♡••
بَࢪ اَزݪ بَࢪ همہ ذَࢪاٺــــِ جَهانــــ تا عَࢪَصاٺـــــ
ࢪِسَد اَز آبِࢪۅے آلِ مُحَمَّــد(ص) بَࢪَڪاٺــــ...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
خوࢪشید،مُحمّداستوصادِق ماهاست
خوࢪشیدهمیشہ باقمࢪ همراه است...
یعنۍڪھ ولادتِ امامـ صــــــــــادق
در روزِ ولادتِ رســـول الله است...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
شعرایرانی روزم شب محالی محمداصفهانی(1).mp3
3.53M
♡••
#محمداصفھانۍ
مـاھِنـُو...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
ڪوچ تا چند؟
مگرمۍشود ازخویش
گریـــــــخت..!؟
#فاضلنظرے
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#شیفتگانمحبت #پارتدوم به نام دوست بعد از چهلم مادرم که لام تا کام با پدربزرگم صحبت نمی کردم،یک
#شیفتگانمحبت
#پارتسوم
به نام دوست
روی تخت دراز کشیده بودم، انگار وزن بدنم چند برابر شده بود، خستهی خسته بودم، صدای گریه پدربزرگ می آمد که آرام نجوا می کرد، سارا جان اگه زبونم لال اتفاقی برات افتادبود، خدای نکرده دریا غرقت می کرد، چه گلی به سرم می زدم،من که غیر تو کسی رو تو این دنیا ندارم
سرم را آرام بلند کردمو گفتم خوب الان که اتفاقی نیفتاده و به خیر گذشت، از دیشب تا الان نخوابیدم، اجازه بده استراحت کنم
پدربزرگ آهی کشید و گفت باشه دخترم، پس من میرم ناهار آماده کنم تو خوب استراحت کن
وقتی پدر بزرگ رفت از پنجره اتاق نگاهم را به سمت دریا برگرداندم،چقدر زیبا و چشمنواز بود،من هم مانند دریا زیبا و باشکوه بودم، بسیار زیبا، دختری با موهای خرمایی که گویا با طلا تزئین شده بود،صورت مهربان و زیبا و دلبرانه، عروسک موخرمایی، چیزی که دوستانم به من می گفتند، حتی آنهایی که به من حسادت می کردند، می گفتند زیبایی ات مسحور کننده است، اما کاش نبودم، کاش یک دختر معمولی با قیافه معمولی با زندگی معمولی بودم، همیشه گفته اند خدا همه ی نعمت ها را به یک نفر نمی دهد،تک فرزند که بودم، اول پدر و سپس مادرم را از دست داده بودم،آن هم بعد آن همه آبروریزی و انگشت نما شدن در تمام فامیل و دوست و آشنا، هر کسی هم از فامیل می خواست خواستگاری من بیاید، اولین فریادی که می شنید این بود سارا هم نهایت یکی می شود مثل مادرش، خدایا این چه قضاوتی است، خوب شد شما خدا نشدید، و حالاتمام دنیایم شده من تنها و پدربزرگ پیری که تمام وجودش عقده های تلنبار شده بود،
همیشه با خودم می گویم کاش این عروسک زیبای مغرور مایه دار، هیچ نداشت اما پدر داشت اما مادر داشت اما آبرو داشت اما این همه دغدغه نداشت،که هر کسی سوال کند از خانواده ام، بگویم هر دو در تصادف فوت کرده اند، که کاش تصادف بود و من الان ندانم برای آینده ام برای خودم در برابر هزاران سوأل نا جواب، چه جوابی بدهم!؟
من دوست دارم هیچ باشم هیچ هیچ، نه مال نه ثروت نه کلاس نه لاکچری نه نه نه هیچکدام،
فقط می خواهم زمانی که با دوستانم دور هم نشستیم، بعد از صحبت های گرم مان، آنها بگویند حق ،من هم بگویم حق، نه این که همه صحبت هایم با هق هق تمام شود،خدایا نمی خواهم...
نمی دانم چه زمانی خوابم برده بود که با صدای زنگ درب ویلا بیدار شدم، از پنجره نگاه کردم، بله خودش بود، امید به همراه عاطفه و مادر و پدرش، با یک جعبه شیرینی، واای ما باید می رفتیم از آنها تشکر می کردیم نه این که آنها بیایند، فقط خدا کند آمدن اینها هیچ ارتباطی به امید نداشته باشد، یعنی به هیچ پسری، چون اصلا آمادگی ندارم، خواستم بگویم دریا امیدت را با خودت ببر، اما نتوانستم نمی دانم چرا، شاید چون امید با همه پسرهایی که دیده بودم فرق می کرد،جوانی معصوم با ته ریش جذاب و نگاه نافذش، گویا می خواست مسیح ت باشد، نمی دانم نمی دانم..
ادامه دارد
#بهقلمسیدمحمدحسینی
☄کپی و استفاده بدون اجازه مؤلف جایزنیست
💫داستان به روز نگاشته می شود،نظرات شما می تواند مسیر داستان را مشخص کند👇
https://harfeto.timefriend.net/16655831392956
♡••
دࢪ فࢪاسوهاے ؏شق
تُـوࢪا دوست مۍداࢪمـ...
#شاملو
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄