♡••
پروانہراشڪایتۍازجـورِشمــعنیست
عمرےستدرهواےتُـومیسوزموخوشم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
من خُـــــــدا را دارمـ
و همینـ ســـــــــاده ترینـ
قِصہے یڪ اِنســــانـ استـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
زندگۍ در صدفِ خویش
گوهـَـــــــر ساختن است...
#اقباللاهوری
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_24427883.mp3
2.49M
♡••
#احسانخواجہامیرے
میشہخداروحسڪرد..
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#محمداصفهانی
مراتاتماشاےفرداببر...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
انسان بزرگ نمیشود
جز بہ وسیلہے فڪرش
شـَــــریف نمیشود
جز بہ واسطہے رفتارش
و قابلِ احترامـ نمیگردد
جز بہ سببِ اعمال نیڪش...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_661520725.mp3
6.17M
♡••
#حسامالدینسراج
شــور مستی...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
مثل پروانہ باش
دیدنت آســــــــــان
اما بدست آوردنت سخت...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت_139 #عشق_اجباری لیوان شیر رو از دستش گرفتم و کمی خوردم ، کیان حین خندیدن رو به دل آرام با شوخ
#قسمت_140
#عشق_اجباری
تو مسیر مدرسه بودیم ، بدون هیچ حرفی داشتم از شیشه بغل به بیرون نگاه میکردم ، تموم فکرم پیش کیان و خاطره دیشب و رفتار امروز صبحش بود ،کیان سعی داشت با تغییر اخلاق و رفتارهاش منو از دنیای گذشته م بیرون بکشه.
برام سخت بود که برای مردی باشم که نسبتمون بجز یه همخونه بودن و یا همون پسر عمو و دختر عموی ناتنی ویه صیغه محرمیت چیز دیگه ای نباشه و بدون نسبت محکم تر و محرمیت واقعی ، هر از گاهی از نازو و نوازشش شاملم بشه ، ما نسبت محکمی نداریم و انگار قرار نیست هیچوقت نسبت بین منو کیان عوض بشه ... شاید کیان بخاطر گذشته م هیچوقت منو برای زندگیش نخواد و تا آخر عمر منو پیش خودش نگه داره و برای دست گرمیش هر چند روز یکبار مثل دیشب محبتها تصنعی بعد هم ولم کنه ، من اینجوری باید زندگی کنم ؟ کنار کسی که ادعا میکنه عاشقمه شبیه یه آدم پس انداز و ذخیره برای آرامشش باشم ؟ منو بچه حساب میکنه و بخاطر نداشتن ...... میخواد از همه چی منعم کنه ؟ از خودش ، از زندگی کردن ، ازم دور بشه، تبدیلم کنه به کسی که با وجود نامردی های روزگار دیگه حق نداره باز هم ازدواج کنه ،شوهر داشته باشه و یا مادر بشه ؟
صدای زنگ گوشیه دل آرام تشویش و سردرگمیم رو ازم دور کرد ، بهش نگاه کردم ، با دیدن اسم روی بک گراند گوشیش لبخند عمیقی زد و آیکون تماس رو وصل کرد:
- اول صبحی یاد منو کردی ؟ از اونجایی که جنستو خوب میشناسم میدونم که خیر نیست ... اوهوم دارم میبرمش ... نمیدونم ... آره خب ظهرم باید برم دنبالش دیگه امر امر کیانِ ...
نیم نگاهی به من انداخت وقتی دید دارم بهش نگاه میکنم لبخندی زد و آرومتر لب زد :
- فکر نکنم بتونم بیام بهروز ... آ ... بعد از ظهر بعد باشگاه میخوام با فرانک و ترانه برم بازار خرید دارم ...نمیتونم بهروز ... دارم میگم که ... اوه نه بابا من نمیام اونجا، دیگه دلم نمیخواد بیام ... خیله خب حالا بذار بعد بهروز فعلاً دارم رانندگی میکنم بذار بعد حرف میزنیم.
قشنگ واضح بود که بخاطر حضور من نمیتونه راحت حرف بزنه و میخواد بحث رو فیصله بده نگاهم رو ازش گرفتم و به بیرون چشم دوختم ، خودم انقدر مسائل پیچیده و مختلف تو ذهنم داشتم که موضوع بهروز و دل آرام تو افکار پی در پیم جایی نداشتن.
- باشه اگه تونستم یه سر میام ... فعلاً.
گوشی رو قطع کرد و زیر لب و خفه گفت :
- پوف همه رو برق میگیره منو درد ... اونم نه همه دردی درد بی درمون میگیرم.
- مگه دوسش نداری ؟
نگاهم کرد و با لبخندی از حرص و عصبانیت گفت :
- چرا ،دوسش دارم ولی، اوم چطور بگم، گاهی وقتا خیلی اذیتم میکنه، هم لوسه ، هم پروعه هم اینکه شیطنت زیاد داره ، کلاً پسر خوبیه اما دیوونه بازیاش عاصیت میکنه یه جوری که دلت میخواد از دست کاراش سر به بیابون بذاری .
- آقا بهروز چی اونم دوست داره؟
معلوم نیست کجای حرفم خنده داشت که بلند زیر خنده زد و گفت :
- آقا بهروز ؟؟
دوباره غش غش خندید و گفت :
- بابا یه بهروز خل و چله بهش بگی مَشنگ هم من راضیم آقا کجا بود تو هم بهار جون.
پس به اون کلمه آقایی که تنگ اسم نامزدش گذاشته بودم میخندید ! بهروز از نظر من پسر بدی نبود اما من در مورد جنس تموم مردها نفرتم برانگیخته شده بود و بخاطر رفتار سهیل و کارهای کیان جنس مرد رو فقط از دید شهوت پرستی میدونستم، با کمی لودگی از دل آرام پرسیدم :
- کی با هم ازدواج میکنین ؟
دل آرام خنده ش رو جمع کرد و با نیمچه لبخند آرومی گفت :
- نمیدونم راستش هیچوقت بهش فکر نکردم، با اینکه پنج ساله نامزدیم اما اصلاً به اینکه بریم سر زندگی فکر نکردم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄