eitaa logo
◉✧بَــصیرَت‌؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
223 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
حَسبُنَا اللَّهُ وَنِعمَ الوَكيلُ... خــ‌داوند‌براے ماکـافیست وچـه‌خــوب یار و پشتیبانی براےماست [آل‌عمران۱۷۳] <هُـوَ‌ا‌‌لــــرَزاق> تبادل : @Naghash111  برای‌یاری مهدےزهرا(؏ج) بصیرت؏مـار‌گونه واستقامت اشتــ‌روار لازمـ است.✌️🏻🇮🇷 کپی؟ حلالت🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
✨دختر بی حجاب و پسر طلبه!✨ یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.🚶🏿‍♀ همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :خواهرم حجابت!خواهرم بخاطر حجابت رو رعایت کن!🥺 نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.😐 به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.😏 تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات،بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..💔 پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت:خدایا این کم رو از من قبول کن !🙃 شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.🤓 فردای اون روز دوباره آینه و آرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.🌳 توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد:خانمی برسونیمت؟🚗 لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.😱 دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد اینبار با صدای بلند التماس کرد اما همه تماشاچی بودن،هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن،حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن...😰 دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه:آهای ولش کن بی !مگه خودت ناموس نداری؟😠 وقتی بهشون رسید،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد!❤️ دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد:📨 وقتی خواستن به زور سوارش کنند، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..🥲 اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود...🌺 حالا متوجه شدیم که این جوون باغیرت کسی نیست جز شهید امر به معروف شهید علی‌ خلیلی 🪴 🤍 https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
✨دختر بی حجاب و پسر طلبه!✨ یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.🚶🏿‍♀ همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :خواهرم حجابت!خواهرم بخاطر حجابت رو رعایت کن!🥺 نگاه کرد،دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.😐 به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.😏 تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات،بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..💔 پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت:خدایا این کم رو از من قبول کن !🙃 شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.🤓 فردای اون روز دوباره آینه و آرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.🌳 توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد:خانمی برسونیمت؟🚗 لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.😱 دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد اما کسی جلو نمیومد اینبار با صدای بلند التماس کرد اما همه تماشاچی بودن،هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن،حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن...😰 دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه:آهای ولش کن بی !مگه خودت ناموس نداری؟😠 وقتی بهشون رسید،سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد!❤️ دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد:📨 وقتی خواستن به زور سوارش کنند، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت:خواهرم حجابت! همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..🥲 اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود...🌺 حالا متوجه شدیم که این جوون باغیرت کسی نیست جز شهید امر به معروف شهید علی‌ خلیلی 🪴🥺💜🦋❣ 🤍 https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr