یاامام رضا علیه السلام.mp3
7.48M
♡••
یا امام رضا سلام
غزل اشک...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
ڪۍمیگہنسلِمانسلسوختہاس؟؟
تقــدیمـ بہ دهہهاے ۴۰،۵۰،۶۰❤️
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
زندگی بافتن یک قالی است
نه همان نقش و نگاری که
خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار
قالی زندگی ات را نخرند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
♡•• 🔻کتابصوتینمایشی#منزندهام🔻 خاطرات دوران اسارت معصومه آباد قسمت اول📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part2_manzendeam.mp3
10.38M
♡••
🔻کتابصوتینمایشی#منزندهام🔻
خاطرات دوران اسارت معصومه آباد
قسمت دوم📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ﺩﻭﺳﺖﺩﺍشتنﺣﺮﻣﺖﺍﺳﺖ
ﻣﻨﻔـــــــــﻌﺖﻧﯿﺴﺖ
ﺧﻠــــــــــــﻮﺹﺍﺳﺖ
ﺭنڪَاﺭنڪَ ﺷﺪنﻧﯿﺴﺖ
ﺻﻔـــــــﺎےﺩلﺍﺳﺖﻭ
ﺑﻼﻫـــــــــﺖﻧﯿﺴﺖ..
ﺩﻭﺳﺖﺩﺍشتنﺭﺍﺩﻭﺳﺖﺑﺪﺍﺭﯾﻢ
بيﺭﯾﺎ،ﭘﺎڪﻭﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_13 #عشق_اجباری وارد شرکت شدم و طبق معمول این منشی در حال حرف زدن با تلفن شرکت بود. به میزش نز
#قسمت_14
#عشق_اجباری
پشت گوشم رو خاروندم و خیلی خونسرد جوابش رو دادم:
- بگو گوش میدم.
پوزخندی زد و من به این فکر کردم که چقدر پوزخند یا کج شدن لبش توی اون صورت ظریفش حس قشنگی بهم میده.
- چرا لباتو کج و کوله میکنی مگه نیومدی روزمو زهرمار کنی ، خوراکیامو کوفت کنی ، دلمو زیرورو کنی خب حرف بزن ببینم چی قراره از اون فک مبارکت نصیبمون بشه !
نگاهم هنوز خیره به این دختر بچه ی تخسی بود که کمی جا خورد اما با همون نگاه تخسش میخواست یه جوری به رخ بکشه که حرفم براش بی اهمیته.
بدون مقدمه و حاشیه رفتن سریع گفت:
- دست از سرم بردار کیان ... یه نگاه به من کن یه نگاه هم به خودت بنداز ببین قد و قواره ی منو تو بهم میخوره ؟ یه ترازو بگیر ببین اصلا میتونیم با هم هم وزن بشیم ؟ از نظر هیکل نمیگما از نظر شان و شعور میگم و گرنه اینکه تو اندازه یه گوریلی و مثالمون مثل فیل و فنجون میشه اینا به کنار ، ما هیچ شباهت و هیچ تفاهمی تو اخلاق و رفتار با هم نداریم ، حتی خونوادمم سوایِ خونوادت بودن ، ما نه روزی کاری به کارتون داشتیم نه هم میخوایم که شما رد پاتون تو زندگیمون باشه ... موضوع مجتبی به زودی حل میشه من خودم هر کاری لازم باشه براش انجام میدم ، به کمک تو هم نیازی نداریم ... البته کمک تو که محض رضای خدا یا دوستانه نیست ،میخوای با این کارت یه تیر دو نشون بزنی و همه چیز تمام و کمال به نفع خودت تموم بشه.
آرنجهام رو روی میز جک زدم که صدای تقه زدن به در اتاق اومد._بیاتو.
صبوری بود که با سینی تو دستش و محتوای فنجون قهوه و کیک بطرف میزم اومد.
اول به بهار نگاهی کرد و رو به من با کمی معذور بودن گفت :
- ببخشید آقای سلطانی ، خانم محمدی نگفتن که مهمون دارین وگرنه برای مهمونتونم ...
نگاهم هنوز بطرف بهار بود که اونم با تمام غُد بودنش تیز نگاهم میکرد ، لبخندی به روش زدم و بدون گرفتن نگاهم به صبوری گفتم :
- نیازی نیست ... مهمونم اول صبحی کله پاچه زده ... انقدر خورده که ماشالله از زبونش کم نیاره.
صبوری ببخشیدی گفت و قصد بیرون رفتن از اتاق رو داشت.
_صبوری ! برگشت و گفت : بله آقا.
- به این محمدی بگو زنگ بزنه جلسه ی پرویزی رو کنسل کن بذاره برای ساعت ۱۱.
چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت.
دستهاش رو تو هم گره کرد و چشمهای معصوم و درشتش رو خیره به چشمهام.
کمی از قهوه م خوردم و از روی صندلی بلند شدم.
با قدمی که بطرفش برداشتم حس ترس رو تو چشمهاش خوندم ، اما با این ترس و این شهامت ظاهریش لبخند به لبهام آورد.
خودش رو جمع و جور کرد و گوشه ی مانتوش رو، روی پاهاش کشید.
- نیازی به پوشوندنشون نیست دیر یا زود محرمم میشی
از جا بلند شد و با صدای لرزون و ترسیده ای که سعی داشت راحت حرف بزنه با تشر زدن گفت : دهن کثیفتو ببند.
- چرا دست از این بچه بازیات بر نمیداری بهار ، مجتبی فوقِ فوقش یه ماه دیگه اون تو تحمل کنه آخرش بر میگرده رو پیشنهاد خودم ، اما من نمیخوام اوضاع اینجوری پیش بره ، دوست دارم این خواستم باب میل خودتم باشه.
دندون روی هم سابید و با اخم و نفرتی که تو چشمهاش موج میزد غرید :
- ازت بیزارم حتی بمیری هم نمیذارم دست کثیفت بهم بخوره، تو مثل یه حیوون نجسی که بوی خون به مشامت خورده داری بو میکشی و نزدیک میشی اما بذار روشنت کنم هیچ لاشه ای وجود نداره تا کام هرزه ی تورو سیر کنه.
قدمی به طرف در برداشت
نگاهش رو ازم گرفت و بطرف در رفت که سریع پشت سرش رفتم و دستش رو گرفتم.
دستگیره در رو که به پایین کشیده بود از میون دستش رها شد و با پیچیدنش بطرفم بین حصار منو درِ اتاق قرار گرفت.
نفس نفس میزد، بالا پایین رفتن سینه ش رو میدیدم ، اون حرارت مچ دستش که میون دستم قفل شده بوداحساس میکردم ،
نفس داغم رو تو صورتش بیرون دادم و با همون جدیت لب زدم :
- صداتو واسه کی بالا میبری ؟ واسه من ؟ نکنه یادت رفته اینجا شرکت منه و تو الان تو اتاق خصوصیه منی ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
بخوامـ از تــــــو بگذرمـ
با خاطـــــــــراتتچہکنمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
من در تـــــو نگاه میکنم
در تــــــــو نفس می کشم
و زندگی مـــرا تکرار میکند...
#احمدشاملو
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
CQACAgQAAx0CUeR-NwACC6lfy_5vnBe4_LQtX9leVkdoVShpdwACHggAAlvBUFLCiEKQsujlbR4E.mp3
9.77M
♡••
#سالارعقیلی
نگارِبیوفا..
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄