🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_927702741.mp3
1.78M
♡••
#استادفرهمند
دعاےعهد..🕊
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بہصبحِروےتُــوغیرازسلامـجایزنیست
بہپیشِپاےتــوجزاحترامـ،جایزنیست...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
تَوڪل بر خُـــدایت ڪن
ڪفـــایت مۍڪند حتما...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
زیبـاترین "هندسـہ" زنــدگۍ
ایـن اسـت ڪہ پـلۍازامیـدبسـازے
بالاتـر از دریـاے نا امیـــدے…
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بچہها اگر شهر سقوط ڪرد
مهمـ نیست دوباره آن را پس میگیرمـ
مراقب باشیدایمانتــان سقوط نڪند...
#شهیدجهانآرا
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
تو همچون غنچہهاےچیده بودے
ڪہ در پرپر شدن خندیده بودے
مگر راه حیات جـــــاودان را
تُـواز فهمیدهها،فهمیـده بودے...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
مداحی آنلاین - ممد نبودی ببینی - حاج حسین فخری.mp3
8.54M
♡••
#حسینفخری
ممدنبودےببینۍ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بہ ڪسۍ عشق بورز
ڪہ لايقِ عشقِ تُو باشد
نہ تشنہ عشق
چون تشنہ عشق
روزے سيراب مۍشود...
#ويكتورهوگو
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#عشقاجباری #قسمت222 رنگ به روش نمونده بود ، چشمهاش تو کسری از ثانیه دو کاسه خون شده بودن ،خودم رو
#عشقاجباری
#قسمت223
و مهربون ترمیم میشد ... آروم کنار گوشم با احساس پچ زد :
- قربون اون صورت نازت برم ، الان زنگ میزنم امیر هر چیزی که لازمه آخر شب برات بیاره تا جای این کبودیا رو تنت نمونه ... امشب تولدت بود میخواستم تورو سوپرایز کنم خودم اینجوری "با دستش به صورتم اشاره کرد" سوپرایز شدم .
گونه ام رو بوسید و گفت تولدت مبارک.تمام دارو ندار کیان.
کاش میتونستم به این بغض لعنتی اجازه بدم با خیال آسوده خودش رو رها کنه و با صدای بلند همین الان، وسط همین اتاق سیرِدل گریه میکردم ،اما راهی نداشتم و فقط با فرو دادن آب دهنم این بغض سرکش رو پس میزدم؛ به خاطر دلِ کیان کمی آرایش کردم تا زخم و کبودیه صورتم پوشیده بشه ،با هم از اتاق بیرون رفتیم، به احترام بچه ها و زحمتهای کیان شمعها رو فوت کردم و دوباره بغضم رو قورت دادم، کیک رو برش دادم و باز بغض لعنتیم رو قورت دادم ، با چنگال تکه ای از کیک رو برای عکس خاطره سازمون تو دهن کیان گذاشتم، باز هم بغضم رو قورت دادم، تا به مرحله ای رسید که گفت میره هدیهش رو بیاره.
به سمت در هال رفت ، با اینکه گیج بودم اما به خودم گفتم"چرا داره میره بیرون ، شاید هدیهشو تو ماشین جا گذاشته" اما همین که دست خالی برگشت، نگاه و ذهنم گیجتر شد که ثانیه ای بعد قامت مجتبی رو از پشت شونه کیان دیدم، اصلاً یه حالی شدم ، یه حس و حال عجیب که انگار خدا قشنگ ترین اتفاق زندگیم رو بعد از یه مصیبت بزرگ نصیبم کرده، فاصله بینمون رو با شتاب و سرعت پاهام در عرض یک ثانیه به هیچ رسوندم و تو بغل مجتبی فرو رفتم...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄