◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
❤️رمان نرگس و لاله❤️ #پارت_سوم✨ مدام به خودش نگاه میکرد. آنقدر برایش تازگی داشت که با چادر نرگس سر
💙رمان نرگس و لاله💙
#پارت_چهارم
به این نتیجه رسیدند که بهانه ی قابل قبولی برای نرگس بیاورند تا نرگس در این مهمانی شرکت نکند ، البته مد نظرشان بود که در فرصت مناسب دلیل مخالفت شان را برای نرگس شرح دهند✍.
نرگس اول ناراحت شد ؛ اما وقتی با ناراحتی و عذرخواهی بابا مواجه شد به او گفت:
+نرگس:باباجون ناراحت نباش ، فردا کادوی لاله رو با خودم میبرم مدرسه و اونجا تقدیمش می کنم✨😄
بابای نرگس از اینکه دخترش شرایط پیش امده را درک کرده ، خوشحال شد و از نرگس تشکر کرد🤗🙏
🔅فردای روز جشن :
لاله از دست نرگس دل خور بود؛ اما نرگس با عذرخواهی و توضیح درباره ی دلیل نرفتنش کمی از ناراحتی لاله کم کرد و وقتی کادوی تولد را به لاله تقدیم کرد ، تمام دلخوری او برطرف شد😝.
وقتی لاله کاغذ کادو را کنار زد و دید کادوی تولدش یک چادر قشنگ است ، با ذوق نرگس را بغل کرد🫂.
لاله چادرش را سرش کرد و دور خودش می چرخید🕊.
آن قدر خوشحال بود که با چادر سر کلاس نشست. حتی وقتی زنگ رفتن به خانه به صدا در آمد با چادر رفت📣.
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🕊نرگس و لاله🕊 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr