♡••
نگذار هرکسی از راه رسید؛
با ساز دلت تمرین نوازندگی کند...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_36 #عشق_اجباری در خونه رو براش باز کردم و با احترام کنار ایستادم تا اول بهار وارد بشه. نیشخن
#قسمت_۳۷
#عشق_اجباری
نزدیکش رفتم و دستهام رو بالا گرفتم :
- ببخشید بهار اصلاً حواسم به ویکی نبود ... ویکی با غریبه ها خیلی دیر مچ میشه البته کافیه من بهش بگم که ...
چونه ش لرزید و بغضش ترکید،درونم داشت تو آتیش میسوخت و قلبم تیر کشید ، دستهام رو براش باز کردم تا اونو در آغوشم بگیرم تا ترسش رو گوشه ی اون بوفه جا بذاره.
اما نیومد ، نیومد و من با این درد تنهایی که قرار بود امشب از بودن و نبودنش نصیبم بشه ، انگار تنِ تبدارم توی عصر یخبندانی اسیر شده بود.
اشکی از چشمش چکید و با درد و لرزش صداش آهسته نالید :
- اتاقمو نشونم بده.
مشت دستهام گره شد ، این قرارمون نبود ، بخدا ما این قول و قرار رو نداشتیم ، ما با شرط کنارِ هم بودن اون قرارداد لعنتی رو امضا کردیم، اما بهار تو اولین شب زندگیم ،شبی که از ته دل میخوام کنارش زندگی کنم داره ساز مخالف میزنه سازی که من اصلاً نوای آهنگش رو دوست نداشتم.
صدای مش رضا بهم فهموند که هم خودش و هم بهروز اینجا حضور دارن و باید خودم رو جمع و جور کنم.
مش رضا :
- بیا بابا .. بیا دخترم ، بیا خودم اتاقتو نشونت بدم.
ساکهای بهار رو برداشت و زیر لب خطاب به من گفت :
- با اجازه آقا .
و به طرف اتاق طبقه ی بالا رفت که بهار هم با قدمهای سست و ضعیفش بی توجه به چشمهای برزخیه من پشت سرش حرکت کرد.
بهروز دستش رو دراز کرد وباهام دست داد پاشو برو پیش بهار تنهاست منم باید برم.
- اول برم یه سر به ویکی بزنم فکر کنم باهام قهر کرده ، برم یه جوری از دلش در بیارم بعد میرم پیش بهار.
با بهروز خداحافظی کردم که رفت، اول یه سر رفتم به اتاق ویکی یه جوری مظلوم بهم نگاه کرد که دلم براش ضعف رفت .
یکم پیشش موندم نوازشش کردم تا حسابی از دلش در بیارم و بعد از اون، به طبقه ی بالا رفتم، همون اتاقی که ظاهراً پناهگاه بهارم بود.
در اتاق رو باز کردم، تاریک بود اما جسم ظریفش رو دیدم که زانوهاش رو بغل زده و به تاج تخت تکیه داشت.
با تعلل قدمی به داخل اتاق برداشتم ، من میخواستمش این دختر جونم بود ،دیدن حال و روزش اونم اینجوری کنار خودم ، غیرتم رو آتیش میزد.
با وارد شدنم به اتاق سرش رو از روی زانوهاش برداشت و بهم نگاه کرد ، حتی توی این تاریکی میتونستم اشکهاش رو ببینم اما اون چی ،میتونست حس خواستنش رو از درون چشمهای من بخونه ؟
با یه اشتیاق بزرگ بطرفش قدم برداشتم که کمی خودش رو جابجا کرد ، ...
بهار جان به خونه خودت خوش اومدی بهت قول میدم نگذارم آب توی دلت تکون بخوره تو هم ناسازگاری نکن
به آهستگی لب زدم :
- مگه ما باهم شرط نذاشتیم که از هم دوری نکنیم و همه چیز اونجوری باشه که طبق قرارمونه... !!
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
از یادِ مــن برو
خستـــــــــہ امـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
در جانِ من، طنينِ صداے "بنان"تويۍ
زيباترين "الهہ ے نازِ" جهان، تويۍ
هر چند آسمان خُدا پر ستاره است
اما عروسِ هرشبِ هفت آسمان،تويۍ...
#وحیدپورراد
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
4_6046353048324801609.mp3
8.88M
♡••
#علیزندوکیلی
دنیاے بیرحم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
جرعہجرعہغمـچشیدوذرهذرهآبشد
آسمانشرمندهازقدّخمـمهــــتابشد...
#مرضیهنعیمامینی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
خبر از یک زن بیمار
شود میمیرم
مادری دست به دیوار
شود میمیرم
با زمین خوردن تو
بال و پرم میریزد
چادرت را نتکان
عرش بهم میریزد ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
مرا با شمع نسبت نیست در ســـوز
که او شبسوزدومن در شبوروز...
#جامی
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
نگیر از سرمـ سایہ ے چـــــادرت را
پناهۍ از این خیــــــمہ بهتر ندارمـ ..
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
شب بخير گفتنِ ما محضِ اداے ادب است
ور نہ چون شب برسد اولِ بيدارے ماست...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄