◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
🎁 رمان نرگس و لاله 🎁 #پارت_31 اما وقتی تو رو دیدم که برای خواسته ات شجاعانه تلاش کردی محکم سختی ها
✨🍂 رمان نرگس و لاله 🍂✨
#پارت_32
لاله سر جایش نشست و به حرف های آن خانم فکر میکرد . توی دلش خیلی از این تعریف ها خوشش آمده بود🤤💜
اینقدر خوشحال بود که ناراحتی قبلش را فراموش کرده بود ، البته کمی هم پیش خودش خجالت میکشید🥴 چون یک لحظه خواست تسلیم بشود و حجابش را کنار بگذارد ...
از آن لحظه تصمیم گرفت درباره ی حجابش شجاعانه ، مودبانه ، و با صبر و حوصله برخورد کند😌
همانطور که خانم پیش خدمت گفته بود چند لحظه ای در این خوشحالی غرق بود و مرتب این اتفاقی که افتاده بود را در ذهنش مرور میکرد🧠
در لحظاتی که آن ماجرا را مرور میکرد متوجه دو مطلب شد👀
⭕️اول ، متوجه رفتارش خودش شد و فهمید آدمهایی که فقیر هستند یا پول کمتری دارند هم مثل خود آنها هستند و می توانند خوب یا بد باشند و تصمیم گرفت که دیگر به خاطر فقیر بودن به کسی بی محلی نکند .
⭕️ دوم ، یاد اشک گوشه چشم خانم پیش خدمت افتاد که وقتی لاله اسم دخترش را پرسید از چشمش جاری شد💧 به خودش گفت : حتما دخترش را خیلی دوست داشته و دلش براش تنگ شده😔
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🎻 نرگس و لاله 🎻 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr