🔹️ محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که آقا مهدی درجلو چادر تدارکات بهداری مرا صدا کرد.
یک گونی را با یک دست گرفته بود و تکه نانی از داخل آن برداشت، تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را ا به من نشان داد و گفت: برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
گفتم: بله، آقا مهدی می شود.
دوباره تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد و گفت: این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟
آقا مهدی ادامه داد و گفت: الله بنده سی... پس چرا کفران نعمت می کنید؟
آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟
هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.
◇منبع: کتاب «خداحافظ سردار»
#شهید_مهدی_باکری
🚨افتخار بدید در کانال عضوشوید👇
🌹لینک دعوت:
لینک:👈 کانال برای توجه