورد -میگم لباس دربیارم دیگه +آره عزیزم راحت باش کسی خونه نیست ظرف میوه رو بردم روی میز عسلی گذاشتم و چیپس و پفک و روی اپن گذاشتم اومدم پیش ساره نشستم باهم فیلم سینمایی تماشا کردیم که زیادم قشنگ نبود چیپس و پفک و آوردم و باهم خوردیم اومدم حرف و باز کنم که موبایلم زنگ خورد دقیقا کنار ساره بود گوشی رو بهم داد که اسم و عکس مجتبی روش افتاده بود تماس و وصل کردم و با مجتبی صحبت کردم که گفت ساعت ۳ میاد و منم گفتم ناهار و من و بابا میخوریم که خیالش جمع شد میدونستم باید حرف و با ساره الان شروع کنم که ۱ ساعت بعد از اذان بابا برای ناهار میاد خونه .... -میگم زهره اگر آقا مجتبی میخواد بیاد و تو بخاطر من نمیزاری بیاد من میرم دوست ندارم اون بنده خدا هم بختطر من خونه خودش نیاد . +نه بابا خودش گفت کارش ساعت ۳ تموم میشه میاد ناهار فکر کرد میخواییم من و بابا براش صبر کنیم تا بیاد ولی نمیدونست بابا به وقتس ناهار میخوره و میره سرکار، حالا بیخیال این حرف ها میگم میدونی قراره خواهر شوهر بشم .... خنده ایی کردو گفت:خوب ان شالله یه روزی میشی گلم غصه نخور منم شدم باور کنم توش هیچ حس بد و گاردی نیست فقط دلت به این خوشه که قراره برادرزاده ات بیاد که دلخوشیه عمه شه +خوب یه روزی میشی چیه میگم دارم خواهر شوهر میشن به زودی رنگ صورتش یه جوری شد ولی سیع کرد نشون نده متوجه شدم حالش تغییر کرد منم خودم و زدم به نفهمیدن +مجتبی از یه دختری خوشش اومده ان شالله میخواییم بریم خواستگاری همه جوره دختره بیسته با حماب با ادب ماشا الله انقدرم به مجتبی میاد ولی که دلم یه عروسی و خواهر شوهر بازی میخواد،، ساره ام مثل منگولا فقط سرشو تکون میداد پس درست فهمیدم اینم عاشق مجتبی ست ... ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ #part82 بازهره بانو گفتن ساره یاد عمو افتادم سرم سوت کشید چرا عمو نمی
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ +میگم ساره من که عشق و عاشقی زیاد سرم نمیشه مجتبی میگه ۴ سال دختره و میخواسته و تلاش کرده دلش گیر کرده تو تا الان عاشق شدی؟ آب دهنش و قورت داد البته فهمیدم که آب دهن خالی نبود بلکه بغض به همراه داشت -خوب الان باید چی بگم ، آره همه ی ادم ها یه روزی عاشق میشن یکیی حرفشو خورد و یه جور دیگه ادامه داد ، یکی مثل آقا مجتبی ان شالله بهش میرسه +آهان پس بگو ، از خودت پذیرایی کن من به مامان زنگ بزنم ببینم برای شام چیکار کنم . اومدم توی راه روی حمام و دستشویی که صدام توی حال نره برای اینکه دروغ نگفته باشم یه زنگی هم به مامان زدم که گفت فقط ماهی هارو بیرون بزارم و به تعداد برنج بشورم که خودش ساعت ۵ میاد خونه... بعد از قطع تماس درجا برای مجتبی زنگ زدم تا شیرینی به دزدم ... +الو داداش سلام وقت داری حرف بزنم -سلام خواهر آره آره بگو +ببین ساره رو امروز ناهار دعوت کردم خونه تا ببینم تورو دوست داره یا نه -خوب هیچ کس خونه نیست که بابا نیومد ؟ +نه بابا بعد اذان میاد من شیرینی میخوام ها -ببین زهره اگر قراره همون جوری که با مخ من خونه عمه اینا بازی کردی تا از زبونم در بیاری داری با ساره خانمم این کارو میکنی خواهش میکنم اذییتش نکن +خیلی خوب حالا نصیحت نخواسته بودم شیرینی میخواستم .... -به روی چشم شیرینیتم روی تخم چشم های من کاری نداری +نه به سلامت . تما و قطع کردم و رفتم توی حال که ساره روی مبل ۳ نفره دراز کشیده بود تا من و دید بلند شد نشست حدلش اصلا خوب نبود چهره اش داد میزد الان توی مغزش تخمه پزونه ... +راحت باش آجی ،مامان گفت که ماهی بزارم آخه داییم اینا هستن الان ماهی رو گذاشتم میام پیشت . درجا رفتم داخل آشپز خونه و ۲ تا بسته ماهی گذاشتم بیرون تا مامان اومد به روش گیلانی درستش کنه تا بخوریم . بعد رفتم توی حال که همین طور روی مبل نشسته بود و به زمین نگاه میکرد ... ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باࢪاولم‌بودکھ‌‌‌مجࢪوح‌مۍشدم‌وزیاد بۍتابۍمۍکࢪدم‌یکۍازبࢪادࢪان‌امدادگࢪ بالاخࢪھ‌‌‌آمدبالاۍسࢪم‌وباخونسࢪدۍ گفت:«چیھ‌‌،چہ‌خبࢪھ‌‌؟!» توکھ‌‌چیزیت‌نشدھ‌‌‌بابا!😕 توالان‌بایدبھ‌‌بچه‌هاۍدیگھ‌‌‌هم‌ࢪوحیہ‌بدۍ انوقت‌داࢪۍگࢪیہ‌مۍکنۍ؟!😐🤦🏻‍♂ توفقط‌یڪ‌پایت‌قطع‌شدھ‌‌! ببین‌بغل‌دستۍهست‌سࢪنداࢪه‌هیچۍهم نمیگھ‌‌،این‌ࢪوکھ‌‌‌گفت‌بۍ‌اختیاࢪبࢪگشتم‌و چشمم‌افتادبھ‌‌‌بنده‌خدایۍکھ‌‌شهیدشدھ‌‌‌بود!👀🕊 بعدتوۍهمون‌حال‌کھ‌‌‌دࢪدمجال‌نفس‌کشیدن هم‌نمۍ‌دادکلۍخندیدم‌وباخودم‌گفتم عجب‌عتیقہ‌هایۍهستنداین‌امدادگࢪا😍😂.! 🛥⃟⛓¦⇢ 🛥⃟⛓¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بنرای روز پنجشنبه
سلام رفیق😉✋ ادیتوری؟ نیاز به ابزار داری🙂؟ یامیخوای ادیت بزنی؟!‌ولی بلد نیستی😔 پس بیا اینجا و کارت رو راه بنداز 😉 و انواع های ادیت👌 پس زود باش بیا و با ما همراه باش😊 و تبدیل شو به بهترین ادیتور ایتاا😉 ~~~~~~~🌹~~~~~~~~ https://eitaa.com/joinchat/4149936262Cdd0312c868 ~~~~~~~🌹~~~~~~~~
هدایت شده از بنرای روز پنجشنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم بالارو بازکن🌱 اگه میخوای بیقش روببینی عضوکانال زیرشو. توکانال سنجاقه📎 https://eitaa.com/joinchat/836567174C41887c949b بیا ببین این خانوم تازه مسلمان چطور جواب یک پسر اروپایی رو میده😍 https://eitaa.com/joinchat/836567174C41887c949b ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️