بارانِ عشق
♡•• کتابصوتی#سلامبرابراهیم گوینده:احسان گودرزی ناشر:نشر شهیدابراهیمهادی قسمت بیستم(جلددوم)📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_882813876.mp3
11.09M
♡••
🔻کتابصوتینمایشی#پاییکهجاماند
خاطرات سیدناصر حسینیپور
قسمت :اول(جلداول)📚
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بدترین سقوط
افتادن از چشمانِ خُداست...!
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#عشقاجباری #قسمت182 با چنگال تکه ای از مرغ تو دهنمگذاشتم و به صورت دلخور و عصبیش نگاه کردم ، موه
#عشقاجباری
قسمت183
اخطاروارونه و با تشر بهم توپید :
- یه بار دیگه منو ببوسی؟ اون لباتو با چاقو واست خط خطی میکنم ،از این به بعد برو با گیسو جونت ...
دستم رو بالا گرفتم و با اطمینان و کلافگی براش قسم خوردم :
- به خدا قسم داری اشتباه میکنی بهار ، بین منو گیسو یه موضوع کاریه و طبق عادت باهاش اونجوری حرف زدم خب من عادتمه با همه راحت حرف میزنم وگرنه اونجوری که تو فکر میکنی نیست...
دست به سینه و گستاخانه جواب داد :
- منم برم به پسرای اطرافم عزیزم جونم کنم تو ناراحت نمیشی ؟
بدون اینکه جواب بدی بهش بدم لحظهای رو سوالش فکر کردم ، خب حق با بهار بود معادله سختی بود که جواب دادنش به همون اندازه سخت میشد ؛ اون حق داشت ناراحت بشه از اینکه احساس پوچ و بی منظورم رو به جز خودش به کس دیگه ای ابراز کردم ، اما بیشتر از هر چیزی برای این حسادت زنانهش ذوقی در درونم فریاد میزد که دلم میخواست اون تن ظریفش رو محکم تو بغلم بگیرم.
برای خاموش کردن این خشمش گفتم :
- میدونم اشتباه کردم عزیزم و خودمم قبولش دارم ولی به روح مامانت به روح بابام بین منو اون زن هیچی نیست فقط یه موضوع کاری بود.
با اینکه چشمهاش آرومتر شده بودن و معلوم بود خیالش از بابت حرفهام راحت شده اما باز هم دست از بهونه گیری و لجبازیهاش برنداشت ،به کابینت تکیه زد و با کج کردن لبش گفت :
- خیلی دوست دارم ببینمش حتماً خیلی از من خوشکل تر و سرتره که اونو به من ترجیح دادی ، حتماً از این دخترهایی که دماغشون عملیه موهاشونو بلوند میکنن یا میرن آرایشگاه ناخنای خوشگل کاشت میکنن و موهاشون هر دفعه یه مدل دیگه میزنن ...
پوفی کشیدم و از روی کلافگی راه خروج آشپزخونه رو در پیش گرفتم و گفتم :
- یکی فَکم با تو جام میکنه یکی با اون بهرور الاغ که هر چی بگم آخر حرف خودشو میزنه ... وسایلتو جمع کن بیا تو اتاقمون، دیگه حوصله این نق نِق کردنای بیخودیتو ندارم.
زیر لب طوری که من بشنوم آروم گفت :
- خب آره من اصلاً ارزشی واست ندارم ،
از حرکت ایستادم و با اخم غلیظی بهش نگاه کردم که آروم آروم به سمتم اومد و مقابلم ایستاد و با اخم و عصبانیت گفت :
- من بر نمیگردم به اون اتاق ،برو تو پیش گیسوخانمت...
بازوش رو گرفتم و با خشم شدیدی که روونه چشمهام کردم بهش تشر زدم :
- من با هیچکس به جز خودت رابطه نداشتم انقدر این بچثو کِش نده ،خوشم نمیاد هر روز و هرشب تو خونم بحث مفت و الکی باشه.
دستم رو از رو بازوش پس زد و با عصبانیت غرید :
- به درک که خوشت نمیاد چون میدونی دارم واقعیتو به رُخت میکشم حالت بد میشه ؟
منظورش از این حرفها و بحث کردنهای مداومش چیه ؟
- بهاردست بردار بگو مشکل اصلیت چیه؟
-مشگلی ندارم . توجیه بیخودی نکن کیان ... من تنها یه چیز میخوام که فقط از اینجا برم.
نگاه عصبی و بی حوصله ای به سقف کردم و دوباره به بهاری که هیچ طریقه از این راه اشتباهی که رفته بود خیال توقف یا برگشتن نداشت ، به چشمهاش خیره شدم ،با نمی از اشک که تو چشمهاش نشسته بود خیره بهم نگاه میکرد ،مچ دستش رو گرفتم و با ملایمت و آرامش براش توضیح دادم :
- بهار عزیزدلم تو فعلاً بچه ای عجولانه نشستی فکر کردی که با هم زندگی کنیم ولی این راهش نیست تو باید درست فکر کنی تا حداقل چند سال دیگه منو لعنت نفرستی که چرا اون موقع جلوی افکار بچگونتو نگرفتم ،من میگم بیا بریم صیغه مونو رسمیش کنیم تا هم خیال تو از این زندگی راحت بشه و هم بتونی درستو کامل کنی و به این قضیه هم درست فکر کنی .
پوزخندی زد و با تمسخر گفت :
-من یه زن بیوه پنجاه ساله نیستم که
کمی با مکث بهش خیره شدم ، آخه عزیزم سِنت برای عقد دائم قانونی نیست.
من حتی نمیدونستم دلیل این همه پافشاریش برای چیه !
با چشمهای تنگ شده و سوالی گنگ و مبهم که دنبال جواب صادقانهای بودم، ازش پرسیدم :
- واضح بهم بگو تو چی میخوای بهار ؟
متفکرانه فکر کرد و دستم رو که بند دستش بود از رو مچش برداشت و دستش رو میون پنجه دستم حلقه کرد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
باید مَــــــــرا باور ڪنۍ
تنهاترین مــــــــردِ زمینمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
عشـــــــق چون ڪهنہ شَوَد
محو نگردد بہ فــــِــــــراق ...
#محتشمڪاشانۍ
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
4_5816463076970465812.mp3
10.18M
♡••
#محسنچاووشی
گندمگون...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
چِشمـ از او
جــِــــلوه از او
ما چہحَریفیمـ اے دل...
#شهریار
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
اصلا چہ آرزویۍ بهتر از تُو؟!
یـــا مَهـــــــــــــدے...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
چو بخت نیست که
شایسته وصال تو باشم
به صبر کوشم و
خرسند با خیال تو باشم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄