✨💛رمان نرگس و لاله 💛✨
#پارت_سیزدهم
نرگس کمی فکر کرد🤔 اما چیزی به ذهنش نرسید ؛ به همین خاطر از بابا و مامان خواست تا راهنمایی اش کنند.
_مامان نرگس : مربوط به سه روز تعطیلی آخر هفته است.😜
+نرگس : مسافرت؟😍
مامان و بابا خندیدند و برایش دست زدند😅👏👏
+ نرگس : اخ جون مسافرت ، کجا میخوایم بریم؟🥳
× بابای نرگس : حدس بزن😉
+ نرگس : راهنمایی.🥲
_ مامان نرگس : یه جایی که خیلی دوست داری بری و مدتیه مرتب درباره ی مسافرت به اونجا صحبت میکنی و ما گفتیم ان شاءالله اذن زیارت بگیریم ، رهسپار می شیم.🤲
نرگس از خوشحالی جیغی زد و بغل مامان پرید🫂
+نرگس : وای خدا می خوایم بریم مشهد ، زیارت امام رضا ( علیه السلام )😍😭😭
بعد پرید تو بغل بابا و صورت او را غرق بوسه کرد و هی میگفت : باباجونم ، متشکرم🥺
دوباره پرید بغل مامان و شروع کرد به بوسیدن مامان و هی تند تند میگفت : مامان جونم ، فدات بشم ، خیلی خوشحالم . حسابی دلم واسه امام رضا (علیه السلام ) تنگ شده ، خداروشکر که می خوایم بریم مشهد.
آن شب خانه نرگس اینا هم پر از شادی بود✨🌈
نرگس و لاله با خوشحالی خوابیدند و صبح که به مدرسه رفتند تا همدیگر را دیدند بلافاصله بعد از سلام ، شروع کردند به تعریف اتفاقاتی که روز قبل برای شان افتاده بود🗣
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍬 نرگس و لاله🍬 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr